#PART_196
#غوغای_سرنوشت
. . .
با آبی که جلوی روم قرار گرفت بدون این که سر بلند کنم، گرفتمش.
از استرس زیاد مشغول جویدن ناخنهام شدم، انقدر که به گوشت رسید، بعد اون سراغ پو*ست ل*بم رفتم و خون بود که ازش جاری میشد.
فشارم داشت جابهجا میشد، حالم نرمال نبود حس میکردم الانِ بیهوش بشم.
بلند شدم اما...