...الان بیدار بودن، زیبا و آیچا داشتن حکم بازی میکردن و نازی هم مشغول فیلم دیدن بود و از یزدان هم خبری نبود. از اشکان و اردشیر هم هنوز خبری نبود و نیومده بودن.
شامم که آماده شد، با حالی گرفتهتر از همیشه نشستم که شامم و بخورم. فکرم درگیر اشکان شده بود... .
#ساغر_خونین
#فاطمه_فتاحی
#انجمن_تک_رمان