...میچشاند. خودش اینطور میخواست و وعدهاش را داده بود. دیگر مهم نبود که چقدر درمورد میگل، احساسات متناقضی دارد و یا چطور درموردش فکر میکند. پس آن پسرک احمق را مجبور میکرد؛ اگر دنیا قرار نبود حقیقت را به او بدهد، خودش آن را از گلویش بیرون میکشید!
#رمان_کاراکال
#اثر_حدیثه_شهبازی
#انجمن_تک_رمان