Usage for hash tag: یوتوپیا

ساعت تک رمان

  1. .Melina.

    در حال ویرایش رمان یوتوپیا | ملینا نامور کاربر انجمن تک رمان

    ...چیه؟ سرم رو تکون دادم و گفتم: - بله خیلی قشنگه ممنونم. دوباره به سمت زن فروشنده رفت و گفت: - یه لباس مجلسی زیبا برای دخترم میخوام. زن سرش رو تکون میده و به سمت دیگه‌ای از مغازه میره. - این لباس‌ها خیلی قشنگ هستن و به دختر خانومتون هم فکر میکنم بیاد. #یوتوپیا #ژاکاو #ملینا_نامور #انجمن_تک_رمان
  2. .Melina.

    در حال ویرایش رمان یوتوپیا | ملینا نامور کاربر انجمن تک رمان

    ...پتو و باز خوابیدم. *** چشمام رو باز کردم و از تـ*ـخت پایین اومدم ساعت رو نگاه کردم و هول شده لباس خوابم رو با لباس ابی کمرنگ و شلوار زردی عوض کردم موهام رو بافتم در رو باز کردم و از پله‌ها پایین رفتم. ریحانه و فرید سر میز صبحانه نشسته بودن. با خجالت از #یوتوپیا #ژاکاو #ملینا_نامور...
  3. .Melina.

    در حال ویرایش رمان یوتوپیا | ملینا نامور کاربر انجمن تک رمان

    ...ریحانه نشسته بود و من هم طرف دیگه ریحانه رو برای نشستن انتخاب کرده بودم. ریحانه توی طول شام حواسش بهم بود و هر دفعه توی بشقابم چیزی می‌کشید تا جایی دیگه سیر شدم و چیزی نتونستم بخورم. - دستتون درد نکنه، من می‌تونم برم اتاقم؟ ریحانه سرش رو تکون داد و گفت: #یوتوپیا #ژاکاو #ملینا_نامور...
  4. .Melina.

    در حال ویرایش رمان یوتوپیا | ملینا نامور کاربر انجمن تک رمان

    ...- خیلی... خیلی ممنونم... این خیلی عالیه... و حتی فرا تر از چیزی که می‌خواستم. _________ *این کلمه برای اشاره به یک رنگ خاص استفاده می‌شود. گلاکوس سایه‌ای از رنگ ابی و همینطور اسم پوشش ابی-خاکستری یا ابی-سبزی است که روی دونه‌های انگور و الو می‌بینیم. #یوتوپیا #ژاکاو #ملینا_نامور #انجمن_تک_رمان
  5. .Melina.

    در حال ویرایش رمان یوتوپیا | ملینا نامور کاربر انجمن تک رمان

    ...خودم با ذوق گفتم ولی چقدر پول دارن، من میشم سوگلی خونشون. بعد هم خندیدم و چای رو د*اغ د*اغ خوردم. بعد از چند دقیقه اقای ارجمند اومد پایین، موهاش نم دار بود و معلوم بود از حموم دراومده. پشتش ریحانه اومد لباسش رو با لباس راحتی قرمز رنگ و شلوار چسبون مشکی #یوتوپیا #ژاکاو #ملینا_نامور #انجمن_تک_رمان
  6. .Melina.

    در حال ویرایش رمان یوتوپیا | ملینا نامور کاربر انجمن تک رمان

    ...دنیا پر از قشنگیه. با ذوق خندیدم. *** با پیاده شدن و دیدن خونشون دهنم مثل غار باز موند. اینجا شبیه قصر بود یه حیاط بزرگ که یه قسمتش درخت و گل بود و یه سگ وحشی هم کنار در بعد از اون یه مقدار بالاتر یه آلاچیق بود و بعد پله‌ها که به خود خونه راه داشتن. #یوتوپیا #ژاکاو #ملینا_نامور #انجمن_تک_رمان
  7. .Melina.

    در حال ویرایش رمان یوتوپیا | ملینا نامور کاربر انجمن تک رمان

    ...به خانم سعادتی که داشت باهام خداحافظی می‌کرد نگاه کردم و گفتم: - چی؟ الان میرم. خندید و گفت: - اره گلم تو قبل از اینکه بدونی من با خانم ارجمند صحبت کرده بودم. اون‌ها فقط تو رو میخوان. برو و زندگیت رو با یه خانواده خوب بساز، امیدوارم خوشبخت بشی ژاکاو. #یوتوپیا #ژاکاو #ملینا_نامور #انجمن_تک_رمان
  8. .Melina.

    در حال ویرایش رمان یوتوپیا | ملینا نامور کاربر انجمن تک رمان

    ...دادم و گفتم: - لطف دارید شما خانم سعادتی. باز خندید. خانم ارجمند که البته همون خانم مو بلوند، لبخند گرمی زد و گفت: - سلام ژاکاو عزیزم من ریحانه هستم خیلی خوشحالم از اشناییت گل من. سرم رو بالا اوردم و گفتم: - منم خوشبختم از اشناییتون خانم ارجمند عزیز. #یوتوپیا #ژاکاو #ملینا_نامور #انجمن_تک_رمان
بالا