زینب: زینت پدر
بعله دیگه یه مرد بنده خدایی رد میشده یه گوشوار تو گوشش بوده بعد یه شاعری میبینه تعجب میکنه میگه:
-یزدانا این نیکو سرشت که بِه زه زنان است و اویز بر گوش دارد،چه سری از پس پرده گوش و این اویز دارد؟
بعد مرده هم میشنوه میگه:
-دخترکی داشتم که جادوگران از حسادت روی زیبایش وی را طلسم کرده و تبدیل به گوشواره ای کردند و بر گوشم اویختند. نامش دخترکم زینب بوده و او حال زینت من است
................
بی ربطم خودتونن
خواستم قشنگ بفهمید این معنیه از کجا امده
انجمن رمان نویسی
دانلود رمان