پس از خارج شدن از ماشین، درب را به آرامی بست. مردمک چشمانش به طرف ماشین فورد شلبی جی تی اوزی میخکوب شد که در یک دقیقه، از کوچه خارج و وارد خیابان اصلی بیرگام سیتی میشود. سرمای جانسوز هوا مشامش را آزرد. به آرامی به طرف درب خانهاش خزید. بوی گلهای اکیناسه و اکالیپتوس مشامش را قلقک داد. دستی بر...