...چشمهاش زیر نور چراغ، درخشید. حس لرزشی رو توی سمت چپ سینم حس کردم نمیدونم ناشی از چی بود. لبخند کج همیشگیم رو ل*بم نشست و روبه یزدان گفتم:
- یزدان بدو دکتر خبر کن داره بهوش میاد.
یزدان نگاه کوتاهی از پشت شیشه به نقره انداخت و سریع رفت تا دکتر رو خبر کنه.
#ساغر_خونین
#فاطمه_فتاحی
#انجمن_تک_رمان