...نه از اتاقشون بیرون میان نه چیزی... .
شاید تنها کسی که اینجا از بقیه عاقلتر باشه و من یه مقدار بهش اعتماد داشته باشم و بدونم که قرار نیست بهم اسیب بزنه ارسلان باشه!
***
#یوتوپیا
#ژاکاو
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
نظرات قشنگتون رو اینجا بهم بگید🍓
https://forums.taakroman.ir/threads/27836/
...فردی قرار میگیرد و به حالاتی مانند خشم، سردرگمی، پرخاشگری دچار میشود.
نوعی اختلال روانی است که در آن فرد از واکنش به درد و رنج شدید یا تحقیر دیگران ل*ذت میبرد.
#یوتوپیا
#ژاکاو
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
تا نظراتتون رو درباره این پارت داخل گفتمان رمان نگید هیچ خبری از پارت جدید نمیباشد Wsdb
...اتاق شادی داری! پر از رنگهای قشنگه!
سرم رو تکون میدم و به ریحانه خیره میشم. عصبی بهم زُل زده و همزمان میگه:
- خب مشکلی نبود؟
- نه فقط... ژاکاو توی خونه قسمتی وجود نداره که تو ازش بترسی؟
بیاراده و یهویی ل*ب میزنم:
- زیرزمین!
***
خانم مو شرابی با دستهاش کیسه یه عالمه اسباببازی رو بالا...
...کوتاه و پر از استرس و ترس به ریحانه جوابش رو میدم.
- ممنون. بله. نه چیزی نیست.
زن مو خرمایی همزمان که مقداری زیادی از موهاش رو داخل مقنعه میکنه میگه:
- یعنی هیچ مشکلی نیست؟ تو از اتاقت، پدر و مادر جدیدت، خانوادهات و حتی از نظر مالی و عاطفی راضی هستی؟
#یوتوپیا
#ژاکاو
#ملینا_نامور...
...صبحانههاشون هستن. تنها کسی که ریاکشن خیلی کوچیکی نشون داد ارسلان بود.
اروم میگم:
- تو بهشون درباره دیشب چیزی گفتی؟
- نه نگفتم ولی فرید خر نیست! خودش متوجه این که داشتی نگاهشون میکردی شد و اگه من نیومده بودم معلوم نبود الان چه بلایی سرت اومده بود!
#یوتوپیا
#ژاکاو
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
...و با دیدن کلید روی میز به سمتش میرم با خوشحالی به سمت در میچرخم تا قفلش کنم ولی این بار با دیدن ارسلان وحشتزده کلید از دستم رها میشه.
***
- ژاکاو اونجا چه غلطی میکردی؟
لرزش دستهام بیشتر شده و با ترس روی تخت نشستم اشکهام روی گونههام میریزه و با عصبانیت کنارم نشسته و نگاهم میکنه.
با بغض...
...کوتاه که یه پیرسینگ هم روی بینیش داره رو نشون میده و میگه.
- این دینا خانوممونه! با ادب گروه!
خوشحال به سمتش میرم و دستم رو دراز میکنم.
- منم ژاکاوم از دیدنتون خیلی خوشحالم!
- همچنین عزیزم.
ارسلان ذوق زده دوباره با دست یه پسر دیگه رو نشون میده این یکی مثل فرید یه زخم روی صورتش داره.
- ایشون...
...به جلب توجه ریحانه نبود چون با پایین اومدنمون از پلهها توجه همه به ما بود.
- خب، خب همه خوش اومدید! امیدوارم بهتون خوش بگذره. ایشون دختر من ژاکاو هستش و این مهمونی برای یه کار مهمی که خودتون خوب میدونید و هدیه ما به اونه!
خشکم میزنه و با لبخند نص و نیمهای میگم.
- به من؟
- بعد شام!
چشمکی بهم...