Usage for hash tag: غوغای_سرنوشت

ساعت تک رمان

  1. عسل کورکور

    درحال تایپ رمان غوغای سرنوشت | عسل کورکور کاربرانجمن تک رمان

    ...حالت‌هاش رو نگاه می‌کردم. که با مکث نگاه ازم گرفت و با نیشخند چیزی نوشت. با لرزیدن گوشی توی دستم. پیامش رو باز کردم. - تعارف می‌کنی؟ حالا هر کی ندونه فکر می‌کنه کلی از هم دوریم. نیم‌نگاهی سمتش انداختم و نوشتم: - نه. استیکر متفکر فرستاد که نوشتم: - چیه؟ #غوغای_سرنوشت #عسل_کورکور...
  2. عسل کورکور

    درحال تایپ رمان غوغای سرنوشت | عسل کورکور کاربرانجمن تک رمان

    ...ضایعه می‌شد، پس لبخندی زدم و دست توی دستش گذاشتم و بلند شدم. با اجازه‌ای گفت و همراه هم جلوی چشم‌های بهت زده بقیه از اتاق خارج شدیم. همین که از اتاق خارج شدیم. با هجوم انبوهی از جمعیت روبه‌رو شدیم. لحظه‌ی خجالت کشیدم. دستم رو محکم گرفت و دنبال خودش کشوند. #غوغای_سرنوشت #عسل_کورکور...
  3. عسل کورکور

    درحال تایپ رمان غوغای سرنوشت | عسل کورکور کاربرانجمن تک رمان

    ...نایلون‌های خرید به سمت در رفتم. چون دستم بند بود زنگ رو زدم. بعد کمی صدای فرشته توی گوشم پیچید. - بله؟ - منم‌ فرشته باز کن. - عه تویی آجی؟ باشه. در با تیکی باز شد. با پا در رو هل دادم وارد شدم. با پشت پا در رو بهم کوبیدم و به سمت ورودی قدم برداشتم. #غوغای_سرنوشت #عسل_کورکور #انجمن_تک_رمان
  4. عسل کورکور

    درحال تایپ رمان غوغای سرنوشت | عسل کورکور کاربرانجمن تک رمان

    ...چقدر دلم واسه یال‌هات تنگ شده بود. خندیدم و خم شدم و گونه‌اش رو ب*و*سیدم. دستش رو گرفتم. قامت صاف کردم و گفتم: - بریم یه چی درست کنیم؟ با ذوق نگاهم‌کرد و کنجکاو گفت: - چی؟ لبخندی زدم و حین رفتن به سمت آشپزخونه گفتم: - هر چی تو بگی. پرید بالا و آخ‌جونی گفت. #غوغای_سرنوشت #عسل_کورکور...
  5. عسل کورکور

    درحال تایپ رمان غوغای سرنوشت | عسل کورکور کاربرانجمن تک رمان

    ...دخترکم؟ - قربونت بابا حاجی خوبم شما چطوری؟ تسبیح توی دستش رو به حرکت درآورد و با لبخند نگاهم‌کرد و گفت: - خداروشکر ماهم خوبیم. رو به فرشته و آرا با مهربانی گفت: - خوش اومدین! "ممنونم"ی گفتن بعد کلی تعارف تیکه پ*اره کر*دن به سمت ماشین رفتیم و سوار شدیم. #غوغای_سرنوشت #عسل_کورکور #انجمن_تک_رمان
  6. عسل کورکور

    درحال تایپ رمان غوغای سرنوشت | عسل کورکور کاربرانجمن تک رمان

    ...تکون دادم. با شعف دست‌هاش رو بهم زد و گفت: - واقعنی؟ مثل فرشته‌ها می‌مونی آجی فرشته. فرشته ریز خندید و گونه‌ش رو ب*و*سید. آرا اخم تصنعی کرد و گفت: - منم‌ هستم عا! پرسام با ذوق نگاهشون کرد و گفت: - آبجی دار شدم؟ به ذوقش خندیدیم و همراه هم به سمت خاله رفتیم. #غوغای_سرنوشت #عسل_کورکور...
  7. عسل کورکور

    درحال تایپ رمان غوغای سرنوشت | عسل کورکور کاربرانجمن تک رمان

    ...تکیه داد و چشم‌هاش رو بست. لبخند روی ل*بم نشست. با این‌که خجالت می‌کشیدم اما حالا که اون پررو تشریف داشت من چرا نباشم. سر به شونه‌ش تکیه دادم و چشم‌هام رو بستم. صاف شدنش رو حس کردم و بعد کمی دستش از زیر سرم عبور کرد و با دستم که روی پام بود بازی می‌کرد. #غوغای_سرنوشت #عسل_کورکور #انجمن_تک_رمان
  8. عسل کورکور

    درحال تایپ رمان غوغای سرنوشت | عسل کورکور کاربرانجمن تک رمان

    ...طرلان رو میگی؟ محسن: آره همون. فرشته خندید و بردیا چشم‌هاش رو ریز کرد و گفت: - یه چی هست که شما خبر دارین! ابرویی بالا انداختم و دست به پشتی صندلی رسوندم و کمی چرخیدم و گفتم‌: -‌ چه خبری؟ حسام: شما بگین. نگاهی به ماهان انداختم که داشت زیر ل*ب می‌خندید. #غوغای_سرنوشت #عسل_کورکور #انجمن_تک_رمان
  9. عسل کورکور

    درحال تایپ رمان غوغای سرنوشت | عسل کورکور کاربرانجمن تک رمان

    ...چطور مگه؟ سوالی پرسید: - نشنیدی مگه خبرها رو؟ موقعیت رو عالی دیدم و گفتم: - چرا اما خیلی‌ها گفتن شایعه‌س حتی خودِ خانوم کریمی و آقای رستاد! جیغ رو کشیده فرستاد و با استیکر ناباور گفت: - راست میگی؟ آره‌ای براش تایپ کردم. دیگه جواب نداد. حتی سین هم‌ نکرد. #غوغای_سرنوشت #عسل_کورکور...
  10. عسل کورکور

    درحال تایپ رمان غوغای سرنوشت | عسل کورکور کاربرانجمن تک رمان

    ...بود قصد کنم خودم را از این بالا بندازم پایین. گوشیش رو درآورد و با کمی مکث گفت: - وایسا یه چیزی نشونت بدم کف کنی. کنجکاو شدم بدونم چیه بعد کمی بازی با رمز و ... وارد اینستاگرام شد. همین که جستجو رو زد با دیدن سر تیتر خبرها کپ‌ کردم. چطور ممکنِ لعنتی! #غوغای_سرنوشت #عسل_کورکور #انجمن_تک_رمان
بالا