.zeynab.
مدیر تالار تاریخ ایران و جهان+مشاور نویسندگی
پرسنل مدیریت
مدیریت تالار
نویسنده فعال
نویسنده انجمن
مشاور انجمن
داستاننویس
دلنویس انجمن
کتابخوان انجمن
زیاد پیش میاد. همین دیشب، شوهرم و پدرش با هم فوتبال دستی بازی میکردن من دربازه پدر شوهرم رو گرفته بودم با دست که شوهرم گل نزنه. :/یکماه پیش، ازته دل هم خودم وهم خونوادم خندیدیم که باعثش خودم بودم
یه برادرزاده خیلی کیوت وخواستنی دارم راه افتاده وحسابی دلبری
خیلی نمکی خواستنیه، نشسته بود روی صندلی واسه هممون دلبری، چلچلی میکرد
مامانم همون لحظه اونقدر قربون صدقش میرفت که حدنداشت
منم بلافاصله نفس عمه رو ب*غ*ل کردم ازروی صندلی برداشتم دادم ب*غ*ل مامان خودش
خودم نسشتم دقیقا روی همون صندلی شدم همسن او هرکاری کرده بود واسه مامانم میکردم که قربون صدقه ی منم برن
اونقدر همگی خندیدیم که اشکمون دراومد.
وهمین سؤال رو اگه دوس داری شمام پاسخ بده♡
آخرین باری که از ته دل خندیدید کی بوده؟
اگه دلتون خواست دلیلش رو هم بگید
بنظرت کی وقتشه یه کم با خدا خلوت کنی بهش بگی دلت تنگ شده؟