Usage for hash tag: حکم_گناه

ساعت تک رمان

  1. NADIYA

    در حال ویرایش رمان حکم گناه | زری کاربر انجمن تک رمان

    آهی زیر ل*ب کشید و پس از حلاجی کردن کارواش، ل*ب زد: - حتماً اومده که جلوشون رو بگیره اون‌ها هم حسابی کتکش زدن.
  2. NADIYA

    در حال ویرایش رمان حکم گناه | زری کاربر انجمن تک رمان

    نگاهش به طرف ساعت دیواری دقیق‌تر شد. فنجان را بر روی میز رها کرد و به طرف اتاقش گام نهاد. همانند همیشه همه چیز سر جای خود قرار داشتند؛ اما وجود چند نفر در این خانه خالی بود. آهی زیر ل*ب کشید و برای این‌که لباس‌هایش را تعویض کند، درب کمد را گشود و نگاهی گذرا به تمامی لباس‌هایش انداخت و زیر ل*ب...
  3. NADIYA

    در حال ویرایش رمان حکم گناه | زری کاربر انجمن تک رمان

    پس از خارج شدن از ماشین، درب را به آرامی بست. مردمک چشمانش به طرف ماشین فورد شلبی جی تی اوزی میخ‌کوب شد که در یک دقیقه، از کوچه خارج و وارد خیابان اصلی بیرگام سیتی می‌شود. سرمای جان‌سوز هوا مشامش را آزرد. به آرامی به طرف درب خانه‌اش خزید. بوی گل‌های اکیناسه و اکالیپتوس مشامش را قلقک داد. دستی بر...
  4. NADIYA

    در حال ویرایش رمان حکم گناه | زری کاربر انجمن تک رمان

    هردو چشمانش از شدت تعجب گرد شد. - کلیدساز؟! با حالتی مضطرب، زیر نگاه پرحیرت خود که در آینه‌ی ماشینش نمایش داده شده بود، بر روی صندلی تکانی خورد و به ادامه‌ی حرفش افزود: - پسر، تو نمی‌دونی که من مغازه‌ی کلیدسازی دارم؟ با لبخند به او، با تیله‌های آبی رنگش نظری انداخت و با لحن شیرینی در جواب به...
  5. NADIYA

    در حال ویرایش رمان حکم گناه | زری کاربر انجمن تک رمان

    مارتیک دستی بر روی ته ریش‌هایش کشید و گوشه‌ی چشمش را مالید. - من طبق معمول سرکار، نه مشکلی که پیش نیومده؛ ولی ظاهراً برای تو مشکلی پیش اومده که این وقت شب از خونه بیرون زدی. اوزی، سیاه‌چاله‌ی نگاهش را پایین انداخت و لبان گوشتی‌اش را به داخل دهانش کشید. - بی‌خیال، کجا می‌خوای بری تا یه مسیری...
  6. NADIYA

    در حال ویرایش رمان حکم گناه | زری کاربر انجمن تک رمان

    چنگی به موهای مجعدش زد. گویا عشق و محبتش سیالی شده بود و روی موهای آن جاری بود. - داری میری؟ - نرم؟ دستش را بالا برد و با انگشت سبابه‌اش گوشه‌ی چشمانش را مالید. در همین حین نرمخند لبانش کش آمد و ل*ب ورچید: - باشی عالیه، نباشی هم موردی نداره. شانه‌ای بالا انداخت و کنار چهارچوب درب ایستاد و پس از...
  7. NADIYA

    در حال ویرایش رمان حکم گناه | زری کاربر انجمن تک رمان

    آلبرت، نگاهش را حول کارواش به هم ریخته چرخاند. هم‌چنان دنبال کلید کارواش گشت. زمانی که سرش را به‌طرف راست چرخاند با دیدن کلید، هر دو چشمانش درخشش گرفت. بر روی پاشنه‌ی پایش چرخید زمانی که متوجه شد مارتیک مشغول شست‌و‌شوی ماشین است. دسته‌ی کلید را برداشت و در جیب شلوار اتو کشیده‌اش گذاشت و گفت: -...
  8. NADIYA

    در حال ویرایش رمان حکم گناه | زری کاربر انجمن تک رمان

    با صدای بوق ماشین کریستوف، دستش را بالا برد و به نشانه‌ی «بای» تکان داد. به طرف کارواش خزید و کلید را در قفل درب چرخاند، پس از یک حرکت درب با صدای قیژ مانندی گشوده شد. دسته‌ی درب حلالی شکل را گرفت و کشید. با دیدن ده ماشین که در کارواش کنار هم پارک شده بودند، برق از چشمانش پرید و زیر ل*ب زمزمه...
  9. NADIYA

    در حال ویرایش رمان حکم گناه | زری کاربر انجمن تک رمان

    دسته‌ی درب هلالی شکل اتاقش را گرفت و کشید. سپس؛ چند لباس را بیرون کشید و آن‌ها را بر تن کرد. در حینی که خود را در آینه‌ی قدی آنالیز می‌کرد. صدای کلفت و بَم کریستوف در گوشش نجوا شد: - مارتیک، یکم عجله کن! مارتیک، کیف پولی و تلفنش را در جیب شلوار اتو کشیده‌اش گذاشت و در حینی که چنگی به موهای...
  10. NADIYA

    در حال ویرایش رمان حکم گناه | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...کنم. مارتیک، نگاه خاموشش را به او دوخت. - ناچارم برم. میشه منتظر بمونی تا لباس‌هام رو عوض کنم؟ کریستوف، سوزش پیشانی‌اش باعث در هم رفتن ابروان پر پشت و بلندش شد. سپس؛ گفت: - منتظرم، ولی بجنب پسر جون. مارتیک، سری به نشانه‌ی تائید تکان داد. سپس؛ با عجله به طرف اتاقش خزید. #حکم_گناه #زری...
بالا