مریسا
اسکلش کردم ولی جدا از اسکل کردنش من دوسش داشتم. اون رو نمیدونم. ولش بابا! تا
شلوارم رو بالا زدم. تقهای به در خورد، هول کردم و یادم رفت پاچه شلوارم رو پایین بکشم. گفتم:
- بله بفرمائید.
در باز شد و خانمی که بیشباهت به من و ماهان و ماکان نبود اومد تو و در هم پشت سرش بست تا برگشت دستش رو روی گونههاش کوبید و با جیغ گفت:
- چت شده تو دختر؟
با تعجب گفتم:
- هیچی نیست.
تا این رو گفتم در به شدت باز شد و ماهان و ماکان اولین نفراتی بودن که وارد شدن. تا چشمشون به پای من افتاد ماهان با دو اومد سمتم و پام رو توی دستش گرفت که یه جیغی زدم که خودم کر شدم. با هول دست انداخت و بلندم کرد و به سمت در دویید. نازلی رو دیدم که گریه میکرد و دنبال ماهان میدوید. وقتی رسیدیم به ماشین، نازلی در عقب ماشین رو باز کرد و خودش هم اولین نفر نشست. ماهان هم با احتیاط من رو روی صندلی گذاشت. تند ماشین رو دور زد و سوار شد. اینقدر تند میروند که نمیدونم چند تا چراغ قرمز رو رد کرد. نازلی مثل ابر بهار گریه میکرد. با عصبانیت گفتم:
- بس دیگه نازلی اعصاب نذاشتی برام، اینقدر گریه نکن یه زخم سادهست.
ماهان از اون ور دخالت کرد و گفت:
- به نظرت این یه زخم سادهست؟
با بیخیالی گفتم:
- آره سادهست.
ماهان زیر ل**ب گفت:
- خدایا خودت به خیر بگذرون.
من هم بلند گفتم:
- آمین.
نازلی دیگه گریه نمیکرد و به جاش میخندید. یه هاشینارو بهش زدم که خندهاش قطع شد.
حالا نوبت من و ماهان بود بخندیم. اینقدر خندیده بودیم که از چشمام اشک میریخت.
***
مارال(مامان مریسا)
آخرین ویرایش توسط مدیر: