Usage for hash tag: زینب_گرگین

ساعت تک رمان

  1. .zeynab.

    کامل شده رمان موقعیت صفر | زینب گرگین کاربر انجمن تک رمان

    ...عمیق به حامی نگاه می کنم. من بی او نمی توانستم زندگی کنم! ادامه زندگی که هیچ، من ان دنیایم را هم با او می خواستم... سر به زیر می اندازم. با انگشتم ور می روم و با صدایی دو رگه و ضعیف پدرم را مخاطب می گذارم : - بله پدر. چرا همه چیز انقدر یکهویی شد؟ #ادامه_دارد #موقعیت_صفر #زینب_گرگین...
  2. .zeynab.

    کامل شده رمان موقعیت صفر | زینب گرگین کاربر انجمن تک رمان

    ...و دستش را باز می کند که در اغوشش بروم. متعجب به اطراف اشاره می کنم : - تو محل؟ نوچی می کند و بی حوصله فاصله را بر می دارد. - گور پدر مردم! سخت در اغوشم می کشد و فاصله را صفر می کند. اخ! مگر می شود بی او نفس کشید؟ چگونه این یک هفته بی او را دوام اورده بودم... #موقعیت_صفر #زینب_گرگین...
  3. .zeynab.

    کامل شده رمان موقعیت صفر | زینب گرگین کاربر انجمن تک رمان

    ...به چپ ملاصدرا! با بیست و شش سال سن حوصله یک مشت بچه دانشجوی علاف را ندارم! و چقدر جای حامی خالیست، که بقول خودش دستشان بدهد... خب، مجبورم روز های عادی بی او را یک جوری بگذرانم. اه، زیادی بی نبض است! کلا انگار، ریتم زندگی بی او؛ خسته، ارام و بی حوصله است. #موقعیت_صفر #زینب_گرگین #انجمن_تک_رمان
  4. .zeynab.

    کامل شده رمان موقعیت صفر | زینب گرگین کاربر انجمن تک رمان

    ...این که حداقل خیالم راحته فقط تو دستای خودم بوده. یزدان، نخ سیگاری بین لَب هایش می گذارد و با لبخند کجی خیره نگاهم می کند: - ازدواج؟ متفکر نگاهش می کنم: - اهلش نیستم! دارم به روشای دیگه ای فکر می کنم. غرق در فکر، دست در جیب می برم. باید به فکر منزل جدید بود... #موقعیت_صفر #زینب_گرگین...
  5. .zeynab.

    کامل شده رمان موقعیت صفر | زینب گرگین کاربر انجمن تک رمان

    ...بفشارد... با حامی بود که وحشی تر از من باشد و بی حیا تر... با حامی بود که پایان این کار ختم به اتاقش شود... با حامی بود که یک بار دیگر طعم تنش را برایم زنده کند... اصلا از این به بعد همه چیز با حامی... مرگ من... زندگی من... نفس کشیدن من... برای او بودن من... #موقعیت_صفر #زینب_گرگین...
  6. .zeynab.

    کامل شده رمان موقعیت صفر | زینب گرگین کاربر انجمن تک رمان

    ...واژه" رفتن" را می فهمم! رفتن، یعنی دور شدن از حامی... رفتن یعنی ندیدن خنده های او... رفتن، یعنی از دست دادن اغوش او... رفتن یعنی نچشیدن محبت و شیطنت های او... رفتن یعنی فراموش نشدن شب های با او... رفتن یعنی از دست دادن او... رفتن... رفتن یعنی... یعنی مرگ من! #موقعیت_صفر #زینب_گرگین...
  7. .zeynab.

    کامل شده رمان موقعیت صفر | زینب گرگین کاربر انجمن تک رمان

    ...و با چند دقیقه تاخیر زنگ می زند و با خنده می گوید مخابرات از مان شکایت کرده! و من هم خندیده بودم و با او خداحافظی کرده بودم. گفت به زودی موعد شش ماه تمام می شود مرا می‌بیند.. به زودی! و من، از این بغض تیره ی سنگی که با این حرف گلو گیرم می شود متنفرم، متنفر! #موقعیت_صفر #زینب_گرگین #انجمن_تک_رمان
  8. .zeynab.

    کامل شده رمان موقعیت صفر | زینب گرگین کاربر انجمن تک رمان

    ...می گذارم : - دارم خفه میشم. چند دقیقه طول می کشد تا مرا کامل زیر دست و پایش قفل کند و اهسته نجوا بکند : - عادت کن! فقط همین؟ عادت بکنم به وزن صد کیلیویی تنش؟ حیف که انقدر خسته هستم که توان بحث کردن ندارم وگرنه... زر مفت می زنم، من از پس زبان او بر نمی ایم! #موقعیت_صفر #زینب_گرگین #انجمن_تک_رمان
  9. .zeynab.

    کامل شده رمان موقعیت صفر | زینب گرگین کاربر انجمن تک رمان

    ...نگاه می کردم و او مانند یک کتلت روی شعله مرا این ور و ان ور می کرد... فقط می دانم که قرار بر یک عکس بود اما چهل دقیقه بعدش هردو جنازه شده بودیم. من... من فقط می دانم او کار کشته است. کار کشته ای که یک روز جانم را به شیرینی تقدیمش می کنم. امان از دست حامی😂 #موقعیت_صفر #زینب_گرگین #انجمن_تک_رمان
  10. .zeynab.

    کامل شده رمان موقعیت صفر | زینب گرگین کاربر انجمن تک رمان

    ...حامی به طرف چهره اش می چرخد. - مطمعنم اون قدر بی میل به پخش شدن عکس لختش هست که نزاره چهره ی من پخش بشه. چهره ی حامی از پایین منظره ی دیگریست... کنج ل*بش بالا می رود و اهسته سرش را به طرف من خم می کند. - ولد چموش من عاقل تر از این حرفاست. یا ابالفضل علمدار.... #موقعیت_صفر #زینب_گرگین...
بالا