...نه از اتاقشون بیرون میان نه چیزی... .
شاید تنها کسی که اینجا از بقیه عاقلتر باشه و من یه مقدار بهش اعتماد داشته باشم و بدونم که قرار نیست بهم اسیب بزنه ارسلان باشه!
***
#یوتوپیا
#ژاکاو
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
نظرات قشنگتون رو اینجا بهم بگید🍓
https://forums.taakroman.ir/threads/27836/
...فردی قرار میگیرد و به حالاتی مانند خشم، سردرگمی، پرخاشگری دچار میشود.
نوعی اختلال روانی است که در آن فرد از واکنش به درد و رنج شدید یا تحقیر دیگران ل*ذت میبرد.
#یوتوپیا
#ژاکاو
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
تا نظراتتون رو درباره این پارت داخل گفتمان رمان نگید هیچ خبری از پارت جدید نمیباشد Wsdb
...رو سر جاش میزاره و میگه:
- مشکلی نیست ما میتونیم بریم. خیلی ممنون.
ریحانه با خانمها به حیاط میرن؛ ولی من خشک شده سرجام ایستادم و بهشون نگاه میکنم.
#یوتوپیا
#ژاکاو
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
نظرتون درباره این پارت؟ منتظر ترسناکتر شدن یوتوپیا هستید؟
https://forums.taakroman.ir/threads/27836/
...کوتاه و پر از استرس و ترس به ریحانه جوابش رو میدم.
- ممنون. بله. نه چیزی نیست.
زن مو خرمایی همزمان که مقداری زیادی از موهاش رو داخل مقنعه میکنه میگه:
- یعنی هیچ مشکلی نیست؟ تو از اتاقت، پدر و مادر جدیدت، خانوادهات و حتی از نظر مالی و عاطفی راضی هستی؟
#یوتوپیا
#ژاکاو
#ملینا_نامور...
...صبحانههاشون هستن. تنها کسی که ریاکشن خیلی کوچیکی نشون داد ارسلان بود.
اروم میگم:
- تو بهشون درباره دیشب چیزی گفتی؟
- نه نگفتم ولی فرید خر نیست! خودش متوجه این که داشتی نگاهشون میکردی شد و اگه من نیومده بودم معلوم نبود الان چه بلایی سرت اومده بود!
#یوتوپیا
#ژاکاو
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
...من چیزی از قرارداد کاریشون متوجه نشدم کادویی به کسی داده نشد و ارسلان هم چیزی نگفت؛ اما خیلی خوب متوجه سردی ریحانه و فرید با خودم شدم. به ساعت نگاه میکنم و متوجه میشم که ساعت چهار صبحه! با ناامیدی سرم رو روی بالش میزارم که شاید فرجی بشه و خوابم ببره.
#یوتوپیا
#ژاکاو
#ملینا_نامور...
...یکی از اون مردها بلند میشه و به سمت پنجره میاد.
میترسم و از ترس سرجام خشکم میزنه تا چشمش بهم میافته دستم از پشت کشیده میشه. جیغ خفهای میکشم و به ارسلان عصبی خیره میمونم.
- زود! گمشو اتاقت!
سرم رو تند تند تکون میدم و پا بر*ه*نه به سمت ویلا میرم.
#یوتوپیا
#ژاکاو
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
...نخوری!
- چرا؟
با لبخند موزی ادامه میده.
- شربت نیستن.
تازه متوجه میشم و لیوان رو میزارم سر جاش.
- چرا باید م*ش*رو*ب و ش*ر*اب و هر کوفت و زهرماری رو توی مهمونیتون سرو کنید؟
- چون ما اینیم!
گوشه چشمم چین میخوره و با اخم میگم.
- پس این بودنتون زیاد جذاب نیست!
#یوتوپیا
#ژاکاو
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
...- ارسلان!
- جان!
دوباره با خجالت میگم.
- تو میدونی هدیهام چیه؟اصلا به چه مناسبتی بهم هدیه میدن؟
خوشحال میخنده و باز میگه.
- کنجکاو نباش ژاکاو!
سرم رو تا اخر میکنم تو یقهام و پچ میزنم.
- باهات قهرم ارسلان!
_____________________
*همون لباس سرهمی
#یوتوپیا
#ژاکاو
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان