Usage for hash tag: آتشگر_گیتی

ساعت تک رمان

  1. .Melina.

    کامل شده رمان آتشگرگیتی | اثر ملینا نامور کاربر انجمن تک رمان

    ...سر این‌جوری تموم شد. یه داستان همیشه پایان خوش نداره؛ اما داستان ما خوش‌ترین پایان رو حداقل برای ما داشت. من قرار نیست کاری کنم، که پسر و دخترم در اینده به خاطرش اذیت بشن. ما قراره بهترین مکان رو برای تربیت درست بچه‌هامون فراهم کنیم‌. *** *پایان* ۱۴۰۲/۱۱/۲۸ #آتشگر_گیتی #ملینا_نامور...
  2. .Melina.

    کامل شده رمان آتشگرگیتی | اثر ملینا نامور کاربر انجمن تک رمان

    ...- چشم. گیتاو گرداب و آیلین، با گندم گوشه خونه نشستن و با هم دیگه عروسک بازی می‌کنن. - اون‌ها چیکار می‌کنن؟ با لبخند به آتش میگم: - به خدا من هم اطلاع ندارم. فکر کنم دارن عروسک بازی می‌کنن. آناهید می‌خنده و میگه: - گندم مامان، بیا یه مقدار هندونه بخور برو. #آتشگر_گیتی #ملینا_نامور #انجمن_تک_رمان
  3. .Melina.

    کامل شده رمان آتشگرگیتی | اثر ملینا نامور کاربر انجمن تک رمان

    ...رو کنار می‌زنم‌. در رو باز می‌کنم و با قیافه‌ی خندون آزیتا، ایلین و سیاوش رو به رو میشم. - عه، سلام خوش اومدید. - سلام آبجی، قربونت. شما خوبید؟ وقتی میان داخل، از پشت گرشا و آناهید رو می‌بینم. خیلی زودتر از اون‌ها گندم کوچولو می‌پره داخل خونه و سریع میگه: #آتشگر_گیتی #ملینا_نامور #انجمن_تک_رمان
  4. .Melina.

    کامل شده رمان آتشگرگیتی | اثر ملینا نامور کاربر انجمن تک رمان

    ...شکست. دلم تنگش شده بود و می‌دونستم از ته قلبم بخشیدمش. توی این مدت وقتی توجه‌ام به این مشکلات جلب شده بود، فهمیدم گرشا و آناهید با هم د‌وست شدن. این قشنگ‌ترین اتفاقی بود که می‌تونست برام بیفته. پرداد با سلاله ازدواج کرد و اون الان چند ماهه که حامله شده. *** #آتشگر_گیتی #ملینا_نامور...
  5. .Melina.

    کامل شده رمان آتشگرگیتی | اثر ملینا نامور کاربر انجمن تک رمان

    ...اون باری که دست روت بلند کرد خیلی ناراحته مخصوصاً پشیمون. می‌گفت امیدواره ببخشیش. بهت قول داد خیلی زود برگرده تا باهم بچه‌اتون رو بزرگ کنید. چشم‌هام پر شده و با بغض نگاهش می‌کنم. - یعنی... همه چی تموم شد؟ - همه چی به خوبی تموم شد. *** #آتشگر_گیتی #ملینا_نامور #انجمن_تک_رمان نظرتون تا این پارت؟
  6. .Melina.

    کامل شده رمان آتشگرگیتی | اثر ملینا نامور کاربر انجمن تک رمان

    ...بده. همه‌چی داره خ*را*ب میشه. موضوع اصلاً سیاوش نیست. مشکل خیلی قدرتمند‌تر و بزرگ‌تر از این حرف‌هاست. - چیزی نگو عزیزم. بیا شربت رو بخور و برو حموم. کلی وقت داریم که باهم صحبت کنیم. سرش رو تکون میده و شربت رو می‌خوره. می‌فرستمش حموم و لباس تمیز براش می‌زارم. #آتشگر_گیتی #ملینا_نامور...
  7. .Melina.

    کامل شده رمان آتشگرگیتی | اثر ملینا نامور کاربر انجمن تک رمان

    ...آتش کجا رفته. هیچ خبری از آزیتا، سیاوش و بابا‌بزرگ هم نیست. خشکم زده و نمی‌دونم الان با دو تا بچه چیکار کنم. *** شکمم نسبت به دو ماه پیش خیلی بزرگ‌تر شده. دست آیلین رو گرفتم و باهم از خرید برمی‌گردیم. آیلین پیراهن صورتی و کفش‌های کوچولو‌ی سفیدش رو پوشیده. #آتشگر_گیتی #ملینا_نامور #انجمن_تک_رمان
  8. .Melina.

    کامل شده رمان آتشگرگیتی | اثر ملینا نامور کاربر انجمن تک رمان

    ...مامان‌بزرگ تند تند دعوام می‌کنه و من باورم نمیشه که با گیتی این کار رو کردم. می‌خوام حرف بزنم؛ ولی با جیغی که مادر گیتی می‌کشه، همه ترسیده به سمتش برمی‌گر*دن. آیلین بالای سر گیتی نشسته و جیغ می‌کشه. وقتی به صورتش نگاه می‌کنم متوجه می‌شم زرد شده و از حال رفته. #آتشگر_گیتی #ملینا_نامور...
  9. .Melina.

    کامل شده رمان آتشگرگیتی | اثر ملینا نامور کاربر انجمن تک رمان

    ...هم به شَک می‌اندازی! بیشتر بغض می‌کنم و با صدای آروم میگم: - پس شَک کن. آره اصلاً عاشق پردادم و از تو متنفرم. خب شَک کن. خیلی وقته دیوار‌های اعتماد بین من و تو نابود شده. عصبی میشه و با دستش‌هاش موهام رو عقب می‌کشه.‌ دردم میاد و سرخ میشم. - آی... آی... آتش! #آتشگر_گیتی #ملینا_نامور...
  10. .Melina.

    کامل شده رمان آتشگرگیتی | اثر ملینا نامور کاربر انجمن تک رمان

    ...- خوبم. عالی‌ام. دوباره میگه: - پیش آقا پرداد و سونیا خانوم هم رفتی؟ از توجه و حتی خبر داشتنشون ذوق می‌کنم و میگم: - پیش سونیا رفتم. هیچ مشکلی ندارم و سالم سالمم. پرداد هم این مدت درگیر ازدواجش بود. آخرین باری که بهش زنگ زدم، گفت خیلی نسبت به قبل بهترم. #آتشگر_گیتی #ملینا_نامور #انجمن_تک_رمان
بالا