با تعجب گفت:
- واقعاً.
با صدای خلبان که داشت اعلام میکرد داریم بلند میشیم به وجد اومدم و سریع گفتم:
- خب نویان من دیگه میرم، گود بای.
بعد هم بیتوجه به خداحافظیش گوشی رو قطع کردم و صاف نشستم. تو راه مدام داشتم به
اینکه چطوری خانوادهام رو ببخشم فکر میکردم.
چقدر سخت بود با کینهای که از خانوادهات داری بری. من هم چقدر بیرحم شده بودم که
بیتوجه به گریههای دوستهام ترکشون میکردم. داداشهای بیرحمتر از خودم که با بیرحمی
سیلیهایی به من میزدند و اما اصل کاری پدرم که با بیرحمی کتکم میزد و نزدیک بود بمیرم.
برای همهی کارهایی که کردید تقاص پس میدید.
پس بچرخید تا بچرخم که حالا دور دور من.
***
دیگر نویسه های نویسنده:
زمستان خاکستری
مسلسل مرگ
سه ابر تباهکار
قتلگاه من
عروس گمشده شیطان
دوئل نگاهت
داستان کوتاه ماتیسا
داستان کوتاه ماهآرا
فن فیکشن هاگوارتز سیتی
رفیق جانا
محدثه(بنا به دلایلی دیگران از روی اسم هورزاد اسکی رفتن مجبور شدم اسمش رو تغییر بدم!)
غزل
ماهور
***
سخن نویسنده: از همتون ممنونم که همراهیم کردید دوستان و اما این رمان رو قرار بود یک
جلد بدم بیرون ولی خوب دیدم که حدود 1000 تا صفحه میشه و جذابیتش رو به هم میریزه
برای همین گفتم جلد دومی هم داشته باشه جذاب ترش میکنه درسته زیاد نخندوندمتون ولی
شما به بزرگی خودتون ببخشید جلد دوم انشاالله با ساختار خندهدارتری سراغتون میام. در
پناه خداوند یا علی.
***
تاریخ شروع رمان:
1 آبان ماه 1398
تاریخ پایان رمان:
14دی ماه 1398
***
ممنونم از همتون خداحافظ
***
انجمن رمان نویسی
دانلود رمان