...عذابه. به یاد دارم که مادرم کل اون دوران انتظار داشت آرومش کنم؛ اما خودم هم به کسی نیاز داشتم که بتونم پیشش اشک بریزم و خودم رو خالی کنم. میدونی، احساسات هر دوتون رو، درک میکنم.
بیآن که متوجه شرایط دورش باشد، او را در آ*غ*و*ش گرفت و گیسوان طلاییاش را نوازش کرد.
#شکست_جادو
#سارینا
#انجمن_تک_رمان