ساعت تک رمان

  1. Fatemeh.fattahi

    VIP رمان بطن دالان تاریکی(جلداول) | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...بهم سر میزد و با شوخی‌ها و خاطرات خنده‌دارش من رو می‌خندوند و تا مرز دل‌درد پیش می‌برد. پسر خیلی خوبی بود برخلاف اون اوایل، که من رو تبدیل به خون‌آشام کرده بود، فکر می‌کردم یه پسر وحشی و مغروریه، اما اشتباه می‌کردم اون یه پسر فوق‌العاده بود. #بطن_دالان_تاریکی #به‌قلم_فاطمه_فتاحی...
  2. Fatemeh.fattahi

    VIP رمان بطن دالان تاریکی(جلداول) | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...سرش نیومده. این‌که میگی روی ملافه تخت همه‌شون خون دیده شده، این مثل این می‌مونه که اون‌ها دارن قربانی میشن... . یه نفر داره یکی‌یکی مردهای قصرمون رو به یه نحوی احتمالاً می‌دزده و اون‌ها رو در آخر قربانی می‌کنه. پس چرا خبری از جسدهاشون نیست؟ #بطن_دالان_تاریکی #به‌قلم_فاطمه_فتاحی...
  3. Fatemeh.fattahi

    VIP رمان بطن دالان تاریکی(جلداول) | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...تکون می‌دادم، همراه با ریتم آهنگ مشتم رو برده بودم بالا و حرکت می‌دادم، همراه با ویلیام بین جمعیتی که درحال ر*ق*ص بودن، می‌پریدیم. انقدر رقصیده بودم که پاهام با اون کفش‌های پاشنه بلند ذق‌ذق می‌کردن. کمی بعد همه‌جا روشن شد و آهنگ هم تموم شد. #بطن_دالان_تاریکی #به‌قلم_فاطمه_فتاحی #انجمن_تک_رمان
  4. Fatemeh.fattahi

    VIP رمان بطن دالان تاریکی(جلداول) | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...جادوگرها و... . یه تالار پذیرایی بزرگ، مخصوص خود قصر بود، برای این‌جور مهمونی‌ها. اِلف‌ها که ترتیب‌دهنده اصلی مهمانی بودن و دعوت‌کننده همه مهمان‌ها بودن، بهمون با خوش‌رویی تمام خوش‌آمد می‌گفتن. با لبخند جوابشون رو دادیم و تشکری کردیم. #بطن_دالان_تاریکی #به‌قلم_فاطمه_فتاحی #انجمن_تک_رمان
  5. Fatemeh.fattahi

    VIP رمان بطن دالان تاریکی(جلداول) | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...که همه موجودات ماورایی قراره حضور داشته باشن. ابرویی بالا انداختم و گفتم: - همه هستن واقعاً؟ هردوشون سرشون رو به علامت مثبت تکون دادن و لیزا گفت: - مهمونی چهار روز دیگه‌اس. ویکتوریا با شوق گفت: - اوه خدای من چه مهمونی بشه! از الان هیجان دارم! #بطن_دالان_تاریکی #به‌قلم_فاطمه_فتاحی...
  6. Fatemeh.fattahi

    VIP رمان بطن دالان تاریکی(جلداول) | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...و گل و گیاه بود، اما با این تفاوت که چمن‌ها از خودشون نور ساتع می‌کردن و روی خودشون اکلیل‌های براق و ریزی داشتن. درخت‌ها میوه‌هایی داشتن که از خودشون نور ساتع می‌کردن. وسط همه گل‌ها، نگین براق و خوشگلی قرار داشت و زیباییِ خیره کننده‌ای داشتن! #بطن_دالان_تاریکی #به‌قلم_فاطمه_فتاحی...
  7. Fatemeh.fattahi

    VIP رمان بطن دالان تاریکی(جلداول) | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...سمت بینیش و بوش کرد و چشماش رو بست. نگاهی بهم کرد و بعد گل بنفش توی دستش رو آورد سمت سرم و گذاشت لای موهام. دوباره بازهم همون برق نگاه! که نمی‌تونستم اون نگاه رو بشکافم و رازش رو بفهمم و درک کنم. باد خنکی می‌وزید و موهام توی باد تکون می‌خورد. #بطن_دالان_تاریکی #به‌قلم_فاطمه_فتاحی...
  8. Fatemeh.fattahi

    VIP رمان بطن دالان تاریکی(جلداول) | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...نبود کار مهم‌تری داشتم. آبشار درست روبه روم بود؛ ولی کمی دورتر. راه افتادم سمت آبشار، آبشاری عظیم که آب ازش پایین می‌اومد. به آبشار رسیدم، آب آبشار اونقدر با فشار و محکم می‌اومد پایین که بعضی از قطرات کوچیکش به لباس‌هام و صورتم پاشیده میشدن. #بطن_دالان_تاریکی #به‌قلم_فاطمه_فتاحی...
  9. Fatemeh.fattahi

    VIP رمان بطن دالان تاریکی(جلداول) | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...نمی‌دیدمش خودم دیوونه می‌شدم. می‌دیدمش هم هردومون تو دردسر بودیم. تا الان فقط الکی خودم و قانع می‌کردم که عاشق نیستم و عاشق بودنم رو انکار می‌کردم. تا کی خودم رو گول بزنم؟ چقدر مسخره! حتی دوست نداشتم‌‌ به نقشه‌ای که برایان گفت هم عمل کنم. #بطن_دالان_تاریکی #به‌قلم_فاطمه_فتاحی #انجمن_تک_رمان
  10. Fatemeh.fattahi

    VIP رمان بطن دالان تاریکی(جلداول) | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...- کاریه که شده! خیره شدم بهش، قلبم در حال کوبیدن خودش به سینم بود. این‌بار بیشتر! دلم می‌خواست ساعت‌ها کنارش باشم و بهش خیره شم. انگشت اشارم و بردم سمت شکمش. فکر کردم شاید از این کارم بترسه یا واکنشی نشون بده، اما جسورانه بهم خیره شده بود. #بطن_دالان_تاریکی #به‌قلم_فاطمه_فتاحی...
بالا