Usage for hash tag: ژاکاو

ساعت تک رمان

  1. .Melina.

    در حال ویرایش رمان یوتوپیا | ملینا نامور کاربر انجمن تک رمان

    ارسلان می‌خنده و میگه: - عصبی میشی هم جذابی‌ها ژاکاو خانوم! بی‌توجه به حرفش میگم‌: - خسته شدم، ریحانه کجاست؟ - اون رو ولش کن پیش دوستاشه، بیا تو با من بریم بالا! - نه! فرید کجاست؟ کلافه ل*ب میزنه. - بابا اونم پیش ریحانه هستش دیگه! ولشون کن بیا بریم بالا! کلافه از روی مبل مشکی رنگ بلند میشم و...
  2. .Melina.

    در حال ویرایش رمان یوتوپیا | ملینا نامور کاربر انجمن تک رمان

    ...کوتاه که یه پیرسینگ هم روی بینیش داره رو نشون میده و میگه. - این دینا خانوممونه! با ادب گروه! خوشحال به سمتش میرم و دستم رو دراز میکنم. - منم ژاکاوم از دیدنتون خیلی خوشحالم! - همچنین عزیزم. ارسلان ذوق زده دوباره با دست یه پسر دیگه رو نشون میده این یکی مثل فرید یه زخم روی صورتش داره. - ایشون...
  3. .Melina.

    در حال ویرایش رمان یوتوپیا | ملینا نامور کاربر انجمن تک رمان

    ...به جلب توجه ریحانه نبود چون با پایین اومدنمون از پله‌ها توجه همه به ما بود. - خب، خب همه خوش اومدید! امیدوارم بهتون خوش بگذره. ایشون دختر من ژاکاو هستش و این مهمونی برای یه کار مهمی که خودتون خوب میدونید و هدیه ما به اونه! خشکم میزنه و با لبخند نص و نیمه‌ای میگم. - به من؟ - بعد شام! چشمکی بهم...
  4. .Melina.

    در حال ویرایش رمان یوتوپیا | ملینا نامور کاربر انجمن تک رمان

    ...فکر کردن زیر چونه‌ام میزارم و فکر میکنم‌. اهان! اهنگ حامیمه! عشق قدیمی! زیر ل*ب میخونم و به ریحانه خیره میشم. *** - چقدر خوشگل شدی! از سادگی درومدی دختر! قراره دل کی رو ببری؟ گونه‌هام قرمز میشه و به صورت فان میزنم روی گونم، ل*بم رو گ*از میگیرم و میگم. #یوتوپیا #ژاکاو #ملینا_نامور #انجمن_تک_رمان
  5. .Melina.

    در حال ویرایش رمان یوتوپیا | ملینا نامور کاربر انجمن تک رمان

    ...- آبی؟ مطمئنی؟ قرمز نمی‌خوای؟ یا صورتی؟ سرم رو به مخالفت تکون میدم و میگم. - نه آبی کمرنگ می‌خوام. انگار ریحانه صدامون رو می‌شنوه که میگه. - ژاکاو آبی رو خیلی دوست داره براش همون رنگ رو بزن. زن سرش رو تکون میده و با چشمک زدنی از چشم‌های ریمل زده‌اش به من، ادامه کارش رو می‌گیره. *** #یوتوپیا...
  6. .Melina.

    در حال ویرایش رمان یوتوپیا | ملینا نامور کاربر انجمن تک رمان

    ...رو یه طرفی ریخته توی صورتش و اون رو واقعا باکلاس‌تر کرده. - دیدم میزنی؟ با خنده میگم. - اره دارم مامان خوشتیپم رو دید میزنم! چشمکی میزنه و میگه. - پس منتظر باش قراره مادر و دختر باهم خوشتیپ بشن. با تعجب میپرسم. - من موهام رو رنگ نمی‌کنم. با خنده میگه. #یوتوپیا #ژاکاو #ملینا_نامور #انجمن_تک_رمان
  7. .Melina.

    در حال ویرایش رمان یوتوپیا | ملینا نامور کاربر انجمن تک رمان

    ...بریم رستوران یه چیزی بخوریم نظرتون چیه؟ و بعد منتظر به من و ریحانه نگاه می‌کنه. ریحانه با ذوق گونه‌ام رو می‌ب*وسه و میگه. - من موافقم فکر می‌کنم ژاکاو هم گرسنه باشه نه؟ سرم رو تکون دادم و عقب رفتم. - پس میریم یه چیزی بخوریم من که روده کوچیکم داره بزرگم رو میخوره. خنده ریزی کردم که فرید بهم...
  8. .Melina.

    در حال ویرایش رمان یوتوپیا | ملینا نامور کاربر انجمن تک رمان

    ...- سلام عزیزم. دلم نیومد بیدارت کنم چون می‌دونستم خسته‌ای... ولی امروز قراره یه روز خوب باشه پس صبحانه‌ات رو کامل بخور. فرید خندید و گفت: - سلام ژاکاو. عزیزم ژاکاو هفده سالشه نیاز نیست بهش بگی چیکار کنه. ریحانه خندید و چشم غره‌ای به فرید رفت؛ نشستم روی صندلی میز صبحانه و بهشون خیره شدم، لبخند...
  9. .Melina.

    در حال ویرایش رمان یوتوپیا | ملینا نامور کاربر انجمن تک رمان

    - اهان ژاکاو عزیزم من برات یه مسواک جدید خریدم که داخل دستشویی اتاقت گذاشتمش و همینطور لوازم ارایشی هم برات خریدم و روی میز ارایشت قرارشون دادم، چون قبلا دیده بودمت یه لباس خوابم برات خریدم امیدوارم اندازه، ات باشه اون توی کمده. بعد هم خیلی ناگهانی سمت فرید کرد و گفت: - فرید جان عزیزم فردا که...
  10. .Melina.

    در حال ویرایش رمان یوتوپیا | ملینا نامور کاربر انجمن تک رمان

    ریحانه با خوشحالی نگاهم کرد و بغض کرده گفت: - خیلی خوشحالم برات، ژاکاو خیلی خوشحالم که اینجایی. بـ*ـغلم کرد و اونم بغضش ترکید و تو یه ثانیه فرید با حالتی عصبی به سمتش کرد و گفت: - ریحانه بسته... گریه نکن الان یه دختر داری دیگه گریه نکن. ریحانه تو حالتی که داشت اشک‌هاش رو پاک می‌کرد به سمت فرید...
بالا