Usage for hash tag: یوتوپیا

ساعت تک رمان

  1. .Melina.

    در حال ویرایش رمان یوتوپیا | ملینا نامور کاربر انجمن تک رمان

    ...داره روی مخم میره. با دیدن من لبخند زد و گفت: - تو باید ژاکاو باشی من داییت سامان هستم. با لبخند بهش خیره شدم که خالم با جیغ گفت: - شوهرم کجاست؟ دایی با اخم گفت: - داره میاد. از حرفش زیاد نگذشته بود که مرد بیچاره‌ای با کت و شلوار مشکی و زخم روی صورتش وارد شد. #یوتوپیا #ملینا_مدیا...
  2. .Melina.

    در حال ویرایش رمان یوتوپیا | ملینا نامور کاربر انجمن تک رمان

    ...می‌خوام. با مکث به سمت پله‌ها رفت و از دیدم خارج شد. ____________________________ *باندانا یا همان دستمال سر، باندانا یکی از اکسسوری های پر طرفدار است که هم مردان و هم زنان معمولا از آن به عنوان سربند، دستمال گر*دن، دستبند یا ابزاری برای بستن مو استفاده می کنند. #یوتوپیا #ملینا_مدیا...
  3. .Melina.

    در حال ویرایش رمان یوتوپیا | ملینا نامور کاربر انجمن تک رمان

    ...و اون حرف‌هایی بهم زد که دلم شکست اما اون مادرمه و من فکر نمی‌کنم هیچ وقت دلش بخواد یه بچه رو اذیت کنه من فقط یه مقدار باید استراحت کنم. من ترسیدم من از این خونه و ادم‌هاش ترسیدم اما از یه طرفم به چشم‌هام اعتماد ندارم من دلم نمی‌خواد باور کنم ریحانه ادم بدیه. #یوتوپیا #ملینا_مدیا...
  4. .Melina.

    در حال ویرایش رمان یوتوپیا | ملینا نامور کاربر انجمن تک رمان

    ...از داخل اتاق ریحانه و فرید بود اما من اجازه نداشتم از اتاقم بیام بیرون و همین الانشم اگه یکیشون می‌فهمید خیلی بد میشد اما دلم رو به دریا زدم من بلاخره باید می‌فهمیدم این صدای جیغ برای چیه به سمت در رفتم و در رو که باز بود کمی هول دادم تا بتونم داخل رو ببینم؛ #یوتوپیا #ملینا_مدیا #انجمن_تک_رمان
  5. .Melina.

    در حال ویرایش رمان یوتوپیا | ملینا نامور کاربر انجمن تک رمان

    ...کرد و گفت: - بگو عزیزم. با لبخند خشکی گفتم: - میشه بدونم این لیموزین‌ها برای چی هی اینجا میان؟ صورت ریحانه قرمز شد و به تلخی گفت: - وقتی رفتیم پرورشگاه یادم نمیاد بهشون گفته باشم بچه فضول می‌خوام! با اخم و ناراحتی بهش خیره شدم که بلند شد و از اتاق بیرون رفت. #یوتوپیا #ملینا_مدیا #انجمن_تک_رمان
  6. .Melina.

    کامل شده برف‌های روزگار | ملینا نامور

    ...دل‌های سرد نشوند و فقط وای بر آنهایی که خودشان دل‌ها را سرد می‌کنند؛ تاوان این درد‌ها یا به قیمت جان است یا به قیمت زجر و دل شکستگی و من به خودم میگویم افرین اِما تو خیلی خوب در آب‌ها شنا کردی. پاها‌یم را در پله‌های ابری گذاشتم و همراه دخترکم به آسمان رفتیم. #یوتوپیا #ملینا_مدیا #انجمن_تک_رمان
  7. .Melina.

    در حال ویرایش رمان یوتوپیا | ملینا نامور کاربر انجمن تک رمان

    #یوتوپیا با صدای ریحانه از خواب بیدار شدم و بهش نگاه کردم. موهای بلوندش رو بافته بود و لباس زردش رو پوشیده بود، با لبخند نگاهم می‌کرد: - صبح بخیر. لبخندش بیشتر شد و گفت: - صبح تو هم بخیر. با لبخند از تخت بلند شدم و مرتبش کردم. با خنده گفت: - ژاکاو! می‌خوای با اون لباس پایین بیای؟ به لباس خوابم...
  8. .Melina.

    در حال ویرایش رمان یوتوپیا | ملینا نامور کاربر انجمن تک رمان

    ...بود که با دیدن من خشکش زد و گفت: - ژاکاو چی شده؟ - این‌جا جن داره. فرید خندید و گفت: - دیوونه جن کجا بود بیا برو بخواب، زود باش اخه جن؟ دوباره خندید و گفت: - این صدا ها عادیه جن کجا بود. ژاکاو برو بخواب. با ناامیدی به سمت اتاقم رفتم و دوباره با ترس خوابیدم. *** #یوتوپیا #ملینا_مدیا...
  9. .Melina.

    در حال ویرایش رمان یوتوپیا | ملینا نامور کاربر انجمن تک رمان

    ...بود اما واقعا این همه حساسیت مادرانه بود؟ فرید از رستوران بیرون اومد و سوار ماشین شد رو به ریحانه گفت: - ریحانه جان بریم خونه دیگه؟ امشب قراره یه چند‌تا محصول بیاد باید زود بریم. بعد هم با چشم‌هاش به من اشاره کرد. با خجالت سرم رو پایین انداختم که ریحانه گفت: #یوتوپیا #ملینا_مدیا #انجمن_تک_رمان
  10. .Melina.

    در حال ویرایش رمان یوتوپیا | ملینا نامور کاربر انجمن تک رمان

    ...اما الان ما خوشحالیم و مهمتر باهم هستیم. فرید میخواد چیزی بگه که گارسون با غذا‌ها وارد میشه اون‌ها رو روی میز میذاره و میره. ریحانه شروع میکنه به خوردن غذاش و منم بی‌اشتهاع به بیف استروگانف رو به روم خیره میشم غذایی که ریحانه خودش برام سفارش داد و #یوتوپیا #ژاکاو #ملینا_نامور #انجمن_تک_رمان
بالا