Usage for hash tag: غوغای_سرنوشت

ساعت تک رمان

  1. عسل کورکور

    درحال تایپ رمان غوغای سرنوشت | عسل کورکور کاربرانجمن تک رمان

    ...خوشگلی هستی که تا حالا توی عمرم دیدم. خیلی سعی کردم مانع پخش شدن لبخندم بشم. اما نشد و لبخند روی ل*بم نشست. نزدیک صورتم پچ زد: - بچه! اخم کردم. کل حس و حال خوبم پرید. خندید و عقب کشید. زیر ل*ب غر زدم: - اصلن خوشم نیومد! اره ارواح عمه نداشتم. #غوغای_سرنوشت #عسل_کورکور #هانی_کا #انجمن_تک‌_رمان
  2. عسل کورکور

    درحال تایپ رمان غوغای سرنوشت | عسل کورکور کاربرانجمن تک رمان

    ...یاد کشتی تایتانیک افتادم. جک و رز! چیزی ازش سر درنمی‌آوردم اما تنها چیزی که فهمیدم اینه که از پیشرفته‌ترین تجهیزات ساخته شده. به هر چیزی مقاومِ. طرح سفید با رنگ‌های نفتی، مشکی و قهوه‌ای که مخلوط شده بود. طرح فوق‌العاده‌ای رو به نمایش گذاشته بود. #غوغای_سرنوشت #هانی_کا #عسل_کورکور...
  3. عسل کورکور

    درحال تایپ رمان غوغای سرنوشت | عسل کورکور کاربرانجمن تک رمان

    ...و پارچه‌ی سفید رنگ که شبیه پیشونی بند‌ها در سریال‌های کره‌ای قدیم بود. دستش داد. ماهان به سمتم اومد و هیجی کرد: - چیزی نیست. اون‌قدر واضح بود که نیاز به فکر کردن نبود. پیشونی بند رو روی چشم‌هام بست و محکم‌ کرد جوری که به جز سیاهی چیزی نمی‌دیدم. #غوغای_سرنوشت #هانی_کا #عسل_کورکور #انجمن_تک_رمان
  4. عسل کورکور

    درحال تایپ رمان غوغای سرنوشت | عسل کورکور کاربرانجمن تک رمان

    ...- تو این‌کارو نمی‌کنی؛ دارت می‌زنم تسکین اگه بپری. لبخند به تهدیدهاش زدم. با آوردن نام خدا بر ل*ب به سمت اهرم دویدم هم‌زمان فریاد و عربده‌ی فرشته و ماهان رو به جون خریدم. یه برگردون زدم و دسته‌ی اهرم رو دو دستی سفت چسبیدم. از اون طرف آویزون شدم. #غوغای_سرنوشت #عسل_کورکور #هانی_کا...
  5. عسل کورکور

    درحال تایپ رمان غوغای سرنوشت | عسل کورکور کاربرانجمن تک رمان

    ...لحظه‌ای رو از دست بدم. سریع گفتم: - آره... اما الان هم باید انجامش بدم. شاکی نگاهم کرد و غرید: - ببین دختر چیزیت بشه خونت رو می‌ریزم. قربون ابراز احساساتت برم من که دومی نداره. لبخند محوی به چهره‌ی نگرانش زدم و گفتم: - حواسم هست، نگران نباش. #غوغای_سرنوشت #عسل_کورکور #هانی_کا #انجمن_تک_رمان
  6. عسل کورکور

    درحال تایپ رمان غوغای سرنوشت | عسل کورکور کاربرانجمن تک رمان

    ...هم با چه سرعتی رشد کردن. با این‌که یه ماهِ دارم از این چیزها می‌بینم اما هنوز هم واسم عجیبِ. خداییش غیرقابل باورِ... من موندم اگه این رو واسه کسی تعریف کردم چه واکنشی نشون می‌ده. احتمال این‌که دلش رو بگیره و از اعماق وجود بزنه زیره خنده زیادِ. #غوغای_سرنوشت #عسل_کورکور #هانی_کا #انجمن_تک_رمان
  7. عسل کورکور

    درحال تایپ رمان غوغای سرنوشت | عسل کورکور کاربرانجمن تک رمان

    ...تا جایی که زخم‌ها هستن بالا کشیدم. ابرویی بالا انداخت و گفت: - با این‌که زشته اما کارکرد خوبی داره. سر تکون دادم. بعد پاهام به سمت کمرم اومد و با مکث گفت: - باید پیراهنت رو دربیاری! با کمی مکث درآوردم و به پشت چرخیدم و دمر روی تخت دراز کشیدم. #غوغای_سرنوشت #هانی_کا #عسل_کورکور #انجمن_تک_رمان
  8. عسل کورکور

    درحال تایپ رمان غوغای سرنوشت | عسل کورکور کاربرانجمن تک رمان

    ...کشیدم و خش‌دار گفت: - لازم نیست! همین‌جوری خوبه. دست روی سی.نه‌ی سبزه‌اش گذاشتم و با مکث گفتم: - باشه میشه ولم‌ کنی؟ سری تکون داد. با چشم‌های ریز شده و پر از اخطار نگاهم کرد. از اون‌ها که از خواستنم برای انجام کاری که گفتم به غلط کردم‌ افتادم. #غوغای_سرنوشت #هانی_کا #عسل_کورکور #انجمن_تک_رمان
  9. عسل کورکور

    درحال تایپ رمان غوغای سرنوشت | عسل کورکور کاربرانجمن تک رمان

    ...ل*ب گزیدم... با ملحفه‌ای که نزدیک بود سه بار زمین بخورم وارد سرویس شدم. دست و صورتم رو شستم... نخواستم توی آینه به صورتم یا حتی بدنم نگاه کنم. بیرون اومدم، به سمت تخت رفتم و آروم روی تخت نشستم. سینی رو به سمتم هل داد و گفت: - بخور. - تو خوردی؟ #غوغای_سرنوشت #هانی_کا #عسل_کورکور #انجمن_تک_رمان
  10. عسل کورکور

    درحال تایپ رمان غوغای سرنوشت | عسل کورکور کاربرانجمن تک رمان

    ...رفت. بدون هیچ نگاهی و این‌بار به جای دلخوری... ممنونشم. ملحفه رو جلوی خودم گرفتم. برگشت و دوباره پشتم قرار گرفت... صداش رو از پشت سرم شنیدم که گفت: - دردت گرفت بگو! سری تکون دادم. سوزش کمرم باعث شد آخی از درد شدید کمرم که جای ضرب دست اون هیولا بود، گفتم. #غوغای_سرنوشت #هانی_کا #انجمن_تک_رمان
بالا