Usage for hash tag: غوغای_سرنوشت

ساعت تک رمان

  1. عسل کورکور

    درحال تایپ رمان غوغای سرنوشت | عسل کورکور کاربرانجمن تک رمان

    #PART_198 #غوغای_سرنوشت . . . بعد کمی مکث دست‌های مردونه و قوی من رو برگردوند، مثل این‌که به پشت چرخیده بودم! صدای ماهان خش‌دار به گوشم رسید توی لحنش خواهش موج می‌زد، خواهش نه التماس. - من رو می‌بینی؟ ها؟ تسکین من رو می‌بینی؟ با صورت خیسی سری به منفی تکون دادم دست جلو بردم و صورتش رو لمس کردم،...
  2. عسل کورکور

    درحال تایپ رمان غوغای سرنوشت | عسل کورکور کاربرانجمن تک رمان

    #PART_197 #غوغای_سرنوشت . . . نفس راحتی کشیدم، ته دلم نگران بودم گفتن ضربه به سرش برخورد کرده نکنه خدایی نکرده بلایی بدتر سرش بیاد؟ با این فکر سرم گیج رفت و خواستم بیفتم یکی گرفتم. (تسکین) با حس درد و سوزش شدید پلک باز کردم. سرم خیلی درد می‌کرد و دیدم کمی که نه اصلاً تار بود. خوب جایی رو...
  3. عسل کورکور

    درحال تایپ رمان غوغای سرنوشت | عسل کورکور کاربرانجمن تک رمان

    #PART_196 #غوغای_سرنوشت . . . با آبی که جلوی روم قرار گرفت بدون این که سر بلند کنم، گرفتمش. از استرس زیاد مشغول جویدن ناخن‌هام شدم، ان‌قدر که به گوشت رسید، بعد اون سراغ پو*ست ل*بم رفتم و خون بود که ازش جاری می‌شد. فشارم داشت جابه‌جا می‌شد، حالم نرمال نبود حس می‌کردم الانِ بی‌هوش بشم. بلند شدم اما...
  4. عسل کورکور

    درحال تایپ رمان غوغای سرنوشت | عسل کورکور کاربرانجمن تک رمان

    #PART_195 #غوغای_سرنوشت (فرشته) آرا برای تاکسی زرد رنگی که داشت از خیابون گذر می‌کرد دست بلند کرد بعد کمی تاکسی کنار پامون ایستاد. باید ماشین می‌خریدیم اما توی این چند وقت ان‌قدر سرمون شلوغ بود که حتی وقت این کار رو هم نداشتیم. از صبح تا حالا نگرانم ده باری به تسکین زنگ زدم و خداروشکر که اون...
  5. عسل کورکور

    درحال تایپ رمان غوغای سرنوشت | عسل کورکور کاربرانجمن تک رمان

    #PART_194 #غوغای_سرنوشت . . . عقب رفتم، اصلاً مگه جایی هم برای عقب رفتن مونده؟ اومد نزدیک از موهام گرفت و به سمت بیرون کشید. جیغی از درد کشیدم و گوشی از توی دستم افتاد و هر تیکه‌ش سمتی رفت. چیزی پام نیست و بی‌توجه به پاهای بر*ه*نه‌م به سمت بیرون کشیده شدم .. سوزش عمیقی کف پام حس کردم، از درد جیغ...
  6. عسل کورکور

    درحال تایپ رمان غوغای سرنوشت | عسل کورکور کاربرانجمن تک رمان

    #PART_193 #غوغای_سرنوشت . . . با ضربه‌ی محکمی که به در خورد جیغ خفه‌ای ناخواسته از دهنم خارج شد. با دو دستم دهنم رو محکم گرفتم فایده نداشت. اون همون‌طور مشت به در می‌کوبید و ناسزا می‌گفت. به سمت گوشیم یورش بردم. اولین کسی که به ذهنم رسید شماره‌ش رو گرفتم اما خاموش بود. لعنتی گفتم و چند بار دیگه...
  7. عسل کورکور

    درحال تایپ رمان غوغای سرنوشت | عسل کورکور کاربرانجمن تک رمان

    #PART_192 #غوغای_سرنوشت *** نزدیک بیست روزی میشه که برگشتم. خداروشکر که مسابقات رو ترکوندم. هنوز دارن کارها رو بررسی می‌کنن تا بالاخره تصمیم بگیرن که پرسام رو میدن یا نه؟ که البته باید قطعی بشه وگرنه احتمال این‌که پرسام رو بهم ب*دن نود درصدِ. بقیه هم باهم ازدواج کردند و رفتن سر خونه زندگیشون...
  8. عسل کورکور

    درحال تایپ رمان غوغای سرنوشت | عسل کورکور کاربرانجمن تک رمان

    ...بالا رفتم. نگاه آخرم رو بهشون دوختم و با دلتنگی لبخندی زدم و پشت سر بقیه به سمت هواپیمای که برامون هماهنگ شده بود، رفتم. خبر حذف شدن علیرضا و دوپینگش مثل بمب ترکید و رئیس فدراسیون با وجود این‌که پسر خواهرش بود ولی حذفش کرد اگر حذف نمی‌شد خودش حذف می‌شد. #غوغای_سرنوشت #عسل_کورکور...
  9. عسل کورکور

    درحال تایپ رمان غوغای سرنوشت | عسل کورکور کاربرانجمن تک رمان

    ...می‌اومد. پایین‌تر نزدیک ت.رقوه‌ش رو آروم با مکث لمس مانند ل.ب روی ترقوه‌ی کشیدم. غرشی کرد و با حرص گردنم رو کشید و مقابلش قرار داد، جوری که سرش توی گ.ردن‌م بود. نزدیک گردنم با خشم غر زد: - کرم از خودِ درختِ. ل*ب‌هاش رو روی گلوم گذاشت. نفس توی س.ی.نه‌م حبس شد. #غوغای_سرنوشت #عسل_کورکور #انجمن
  10. عسل کورکور

    درحال تایپ رمان غوغای سرنوشت | عسل کورکور کاربرانجمن تک رمان

    ...شدم. نشستم که یکی از نگهبان‌ها اومد و در رو بست. در با ریموت باز شد و همین که به اندازه‌ای که ماشین عبور کنه باز شد. پا روی پدال گ*از گذاشت و ماشین رو از جا کند. کمربند رو بستم و به صندلی چسبیدم. جیکمم در نمی‌اومد. می‌دونستم قرارِ یه جنگ دوباره رخ بده. #غوغای_سرنوشت #عسل_کورکور #انجمن_تک_رمان
بالا