***
فرید با خنده نگاهم میکنه و یهو داد میزنه:
- ژاکاو! دختره بامزه! میخواستی فرار کنی؟ اونم با پسر من؟
دوباره میخنده و خیلی آروم انگشتهاش رو روی دستم تکون میده. از ترس گوشه ماشین کِز کردم و با چشمهای گرد حرکاتش رو نگاه میکنم.
- حتماً این هم نپرسیدی که چرا بادیگاردها به جای چک کردن اون همه...