Usage for hash tag: یوتوپیا

ساعت تک رمان

  1. .Melina.

    در حال ویرایش رمان یوتوپیا | ملینا نامور کاربر انجمن تک رمان

    ...اون یکی یه شلاق از کنار میز چوبی بر‌می‌داره و خیلی سریع روی بدنم میزنه. فرید هم‌زمان که سیگار کنار ل*ب‌هاشه با ل*ذت به صح*نه زجر‌اور رو به رو نگاه می‌کنه و روی صندلی چرم مشکی می‌شینه. - این همون شلاق سرماییه که ارسلان بهت گفته بود! ازش ل*ذت ببر عزیزم! #یوتوپیا #ژاکاو #ملینا_نامور #انجمن_تک_رمان
  2. .Melina.

    در حال ویرایش رمان یوتوپیا | ملینا نامور کاربر انجمن تک رمان

    ...مثل دوست دارم و عاشقتم رو می‌خورید! به خدا اگه یه مقدار فکر کنید هیچ‌وقت مثل موشی نمی‌شید که با پای خودش میره توی تله! با تعجب و بهت نگاهش می‌کنم لحظه اخر از موهام می‌گیره و داخل ماشین پرتم می‌کنه؛ اما وقتی سرم رو بالا میارم. ترس کل بدنم رو می‌گیره! #یوتوپیا #ژاکاو #ملینا_نامور #انجمن_تک_رمان
  3. .Melina.

    در حال ویرایش رمان یوتوپیا | ملینا نامور کاربر انجمن تک رمان

    ...و میده. - ما برای پارچه پیدا کردن وقت نداریم عزیزم! دستم رو می‌گیره و ادامه میده: - نترس چادر و بگیر و برو پایین! منم میام. سرم رو تکون میدم و با ترس چادر رو می‌گیرم. #یوتوپیا #ژاکاو #ملینا_نامور #انجمن_تک_رمان مثلا شاید نویسنده دوست داشته باشه توی پارت بعد، بلایی سر ژاکاو بیاد! نظرتون چیه؟
  4. .Melina.

    در حال ویرایش رمان یوتوپیا | ملینا نامور کاربر انجمن تک رمان

    ...من ازش دور‌تر ته تخت نشستم و اون روی تخت دراز کشیده. یهو بلند میشه و مثل من می‌شینه. - یه لباس خوب بپوش! بیرون سرده عزیزم! دلم نمی‌خواد شلاق سرما روی بدنت فرود بیاد! از لحن و حرفش خشکم میزنه. حرفش بوی وحشت میداد. - با... باشه. سریع از اتاقش خارج میشم. #یوتوپیا #ژاکاو #ملینا_نامور #انجمن_تک_رمان
  5. .Melina.

    در حال ویرایش رمان یوتوپیا | ملینا نامور کاربر انجمن تک رمان

    ...نه از اتاقشون بیرون میان نه چیزی... . شاید تنها کسی که این‌جا از بقیه عاقل‌تر باشه و من یه مقدار بهش اعتماد داشته باشم و بدونم که قرار نیست بهم اسیب بزنه ارسلان باشه! *** #یوتوپیا #ژاکاو #ملینا_نامور #انجمن_تک_رمان نظرات قشنگتون رو این‌جا بهم بگید🍓 https://forums.taakroman.ir/threads/27836/
  6. .Melina.

    در حال ویرایش رمان یوتوپیا | ملینا نامور کاربر انجمن تک رمان

    ...فردی قرار می‌گیرد و به حالاتی مانند خشم، سردرگمی، پرخاشگری دچار می‌شود. نوعی اختلال روانی است که در آن فرد از واکنش به درد و رنج شدید‌ یا تحقیر دیگران ل*ذت می‌برد. #یوتوپیا #ژاکاو #ملینا_نامور #انجمن_تک_رمان تا نظراتتون رو درباره این پارت داخل گفتمان رمان نگید هیچ خبری از پارت جدید نمی‌باشد Wsdb
  7. .Melina.

    در حال ویرایش رمان یوتوپیا | ملینا نامور کاربر انجمن تک رمان

    ...رو سر جاش میزاره ‌و میگه: - مشکلی نیست ما می‌تونیم بریم. خیلی ممنون. ریحانه با خانم‌ها به حیاط میرن؛ ولی من خشک شده سرجام ایستادم و بهشون نگاه می‌کنم. #یوتوپیا #ژاکاو #ملینا_نامور #انجمن_تک_رمان نظرتون درباره این پارت؟ منتظر ترسناک‌تر شدن یوتوپیا هستید؟ https://forums.taakroman.ir/threads/27836/
  8. .Melina.

    در حال ویرایش رمان یوتوپیا | ملینا نامور کاربر انجمن تک رمان

    ...کوتاه و پر از استرس و ترس به ریحانه جوابش رو میدم. - ممنون. بله. نه چیزی نیست. زن مو خرمایی همزمان که مقداری زیادی از موهاش رو داخل مقنعه می‌کنه میگه: - یعنی هیچ مشکلی نیست؟ تو از اتاقت، پدر و مادر جدیدت، خانواده‌ات و حتی از نظر مالی و عاطفی راضی هستی؟ #یوتوپیا #ژاکاو #ملینا_نامور...
  9. .Melina.

    در حال ویرایش رمان یوتوپیا | ملینا نامور کاربر انجمن تک رمان

    ...صبحانه‌هاشون هستن. تنها کسی که ری‌اکشن خیلی کوچیکی نشون داد ارسلان بود‌. اروم میگم: - تو بهشون درباره دیشب چیزی گفتی؟ - نه نگفتم ولی فرید خر نیست! خودش متوجه این که داشتی نگاهشون می‌کردی شد و اگه من نیومده بودم معلوم نبود الان چه بلایی سرت اومده بود! #یوتوپیا #ژاکاو #ملینا_نامور #انجمن_تک_رمان
  10. .Melina.

    در حال ویرایش رمان یوتوپیا | ملینا نامور کاربر انجمن تک رمان

    ...من چیزی از قرارداد کاریشون متوجه نشدم کادویی به کسی داده نشد و ارسلان هم چیزی نگفت؛ اما خیلی خوب متوجه سردی ریحانه و فرید با خودم شدم. به ساعت نگاه می‌کنم و متوجه می‌شم که ساعت چهار صبحه! با ناامیدی سرم رو روی بالش می‌زارم که شاید فرجی بشه و خوابم ببره. #یوتوپیا #ژاکاو #ملینا_نامور...
بالا