Usage for hash tag: غوغای_سرنوشت

ساعت تک رمان

  1. عسل کورکور

    درحال تایپ رمان غوغای سرنوشت | عسل کورکور کاربرانجمن تک رمان

    ...بدی داره. پس چشم‌هام رو بستم و همون‌طور آروم طوری که فقط به گوش اون می‌رسید، بی‌حال گفتم: - چی بگم؟ بینیش رو به گردنم مالید که مو به تنم سیخ شد. تکون خوردم. محکم‌تر گرفت نزدیک گوشم پچ زد: - بزار حس کنم دارمت! که خیال نیست، بالاخره خدا جواب صبرم رو داد. #غوغای_سرنوشت #عسل_کورکور #انجمن_تک_رمان
  2. عسل کورکور

    درحال تایپ رمان غوغای سرنوشت | عسل کورکور کاربرانجمن تک رمان

    ...و اون یکی آرامش. نبودشون واسه زندگیم اختلال ایجاد می‌کرد.. اونی که دوستش دارم قراره بشه درمون دردم. بشه مرحم روی این زخم‌هام! بشه تسکین قلبم! قلبم حس کردم ایستاد. اونی که دوست‌ داشت من بودم؟ ولی... امکان نداشت! آخه چطور ممکنه؟ با مکث جمله‌ش رو کامل کرد. #غوغای_سرنوشت #عسل_کورکور #انجمن_تک_رمان
  3. عسل کورکور

    درحال تایپ رمان غوغای سرنوشت | عسل کورکور کاربرانجمن تک رمان

    ...به زنمه اما همین که اون می‌دونست کمی از عذاب وجدانم رو کم می‌کرد. دکترها اول گفته بودن زایمانش زیاد سخت نیست، ولی بعد نمی‌دونم چی‌شد گفتن که امکان به زنده مونده هم مادر و هم جنین نیست. توی اون مدت کم نمیگم عاشقش شدم چون عشق من یکی دیگه بود، اما..‌. . #غوغای_سرنوشت #عسل_کورکور #انجمن_تک_رمان
  4. عسل کورکور

    درحال تایپ رمان غوغای سرنوشت | عسل کورکور کاربرانجمن تک رمان

    ...رو پر کرد. کمتر از یک ثانیه زمان لازم بود تا بفهمم چی‌شده و چی گذشت. سریع ازش جدا شدم و خودم رو عقب کشیدم تا جایی که کمرم پشتی کاناپه رو لمس کرد. با چشم‌های غمگین و ناراحت نگاهم می‌کرد.. دیگه خامش نمی‌شم لعنت به من که این‌همه ک*ثافت بودم و نمی‌دونستم. #غوغای_سرنوشت #عسل_کورکور #انجمن_تک_رمان
  5. عسل کورکور

    درحال تایپ رمان غوغای سرنوشت | عسل کورکور کاربرانجمن تک رمان

    ...هم‌ج.ن.سم خ.ی.انت می‌کردم؟ منی که از این کلمه متنفرم. مبهوت و حیرت زده خیره به تصویر روبه روم گامی به عقب برداشتم. بغض چنبره زده توی گلوم داشت خفه‌م می‌کرد. تنم داشت می‌لرزید، حس عذاب وجدان شدیدی گریبانم رو گرفته بود. لعنت بهت ماهان لعنت بهت ع*و*ضیِ نامرد. #غوغای_سرنوشت #عسل_کورکور...
  6. عسل کورکور

    درحال تایپ رمان غوغای سرنوشت | عسل کورکور کاربرانجمن تک رمان

    ...پوف کلافه‌ش رو با صدای تکون خوردن تخت رو شندیم، بعد هم صدای خودش که گفت: - می‌رسونمت. مانتوم رو تنم کردم و از توی آینه شال روی سرم رو مرتب کردم. وقتی دیدم همه چی اوکیِ چشم از آینه قدی اتاق گرفتم و به سمتش که کنار در ایستاده ایستاده و نگاهم می‌کرد، رفتم. #غوغای_سرنوشت #عسل_کورکور...
  7. عسل کورکور

    درحال تایپ رمان غوغای سرنوشت | عسل کورکور کاربرانجمن تک رمان

    ...پوف کلافه‌ش رو با صدای تکون خوردن تخت رو شندیم، بعد هم صدای خودش که گفت: - می‌رسونمت. مانتوم رو تنم کردم و از توی آینه شال روی سرم رو مرتب کردم. وقتی دیدم همه چی اوکیِ چشم از آینه قدی اتاق گرفتم و به سمتش که کنار در ایستاده ایستاده و نگاهم می‌کرد، رفتم. #غوغای_سرنوشت #عسل_کورکور...
  8. عسل کورکور

    درحال تایپ رمان غوغای سرنوشت | عسل کورکور کاربرانجمن تک رمان

    ...باهم به قولی اوکی نیستیم که ازش خجالت نکشم. سر توی س.ی.ن.ه‌ش مخفی کردم و توی ذهنم خودم رو به باد فحش گرفتم. آخه این همه حرفه، البته که مقصر من نبودم گیرایی چشم‌هاش بد نگاهم رو گرفت. اصلاَ یه لحظه انگار مغزم کنترل رو ول کرد داد تا ببینه قلبم چی می‌خواد. #غوغای_سرنوشت #عسل_کورکور #انجمن_تک_رمان
  9. عسل کورکور

    درحال تایپ رمان غوغای سرنوشت | عسل کورکور کاربرانجمن تک رمان

    ...- بخدا اگه بخوای این جوری باشی من از این‌جا میرم! اصلاً چرا منو آوردی این‌جا؟ کلافه دستی توی موهاش کشید دیکه عصبی نبود، بود اما مثل قبل عصبی نبود. نگاهم کرد و با لحنی که عصبانیت هنوز کمی چاشنی‌ش بود گفت: - پس می‌بردمت کجا؟ رک و تند جواب دادم: - خونه‌م. #غوغای_سرنوشت #عسل_کورکور...
  10. عسل کورکور

    درحال تایپ رمان غوغای سرنوشت | عسل کورکور کاربرانجمن تک رمان

    ...شد. آب دهنم رو با دیدنش قورت دادم. مونا با دیدن قيافه‌ی بهت‌زده‌م رو به مرد کنار ماهان با خنده گفت: - احمد یه ندایی بده زن‌داداشم با دیدن زهره ترک شد. پس احمد این هالکِ بود. احمد خشن سرد و خشک سلامی داد که از ترس دستشویی لازم شدم. با مکث جوابش رو دادم. #غوغای_سرنوشت #عسل_کورکور #انجمن_تک_رمان
بالا