Usage for hash tag: حکم_گناه

ساعت تک رمان

  1. NADIYA

    در حال ویرایش رمان حکم گناه | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...افتاد. صدایِ گریه‌هایش بلند شد در همین حین گفتم: - مارتیکم! به طرفش دویدم و نگاهی به مرد که صورتش پر از ترس و نگرانی بود کردم و دستانِ مارتیک را گرفتم و با یک حرکت از روی زمین بلندش کردم و در حالی که شلوارش را می‌تکاندم گفتم: - پسرم، قربونت برم خوبی؟ چیزیت که نشده نه؟ #حکم_گناه #زری...
  2. NADIYA

    در حال ویرایش رمان حکم گناه | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...که از آمریکا به آلمان رفته است و گویا می‌گویند حتی خبری از او نیست و شاید هم مُرده باشد، من که جز او دشمنی نداشتم که بخواهد این چنین پیغام تهدید برایم بفرستد یا قصد خ*را*ب کردنِ زندگی‌ام و جانم را کرده باشد. این اتفاق برایم به طرز عجیبی باور نکردنی بود. حال باید چه کنم؟ #حکم_گناه #زری...
  3. NADIYA

    در حال ویرایش رمان حکم گناه | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...و مادرانه‌ی من وابسته شده بود و ثانیه‌ای نمی‌توانستم او را رها کنم و تمامِ کارهایم رویِ دستم مانده بود، آن‌قدر غرقِ کودکم بودم که انگار ساعت رویِ دستانم باد کرده بود؛ فقط وقت‌هایی که خواب بود می‌توانستم به کارهایِ پیش و پا افتاده‌ام برسم. البته آن‌قدر زیبا می‌خوابید. #حکم_گناه #زری #انجمن_تک_رمان
  4. NADIYA

    در حال ویرایش رمان حکم گناه | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...کوچک که بر روی میز کوچک افتاده بود می‌کند و کمی بعد به طرفِ او روانه می‌شود. دفترچه‌ی کوچکِ قرمز رنگِ مخملی را با انگشتانِ کوچکش لمس می‌کند و دستی بر رویِ جلد او می‌کشد و متقابل مارتیک می‌ایستد و با دو دستانش بلندی دفترچه را به طرفِ مارتیک می‌گیرد و می‌گوید: - بخوان! #حکم_گناه #زری #انجمن_تک_رمان
  5. NADIYA

    در حال ویرایش رمان حکم گناه | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...را از دستانم جدا می‌کنم و بی‌توجه به فریادهای پرستار پشتِ سر کوین می‌دوم و می‌گویم: - خواهش می‌کنم این کار رو نکن، او پسر ماست او پسر آبراهام نیست. خواهش می‌کنم این کار رو نکن. اما کوین مرا هل می‌دهد و کلفتی صدایش را به رخم می‌کشد و می‌گوید: - برو کنار، او پسر ما نیست. #حکم_گناه #زری...
  6. NADIYA

    در حال ویرایش رمان حکم گناه | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...کوین لج‌باز‌تر از این حرف‌ها بود. او می‌دانست که من جانم هم برود ازش جدا نخواهم شد. پنجره را باز کرد و گفت: - درسته که ارتفاعش دو تا سه متره، اما مجبوریم که از این‌جا بپریم. ترس کلِ تنم را فرا گرفته بود کوین ادامه داد: - اما اول من می‌پرم، اگر چیزیم نشد بعد تو بپر حله؟ #حکم_گناه #زری...
  7. NADIYA

    در حال ویرایش رمان حکم گناه | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...را رویِ پو*ستِ سردم حس کردم سرم را به طرفِ صورتِ خندانش چرخاندم، انگار او هم مثلِ من خوش‌حال بود. لحظه‌ای که دستانم را ب*وسه‌ باران می‌کرد گفت: - من کوین را خبردار کردم، من از او خواستم به محضر بیاد. بابت این کارم هم خیلی تشکر کرد اما در عوض باید من از او تشکر می‌کردم. #حکم_گناه #زری #انجمن_تک_رمان
  8. NADIYA

    در حال ویرایش رمان حکم گناه | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...و از من می‌خواهد که سوار شوم، او مردی است که زن دارد. حتی همسر او گریه می‌کرد که چرا دختر جوانی هم‌سن و سال‌ِ تو باید با همچین مردی پیر ازدواج کند. او دو برابر من سن و سال داشت. اما چه می‌توانستم بکنم؟ تنها راهم این بود که بغضم را خفه کنم یا در خلوت خود اشک بریزم. #حکم_گناه #زری #انجمن_تک_رمان
  9. NADIYA

    در حال ویرایش رمان حکم گناه | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...- کایلی، فقط و فقط پنج دقیقه فرصت داری آماده شی. بیشتر شد... . اشک‌هایم را پاک کردم و با لکنت ل*ب زدم: - بیشتر نمی‌شود آقا... . نیشخندی تحویلم می‌دهد و در را محکم‌ به هم می‌زند و انگار می‌رود، نگاهی به دستانم می‌کنم دستانم را رویِ صورتم می‌گذارم و بلند گریه می‌کنم. #حکم_گناه #زری #انجمن_تک_رمان
  10. NADIYA

    در حال ویرایش رمان حکم گناه | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...او کسی بود که پدرم از من خواسته بود به عنوان همسرم بپذیرمش، اما چه‌گونه می‌توانستم او را به عنوان همسرم بپذیرم؟ چه‌گونه می‌توانستم او را در قلبم جای دهم؟ وقتی همه جایِ قلبم را عشقِ کوین فرا گرفته است. چند قدم به طرفم برداشت و در گوشم آرام زمزمه کرد: - آماده‌ای کایلی؟ #حکم_گناه #زری...
بالا