...و پارچهی سفید رنگ که شبیه پیشونی بندها در سریالهای کرهای قدیم بود. دستش داد.
ماهان به سمتم اومد و هیجی کرد:
- چیزی نیست.
اونقدر واضح بود که نیاز به فکر کردن نبود.
پیشونی بند رو روی چشمهام بست و محکم کرد جوری که به جز سیاهی چیزی نمیدیدم.
#غوغای_سرنوشت
#هانی_کا
#عسل_کورکور
#انجمن_تک_رمان