Usage for hash tag: ژاکاو

ساعت تک رمان

  1. .Melina.

    در حال ویرایش رمان یوتوپیا | ملینا نامور کاربر انجمن تک رمان

    *** فرید با خنده نگاهم می‌کنه و یهو داد میزنه: - ژاکاو! دختره بامزه! می‌خواستی فرار کنی؟ اونم با پسر من؟ دوباره می‌خنده و خیلی آروم انگشت‌هاش رو روی دستم تکون میده. از ترس گوشه ماشین کِز کردم و با چشم‌های گرد حرکاتش رو نگاه می‌کنم. - حتماً این هم نپرسیدی که چرا بادیگارد‌ها به جای چک کردن اون همه...
  2. .Melina.

    در حال ویرایش رمان یوتوپیا | ملینا نامور کاربر انجمن تک رمان

    ...می‌رسم می‌ترسم چادر رها بشه و من از این فاصله زمین بی‌افتم. شاید فاصله‌اش آن‌چنان زیاد نبود اما مطمئناً جوری بود که بی‌افتم زمین و یک دقیقه بعد ژاکاوی برای کشیدن این همه سختی نباشه. بیشتر میرم پایین و به این فکر می‌کنم که اگه از در اصلی رفته بودیم حتما کلی بادیگارد دیده بودنمون و به فرید خبر...
  3. .Melina.

    در حال ویرایش رمان یوتوپیا | ملینا نامور کاربر انجمن تک رمان

    ...و میده. - ما برای پارچه پیدا کردن وقت نداریم عزیزم! دستم رو می‌گیره و ادامه میده: - نترس چادر و بگیر و برو پایین! منم میام. سرم رو تکون میدم و با ترس چادر رو می‌گیرم. #یوتوپیا #ژاکاو #ملینا_نامور #انجمن_تک_رمان مثلا شاید نویسنده دوست داشته باشه توی پارت بعد، بلایی سر ژاکاو بیاد! نظرتون چیه؟
  4. .Melina.

    در حال ویرایش رمان یوتوپیا | ملینا نامور کاربر انجمن تک رمان

    ...من ازش دور‌تر ته تخت نشستم و اون روی تخت دراز کشیده. یهو بلند میشه و مثل من می‌شینه. - یه لباس خوب بپوش! بیرون سرده عزیزم! دلم نمی‌خواد شلاق سرما روی بدنت فرود بیاد! از لحن و حرفش خشکم میزنه. حرفش بوی وحشت میداد. - با... باشه. سریع از اتاقش خارج میشم. #یوتوپیا #ژاکاو #ملینا_نامور #انجمن_تک_رمان
  5. .Melina.

    در حال ویرایش رمان یوتوپیا | ملینا نامور کاربر انجمن تک رمان

    ...نه از اتاقشون بیرون میان نه چیزی... . شاید تنها کسی که این‌جا از بقیه عاقل‌تر باشه و من یه مقدار بهش اعتماد داشته باشم و بدونم که قرار نیست بهم اسیب بزنه ارسلان باشه! *** #یوتوپیا #ژاکاو #ملینا_نامور #انجمن_تک_رمان نظرات قشنگتون رو این‌جا بهم بگید🍓 https://forums.taakroman.ir/threads/27836/
  6. .Melina.

    در حال ویرایش رمان یوتوپیا | ملینا نامور کاربر انجمن تک رمان

    ...فردی قرار می‌گیرد و به حالاتی مانند خشم، سردرگمی، پرخاشگری دچار می‌شود. نوعی اختلال روانی است که در آن فرد از واکنش به درد و رنج شدید‌ یا تحقیر دیگران ل*ذت می‌برد. #یوتوپیا #ژاکاو #ملینا_نامور #انجمن_تک_رمان تا نظراتتون رو درباره این پارت داخل گفتمان رمان نگید هیچ خبری از پارت جدید نمی‌باشد Wsdb
  7. .Melina.

    در حال ویرایش رمان یوتوپیا | ملینا نامور کاربر انجمن تک رمان

    ...اتاق شادی داری! پر از رنگ‌های قشنگه! سرم رو تکون میدم و به ریحانه خیره میشم‌. عصبی بهم زُل زده و هم‌زمان میگه: - خب مشکلی نبود؟ - نه فقط... ژاکاو توی خونه قسمتی وجود نداره که تو ازش بترسی؟ بی‌اراده و یهویی ل*ب می‌زنم: - زیرزمین! *** خانم مو شرابی با دست‌هاش کیسه یه عالمه اسباب‌بازی رو بالا...
  8. .Melina.

    در حال ویرایش رمان یوتوپیا | ملینا نامور کاربر انجمن تک رمان

    ...کوتاه و پر از استرس و ترس به ریحانه جوابش رو میدم. - ممنون. بله. نه چیزی نیست. زن مو خرمایی همزمان که مقداری زیادی از موهاش رو داخل مقنعه می‌کنه میگه: - یعنی هیچ مشکلی نیست؟ تو از اتاقت، پدر و مادر جدیدت، خانواده‌ات و حتی از نظر مالی و عاطفی راضی هستی؟ #یوتوپیا #ژاکاو #ملینا_نامور...
  9. .Melina.

    در حال ویرایش رمان یوتوپیا | ملینا نامور کاربر انجمن تک رمان

    ...صبحانه‌هاشون هستن. تنها کسی که ری‌اکشن خیلی کوچیکی نشون داد ارسلان بود‌. اروم میگم: - تو بهشون درباره دیشب چیزی گفتی؟ - نه نگفتم ولی فرید خر نیست! خودش متوجه این که داشتی نگاهشون می‌کردی شد و اگه من نیومده بودم معلوم نبود الان چه بلایی سرت اومده بود! #یوتوپیا #ژاکاو #ملینا_نامور #انجمن_تک_رمان
  10. .Melina.

    در حال ویرایش رمان یوتوپیا | ملینا نامور کاربر انجمن تک رمان

    ...و با دیدن کلید روی میز به سمتش میرم با خوشحالی به سمت در می‌چرخم تا قفلش کنم ولی این بار با دیدن ارسلان وحشت‌زده کلید از دستم رها میشه. *** - ژاکاو اونجا چه غلطی می‌کردی؟ لرزش دست‌هام بیشتر شده و با ترس روی تخت نشستم اشک‌هام روی گونه‌هام می‌ریزه و با عصبانیت کنارم نشسته و نگاهم می‌کنه. با بغض...
بالا