Usage for hash tag: حکم_گناه

ساعت تک رمان

  1. NADIYA

    در حال ویرایش رمان حکم گناه | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...سری به نشانه‌ی تایید تکان می‌دهند. کوچه پس کوچه‌ها خلوت است حتی پرنده‌ای پر نمی‌زند و آواز نمی‌خواند. پاهایش را بر روی دسته‌ی در می‌گذارد و از در بالا می‌رود، حال دیگر بابت هیچ چیزی ترس و دلهره ندارد. فقط می‌خواهد با آن مرد کثیف رو‌به‌رو شود و انتقامش را بگیرد! #حکم_گناه #زری #انجمن_تک_رمان
  2. NADIYA

    در حال ویرایش رمان حکم گناه | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...لوک در حالی که از پنجره مارتیک را تماشا می‌کرد زیر ل*ب زمزمه کرد: - مطمئنم تا آبراهام رو با دست‌هاش نکشه بی‌خیال نمی‌شه، نه یک بار بلکه صد بار باید این مرد رو بکشه تا بی‌خیال بشه. باز هم مطمئنم دلش آروم نمی‌گیره و بعد از این صدها تن رو به خاک هدیه میده و تقدیم می‌کنه! #حکم_گناه #زری #انجمن_تک_رمان
  3. NADIYA

    در حال ویرایش رمان حکم گناه | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...خون‌ سردی‌اش را حفظ کرد و گفت: - برای چی این‌جایی؟ مارتیک از روی صندلی برخاست و در حالی که چند گام برمی‌داشت تمامِ بادیگاردها را آنالیز کرد و کمی خندید و گفت: - می‌خوام که آدرس آبراهام رو برام پیدا کنی! لوک با شنیدنِ اسمِ آبراهام بلند خنده‌ای سر داد و گفت: - که چی بشه؟ #حکم_گناه #زری...
  4. NADIYA

    در حال ویرایش رمان حکم گناه | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...کمک کند و او را از این زندانِ سرد و تاریک نجات دهد خیلی خوش‌حال شده بود. دستانِ آغشته به خاکش را تکاند و چند گامی برنداشته بود که کُلتی رویِ سرش قرار گرفت. در حالی که فشار و سنگینی کُلت را رویِ سرش احساس می‌کرد کمی سرش را تکان داد و دستانش را به نشانه‌ی تسلیم بالا برد. #حکم_گناه #زری...
  5. NADIYA

    در حال ویرایش رمان حکم گناه | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...عسلی رنگ لوک خیره می‌شود، انگار ماتش برده است و نمی‌تواند حتی کلمه‌ای حرف بزند‌. اما باید سلام می‌کرد و به مردی که هر کاری چه کوچک چه بزرگ از دست او بر‌می‌آمد احترام بگذارد؛ ناگهان به خود می‌آید و چند گام به طرفِ لوک برمی‌دارد و می‌گوید: - سلام قربان، من مارت... . #حکم_گناه #زری #انجمن_تک_رمان
  6. NADIYA

    در حال ویرایش رمان حکم گناه | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...پیغامی رویِ گوشی‌اش آمد، با عجله گوشی‌اش را از جیبش بیرون اورد و پیام را باز کرد: - شیکاگو، خیابان بیرگام سیتی! بلافاصله گوشی‌‌ را در جیبش قرار داد و زیر ل*ب چند بار زمزمه کرد: - شیکاگو، خیابان بیرگام سیتی. - شیکاگو، خیابان بیرگام سیتی. - شیکاگو، خیابان بیرگام سیتی. #حکم_گناه #زری #انجمن_تک_رمان
  7. NADIYA

    در حال ویرایش رمان حکم گناه | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...دارد تمامِ حرکاتِ مارتیک را نظارت کند. می‌خواهد به او کمک کند اما نمی‌داند چه‌طور! او می‌خواهد دستانِ مارتیک را بگیرد اما این کار برایش غیر ممکن است. چون خیال می‌کند اگر طرفِ او برود د*اغِ دلش را تازه‌تر می‌کند. پس باید او فقط یک تماشاگر باشد؟ باید فقط ببیند و حس کند؟ #حکم_گناه #زری #انجمن_تک_رمان
  8. NADIYA

    در حال ویرایش رمان حکم گناه | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...لطفاً نرو! لطفاً ترکم نکن! آبراهام عصبی شد و از کوره در رفت و بلند داد زد: - دِ لعنتی، ماشه رو بکش و یه گلوله تویِ مغزش خالی کن! بادیگارد ماشه را کشید، با تمامِ قدرت تلاش کردم و خودم را از آبراهام جدا کردم و در حالی که می‌دویدم ل*ب زدم: - نه کوین، نه نمی‌ذارم بمیری! #حکم_گناه #زری #انجمن_تک_رمان
  9. NADIYA

    در حال ویرایش رمان حکم گناه | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...او چه می‌کرد؟ دستانش را به طرفِ دهانم می‌برد اما با اکراه و حس تنفر سرم را برمی‌گردانم و چند سانتی از دستانش دور می‌شوم اما او با خون‌سردی و آرامی لبخند می‌زند و می‌گوید: - کایلی، می‌خوام دستمال رو از رویِ لبت بردارم چرا سرت رو برمی‌گردونی؟ هنوز هم از من متنفری تو؟ #حکم_گناه #زری #انجمن_تک_رمان
  10. NADIYA

    در حال ویرایش رمان حکم گناه | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...می‌برد نگاهی به بادیگارد و بعد نگاهی به من کرد و گفت: - نه، خیالت راحت اون به بچه‌ها آسیبی نمی‌زنه. من به اون نمی‌گم که پسر توهه خوبه؟ در حالی که دستانِ مارتیک را در دستانم قفل کرده بودم گفتم: - پس، پسرم رو به دستِ تو می‌سپارم، خیال کن پسر خودتِ از اون مواظبت کن! #حکم_گناه #زری #انجمن_تک_رمان
بالا