ساعت تک رمان

  1. Fatemeh.fattahi

    VIP رمان بطن دالان تاریکی(جلداول) | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...بود و سرخ‌گون بود نگاه کردم. زبونم رو کشیدم رو کف دستم و به خونی که دستم رو قرمز کرده بود، خنده شیطانی سر دادم. گر*دن پسر رو کشیدم سمت خودم و با دندون‌هام پو*ست گ*ردنش رو شکافتم و حریصانه خون توی بدنش رو خوردم. وقتی تموم شد جسدش رو انداختم کنار. #بطن_دالان_تاریکی #به‌قلم_فاطمه_فتاحی...
  2. Fatemeh.fattahi

    VIP رمان بطن دالان تاریکی(جلداول) | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...روزها اومدن دوباره سد راهم شدن و عینکم رو ازم گرفتن و اذیتم کردن، خواستم باهاشون درگیر شم با اینکه اون‌ها از من هیکلی‌تر بودن، اما من کنارشون کوچیک بودم. باهاشون درگیر شدم که در آخر من رو گرفتن و انداختن رو کولشون و بردن سمت سطل آشغال بزرگ. #بطن_دالان_تاریکی #به‌قلم_فاطمه_فتاحی...
  3. Fatemeh.fattahi

    VIP رمان بطن دالان تاریکی(جلداول) | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...کیه که برایان درموردش حرف می‌زنه؟ بی‌حوصله رو بهش گفتم: - لیا دست از سرم بردار. لیا با نگاهی پر از خشم که ل*ب‌هاش از حرص منقبض شده بود و چشم‌هاش ریز شده بودن و حسادت ازش می‌بارید، به من زل زده بود کی بعد که دید جوابی نمیدم براش، بلند شد و رفت. #بطن_دالان_تاریکی #به‌قلم_فاطمه_فتاحی...
  4. Fatemeh.fattahi

    VIP رمان بطن دالان تاریکی(جلداول) | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...رو در آورده و تو آب دریا داره شنا می‌کنه و یه آیس‌پک هم گرفته دستش و ریلکس با نی مخصوصش ازش می‌خوره. ویکتوریا هم زیر سایه‌ای نشسته بود و به اطراف نگاه می‌کرد. دست‌هام رو فرو کردم به جیب شلوارم و کنار آب دریا آروم شروع به راه رفتن کردم. #بطن_دالان_تاریکی #به‌قلم_فاطمه_فتاحی #انجمن_تک_رمان
  5. Fatemeh.fattahi

    VIP رمان بطن دالان تاریکی(جلداول) | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...جوابش رو بدم که از پشت صدای لیزا رو خطاب به ویلیام شنیدم: - هی بگیرش، همینه نگهش‌دار نزار در بره. رسید به من رو به ویلیام نفس‌نفس‌زنون گفت: - ممنونم باید حسابش رو می‌رسیدم. ویلیام خنده بلندی کرد و گفت: - باز چیشده شما دوتا افتادین به جون هم؟ #بطن_دالان_تاریکی #به‌قلم_فاطمه_فتاحی...
  6. Fatemeh.fattahi

    VIP رمان بطن دالان تاریکی(جلداول) | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...ندارن! نفس عمیقی کشیدم. این روزها زندگی برام خیلی عجیب شده. یه گرگینه همیشه مواظب منه و وقتیم زخمی میشم اشک تو چشم‌هاش جمع میشه. به روزی که اولین بار اریک رو دیدم فکر کردم اون موقع نمی‌دونستم اون گرگینه‌اس؛ ولی می‌دونستم که یه انسان عادی نیست. #بطن_دالان_تاریکی #به‌قلم_فاطمه_فتاحی...
  7. Fatemeh.fattahi

    VIP رمان بطن دالان تاریکی(جلداول) | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...وابستش بشم، احساس می‌کردم توی یه باتلاقم و هر چقدر دست و پا بزنم بیشتر فرو میرم. اما من اریکم، قویم نمی‌ذارم و اجازه نمیدم عشق من و تسخیر کنه. برای همین قبل اینکه بهوش بیاد و من و ببینه، از اونجا دور شدم و با خودم عهد بستم دیگه نرم سمتش. #بطن_دالان_تاریکی #به‌قلم_فاطمه_فتاحی #انجمن_تک_رمان
  8. Fatemeh.fattahi

    VIP رمان بطن دالان تاریکی(جلداول) | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...اومدم که وسط‌های ر*ق*ص بود و بوی تنش ناگهان به مشامم خورد‌، سریع این بو رو شناختم. فهمیدم که بوی تنش با بوی تن یه انسان فرق می‌کنه. اخم‌هام درهم رفت، فهمیدم این بو بوی یه خون‌آشامه، بوی کسی که از اعضای همون کسانیه که دشمنه دیرینه من و دوست‌هامن. #بطن_دالان_تاریکی #به‌قلم_فاطمه_فتاحی...
  9. Fatemeh.fattahi

    VIP رمان بطن دالان تاریکی(جلداول) | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...- بیا تو. وقتی وارد شدم، در و بست. بدون اینکه اون چیزی بگه ویولت رو که رو کولم بود رو آوردم طبقه بالا. گذاشتمش رو تخت و بتی هم با جعبه معجون‌هاش اومد بالا تا مداواش کنه و الان هم من کنارش روی صندلی نشسته بودم و اون هم بی‌هوش و بی‌حال بود. #بطن_دالان_تاریکی #به‌قلم_فاطمه_فتاحی #انجمن_تک_رمان
  10. Fatemeh.fattahi

    VIP رمان بطن دالان تاریکی(جلداول) | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...خونینش قلبم به درد اومد. سریع دکمه‌های پیراهنش رو بستم و از اتاق بیرون زدم. وقتی مکس و بنجامین، دوتا گرگینه‌های قهوه‌ای که همیشه همراه برایان بودن، بهم هجوم آوردن، حواسم پرت شد و باهاشون درگیر شدم. حین درگیری جیغ دردناک ویولت رو شنیدم. #بطن_دالان_تاریکی #به‌قلم_فاطمه_فتاحی #انجمن_تک_رمان
بالا