...را رویِ پو*ستِ سردم حس کردم سرم را به طرفِ صورتِ خندانش چرخاندم، انگار او هم مثلِ من خوشحال بود. لحظهای که دستانم را ب*وسه باران میکرد گفت:
- من کوین را خبردار کردم، من از او خواستم به محضر بیاد. بابت این کارم هم خیلی تشکر کرد اما در عوض باید من از او تشکر میکردم.
#حکم_گناه
#زری
#انجمن_تک_رمان