Usage for hash tag: غوغای_سرنوشت

ساعت تک رمان

  1. عسل کورکور

    درحال تایپ رمان غوغای سرنوشت | عسل کورکور کاربرانجمن تک رمان

    ...همچنین بهترین آرایشگاه و آرایشگرها زیر دستش حلقه به گوشن. بماند بوتیکی که توی ایران داره و یکی از معروف‌ترین‌هاست. خواهرت میلیارد نه تیلیاردرِ کم مونده این رو هم رد کنه. متعجب نگاهش کردم که چشمکی زد و گفت: - به سنش نگاه نکن صدتا رو می‌شوره می‌زاره سرجاش. #غوغای_سرنوشت #عسل_کورکور...
  2. عسل کورکور

    درحال تایپ رمان غوغای سرنوشت | عسل کورکور کاربرانجمن تک رمان

    ...صورتم کشیدم و با لحنی که ناخواسته عصبی شده بود گفتم: - چرا این‌کار رو کردی بی‌شعور. ابروی بالا انداخت و حین دست کشیدن توی موهاش گفت: - دیدم منگی گفتم سرحالت بیارم نخوری زمین. پوفی کشیدم و به سمت تخت رفتم. سرم به بالش نرسید به عالم بی‌خبر سلام دوباره گفتم. #غوغای_سرنوشت #عسل_کورکور...
  3. عسل کورکور

    درحال تایپ رمان غوغای سرنوشت | عسل کورکور کاربرانجمن تک رمان

    ...پله بالا میرم سه طبقه که بیشتر نیست! ماهان هم پشت سرم. من جلوتر و سرم رو به قولی انداختم پایین دارم راهم رو میرم اما با صدای خنده‌ی مستانه سر بلند کردم. با دیدن سه مردی که نو*شی*دنی درون دستشون بود و تعادل درستی نداشتن. ایستادم آب دهنم رو سخت قورت دادم. #غوغای_سرنوشت #عسل_کورکور #انجمن_تک_رمان
  4. عسل کورکور

    درحال تایپ رمان غوغای سرنوشت | عسل کورکور کاربرانجمن تک رمان

    ...گفت: - چطور این‌کار رو کرد؟ وای الان دارم درست می‌بینم دختره رو هوا معلقِ؟ با شگفتی و حیرت گفتم: - کارش فوق‌العاده‌س. یه ساعتی اطراف رو گشتیم و درمورد هر کدوم یا ماهان یا عماد توضیح کوتاهی می‌دادن که ایرج ادامه‌ی توصیح رو کامل و جامع‌تر ادامه می‌داد. #غوغای_سرنوشت #عسل_کورکور #انجمن_تک_رمان
  5. عسل کورکور

    درحال تایپ رمان غوغای سرنوشت | عسل کورکور کاربرانجمن تک رمان

    ...محوی به چهره‌‌م‌ که کمی خجالت هم توش هست. زد. آروم بم گفت: - مثلا ب*غ*ل کنیم همو بخوابیم هوم؟ آروم شم، آروم شیم. ناخواسته بود هم لبخندم هم دست‌هایی که دور گ*ردنش حلقه شد. توی همون حالت سر روی س.ی.ن.ه‌م‌ گذاشت و چشم‌هاش رو بست و با دست‌هاش تنم رو در بر گرفت. #غوغای_سرنوشت #عسل_کورکور...
  6. عسل کورکور

    درحال تایپ رمان غوغای سرنوشت | عسل کورکور کاربرانجمن تک رمان

    ...خانوم تسکینِ کریمی! چیزی نداشتم بگم. این وضعیت تنش آوری که بینمون بود داشت یه چیز دیگه تلقی می‌شد. دست روی س.ی.ن.ه‌ش گذاشتم که به عقب هلش بدم که عقب نرفت و بدتر یه قدم باقی مونده رو هم پر کرد. دم گوشم با لحنی اغواگر وسوسه کننده ل*ب زد: - زشت. خشک شدم. #غوغای_سرنوشت #عسل_کورکور #انجمن_تک_رمان
  7. عسل کورکور

    درحال تایپ رمان غوغای سرنوشت | عسل کورکور کاربرانجمن تک رمان

    ...با پنجه‌ش گلوم رو لمس کرد. به میز آرایش چسبوندم، خشن و ترسناک نگاهم کرد و نفس‌های عمیق کشید. یه لحظه خوف کردم. سعی کردم پسش بزنم اما انگار به قولی اومده بودن دورش که جنی شده بود. گستاخ پر جرات توی چشم‌هاش زل زدم. پوزخندی زد و سرتاپام رو نگاه کرد. لعنتی! #غوغای_سرنوشت #عسل_کورکور #انجمن_تک_رمان
  8. عسل کورکور

    گفتگو آزاد ایده و کلیشه گویی و بداهه

    #PART_209 #غوغای_سرنوشت . . . نفسم رو حبس کردم و چشم‌هام رو بستم. آهسته آب دهنم رو قورت دادم. خم شدن بیشترش رو حس کردم. یه دفعه فاصله گرفت و بعد کمی لحاف نازک روی تنم کشیده شد. هوای آبان یکم داشت سوز پیدا می‌کرد. خودم رو ب*غ*ل کردم و کمی توی خودم جمع شدم. با برخورد باد نسبتاً خنکی به سر باند پیچی...
  9. عسل کورکور

    درحال تایپ رمان آدینه‌ی ابری | عسل کورکور کاربر انجمن تک رمان

    ...گفتم: - شرمنده وسط حرفتون پریدم اما من اول کارم رو نشون میدم و بعد اگر طرف خوشش اومد درمورد مبلغ صحبت می‌کنیم. مرد شکم گنده سری تکون داد و گفت: - باشه هر طور مایلید... پس... . ادامه نداد و به جاش صداش رو بلند کرد و فردی به اسم هاشم رو صدا زد. #غوغای_سرنوشت #عسل_کورکور #هانی_کا...
  10. عسل کورکور

    درحال تایپ رمان آدینه‌ی ابری | عسل کورکور کاربر انجمن تک رمان

    ...حال گلنار. خندید و دست دور شونه‌ام حلقه کرد و گفت: - حسودی نکن! خوب نیست. - من که حسود نیستم بعدش هم داداشمی باید ازت تعریف کنم غیره اینه؟ خندید و گونه‌م رو ب*و*سید و گفت: - نه. اصلاً یه کارهایی انجام میده که قبلاً ازشون متنفر بود مثل همین ب*وسه. #غوغای_سرنوشت #عسل_کورکور #هانی_کا...
بالا