...فکر کردن زیر چونهام میزارم و فکر میکنم. اهان! اهنگ حامیمه! عشق قدیمی!
زیر ل*ب میخونم و به ریحانه خیره میشم.
***
- چقدر خوشگل شدی! از سادگی درومدی دختر! قراره دل کی رو ببری؟
گونههام قرمز میشه و به صورت فان میزنم روی گونم، ل*بم رو گ*از میگیرم و میگم.
#یوتوپیا
#ژاکاو
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
...- آبی؟ مطمئنی؟ قرمز نمیخوای؟ یا صورتی؟
سرم رو به مخالفت تکون میدم و میگم.
- نه آبی کمرنگ میخوام.
انگار ریحانه صدامون رو میشنوه که میگه.
- ژاکاو آبی رو خیلی دوست داره براش همون رنگ رو بزن.
زن سرش رو تکون میده و با چشمک زدنی از چشمهای ریمل زدهاش به من، ادامه کارش رو میگیره.
***
#یوتوپیا...
...رو یه طرفی ریخته توی صورتش و اون رو واقعا باکلاستر کرده.
- دیدم میزنی؟
با خنده میگم.
- اره دارم مامان خوشتیپم رو دید میزنم!
چشمکی میزنه و میگه.
- پس منتظر باش قراره مادر و دختر باهم خوشتیپ بشن.
با تعجب میپرسم.
- من موهام رو رنگ نمیکنم.
با خنده میگه.
#یوتوپیا
#ژاکاو
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
...بریم رستوران یه چیزی بخوریم نظرتون چیه؟
و بعد منتظر به من و ریحانه نگاه میکنه. ریحانه با ذوق گونهام رو میب*وسه و میگه.
- من موافقم فکر میکنم ژاکاو هم گرسنه باشه نه؟
سرم رو تکون دادم و عقب رفتم.
- پس میریم یه چیزی بخوریم من که روده کوچیکم داره بزرگم رو میخوره.
خنده ریزی کردم که فرید بهم...
...- سلام عزیزم. دلم نیومد بیدارت کنم چون میدونستم خستهای... ولی امروز قراره یه روز خوب باشه پس صبحانهات رو کامل بخور.
فرید خندید و گفت:
- سلام ژاکاو. عزیزم ژاکاو هفده سالشه نیاز نیست بهش بگی چیکار کنه.
ریحانه خندید و چشم غرهای به فرید رفت؛ نشستم روی صندلی میز صبحانه و بهشون خیره شدم، لبخند...
- اهان ژاکاو عزیزم من برات یه مسواک جدید خریدم که داخل دستشویی اتاقت گذاشتمش و همینطور لوازم ارایشی هم برات خریدم و روی میز ارایشت قرارشون دادم، چون قبلا دیده بودمت یه لباس خوابم برات خریدم امیدوارم اندازه، ات باشه اون توی کمده. بعد هم خیلی ناگهانی سمت فرید کرد و گفت:
- فرید جان عزیزم فردا که...
ریحانه با خوشحالی نگاهم کرد و بغض کرده گفت:
- خیلی خوشحالم برات، ژاکاو خیلی خوشحالم که اینجایی.
بـ*ـغلم کرد و اونم بغضش ترکید و تو یه ثانیه فرید با حالتی عصبی به سمتش کرد و گفت:
- ریحانه بسته... گریه نکن الان یه دختر داری دیگه گریه نکن.
ریحانه تو حالتی که داشت اشکهاش رو پاک میکرد به سمت فرید...
عوض کرده بود و دستش رو به کمرش گرفت و گفت:
- فرید زود باش بلند شو باید اتاق ژاکاو رو بهش نشون بدیم.
فرید سرش رو تکون داد و از جاش بلند شد. به سمتم اومد و با متانت دستم رو گرفت و به بالای پلهها بردتم وقتی از پلهها رفتیم بالا تونستم دو تا در رو ببینم که مطمئنا یکیش اتاق ریحانه و فرید بود و یکیش...
- خوش اومدی به خونه ژاکاو گل.
باورم نمیشد، امکان نداشت انقدر سریع، از شدت خوشحالی داشتم دیوونه میشدم با جیغ بالا پایین پریدم که فهمیدم جلوی نگاهشونم. با خجالت سرم رو پایین انداختم و روی پلهها منتظرشون وایستادم. خانم ارجمند با لبخند در رو باز کرد. با دیدن داخل خونه واقعا خون توی رگهام یخ بست...
...و به جلو خیره شد اقای ارجمند هم با اخم به جلو خیره بود و گاهی یه سیگار میکشید.
چند دقیقه گذشت که اقای ارجمند از توی اینه بهم لبخند زد و گفت:
- ژاکاو، اسمت به چه معنیه؟
لبخند پررنگی زدم و گفتم:
- ژاکاو به معنی پژمرده هستش اما تو گویش کُردی معنیِ پریشونی میده.
خانم ارجمند هم لبخند زد و وارد...