#پست_نود
#آخرین_شبگیر
#مهدیه_سیفالهی
دستم را محکمتر به روی سرم فشردم و از سردرد نالیدم. چشمانم را به سختی از هم باز کردم و نگاه کنجکاوم را به سمت ساعتی در اتاقم گرداندم؛ اما با دیدن اتاق ناآشنایی، ترسیده چشم گرد کردم و در جا میخکوب شدم. به سرعت به اطراف چرخیدم و همین که با هیکل مردانهای...