کامل شده دختری ازجنس غم | مهدیه مومنی کاربر تک رمان

  • نویسنده موضوع .Mahdieh
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 42
  • بازدیدها 3K
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

نظرتون راجع به دلنوشته ها؟!


  • مجموع رای دهندگان
    15
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

.Mahdieh

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-30
نوشته‌ها
1,602
لایک‌ها
6,023
امتیازها
113
سن
24
محل سکونت
↕کره خاکی↕
کیف پول من
4,973
Points
122
دلنوشته‌ی سی‌و‌یک:
جان تو برایم خیلی مهم است؛
گویی که اگر قسمی بخورم به این نام مقدس، انگار پای جان خودم در میان است.
تو برایم آن‌قدر با ارزشی که نبودنت می‌تواند بزرگ‌ترین نقطه ضعفم باشد.
جان من و جان تو؛ این یعنی نفس‌های من وابسته است به نفس‌های تو.
لـ*ـذت بخش‌ترین فرد زندگیمی و من بسیار بسیار دوستت دارم.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:
امضا : .Mahdieh

.Mahdieh

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-30
نوشته‌ها
1,602
لایک‌ها
6,023
امتیازها
113
سن
24
محل سکونت
↕کره خاکی↕
کیف پول من
4,973
Points
122
دلنوشته‌ی سی‌و‌دو:
چشمانم را می بندم،
نسیم ملایمی موهایم را نوازش می‌کند و به بازی می‌گیرد.
این آرامش را سال‌هاست که محتاجم.
از همان زمانی که انتخاب اشتباهم آتش زد به خرمن زندگی‌ام؛
اشتباهی که تاوانش چندین سال زجر کشیدن بود و سوختن و ساختن؛
اما حالا دیگر خبری از آن همه درد نبود، حالا خیلی چیزها تغییرکرده بود؛ احساس من، افکار من و خود من.
سال‌ها پیش با عشقی اشتباه و حسی اشتباه‌تر باعث شدم که آزار ببینم. خودم برای خودم درد و غم خریدم و چقدرگاهی وقت‌ها انسان بی‌اختیار است در مقابل خویشتن.
نتوانستم نخواهم، نتوانستم پس بزنم، نتوانستم بی‌قراری‌هایم را نادیده بگیرم و سرانجام شد آن‌چه نباید میشد.
غرق شدم توی عشقی که تنها ثمره‌اش تنها شدن بود، غصه خوردن‌های طولانی بود.
چقدر پشیمان بودم و هستم را فقط خدا می‌داند.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:
امضا : .Mahdieh

.Mahdieh

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-30
نوشته‌ها
1,602
لایک‌ها
6,023
امتیازها
113
سن
24
محل سکونت
↕کره خاکی↕
کیف پول من
4,973
Points
122
دلنوشته‌ی سی‌و‌سه:

این روزها واقعا دلم می‌گیرد!
هر چقدر که در خیابان، توی کوچه و بازار راه میروم بیش از پیش بغض گلویم را فشار میدهد.
چقدر سخت شده است پیدا کردن آدم‌هایی که معرفت، محبت، عشق و انسانیت در وجودشان باشد،
آدم‌هایی که در کنار هم بودن و در مشکلات به هم کمک می‌کردن؛ اما حال چه؟
وقتی خوشحالی و خوشبخت با تو میگویند و می‌خندند؛ اما وای به وقتی که غمگین باشی، سریعا از دورت پراکنده میشوند، انگار که این غم در سـ*ـینه‌ات واگیر دارد و می‌ترسند دامن آن ها را هم بگیرد.
آه! نمی‌دانم چگونه میشود گذشته‌ها را زنده کرد یا شاید بهتر بگویم آدم‌ها را تغییر داد و مثل آدم‌های گذشته کرد؛ اما سخت دلم تنگ میشود برای این‌جور انسان‌ها.
کسانی که حتی از جان خود گذشتند برای ملت و هم‌نوعان خود؛
اما حال چه؟
کسی راضی می شود جان خودش را بدهد تا هم‌وطنش زنده بماند؟
متاسفانه آن‌قدر همه به فکر خودشان هستند که مانند روز قیامت و صحرای محشر همه از هم فرار می‌کنند؛
دختر، مادر پیرش را نمی‌خواهد،
پسر از ماندن پیش او فراری هست!
دل شکستن‌ها زیاد شده است، راحت حرف دلشان را به تو می‌زنند و تو و قلبت را به هزار تیکه تبدیل می‌کنند و بعد از آن بی‌تفاوت میگویند شوخی بود به دل نگیر!
نمی‌دانند که این دل رابـ*ـطه خیلی ن*زد*یک*ی با گوش دارد؛ تا صدا به تارهای صوتیش برسد دل هم کاملا فهمیده و کار تمام است!
نمی دانم از کدام دردهایی که قلبم را به خود می‌فشارد برایتان بنویسم؛ اما انسانیت نایاب شده است در این دوره زمانه!
این روزگار عجیب آدم‌هایش را بی‌رحم کرده است، انگار هر کسی به فکر این است که خودش را نجات بدهد، دیگر برایش فرقی نمی‌کند توی این راه بقیه فنا بشوند یا نه.
انقدر آدم‌ها بی‌رحم و دل‌ها از هم دور شده اند که سال می‌گذرد و صله رحم به جا نمی آید.
همه از هم می‌گریزند انگار،
دردها زیادن، انسانیت کم،
بی‌رحمی‌ها زیادن، محبت کم.
کاش میشد مثل آدم‌های گذشته می‌شدیم، کاش!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:
امضا : .Mahdieh

.Mahdieh

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-30
نوشته‌ها
1,602
لایک‌ها
6,023
امتیازها
113
سن
24
محل سکونت
↕کره خاکی↕
کیف پول من
4,973
Points
122
دلنوشته‌ی سی‌و‌چهار:
دوست‌های باوفا و بامعرفت کم شده‌اند.
اگر دوستی داری قدرش را بدان؛ چون می‌دانی که دیگر در غم‌ها، شادی‌ها، مریضی‌ها و گرفتاری‌هایت تنها نیستی.
اول خدا را داری و بعد از آن کسی که بتوانی بدون دغدغه و ترس و دلهره سرت را روی شانه‌هایش بگذاری و از دردهایی که ذهن و قلبت را آزار می‌دهند برایش بگویی؛ او در کمال آرامش و سکوت به حرف‌هایت گوش بدهد و تو آن‌قدر بگویی تا حس سبکی کنی و دیگر کم‌تر غصه بخوری.
گاهی همین دوست نمی‌تواند برایت کاری کند؛ اما همین که کنارت هست و با جمله، غصه نخور من پشتتم و باهم حلش می کنیم، تو را آرام می‌کند کافی‌ست.
به خدای بزرگ قسم که هیچ چیز در این دنیا مثل معرفت و محبت و دوست داشتن زیبا نیست.
زندگی اگر بدون عشق و محبت باشد به چه درد می‌خورد؟
همین دوستی‌ها و همین دلگرمی‌هاست که کمک می‌کند دشواری‌ها را بتوانیم پشت سر بگذاریم و در میانه‌ی راه از پا نیفتیم؛ چون می‌دانیم که دستی هست که به سویمان دراز شده، کمک کند باز هم محکم به پیش برویم.
آری دوست‌های خوب همچون گوهرهایی نایاب قابل ستایش‌اند.
اگر دوست قابل اعتمادی دارید قدرش را بدانید.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:
امضا : .Mahdieh

.Mahdieh

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-30
نوشته‌ها
1,602
لایک‌ها
6,023
امتیازها
113
سن
24
محل سکونت
↕کره خاکی↕
کیف پول من
4,973
Points
122
دلنوشته‌ی سی‌و‌پنج:
شادی فقط بودن تو،
نبض احساساتم را لمس کنی و آرام شوم باتو.
بودنت را با نفس‌هایم عجین کنی و نبودنت را با مرگم.
دوستت دارم و می‌خواهم بمانی تا ابد با من.
ای عزیزترینم تا عمر دارم در کنار من بمان.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:
امضا : .Mahdieh

.Mahdieh

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-30
نوشته‌ها
1,602
لایک‌ها
6,023
امتیازها
113
سن
24
محل سکونت
↕کره خاکی↕
کیف پول من
4,973
Points
122
دلنوشته‌ی سی‌و‌شش:
شهر در هیاهوست!
هر روز می‌بینم اتوبوس‌هایی که پر می‌شوند از آدم‌هایی که با خوشحالی و ذوق به شوق زیارت ارباب با پای جان به سمت مرز مهران و چذابه می‌روند.
می‌روند تا با پای پیاده، گام بر جای‌جای قدوم مبارک حضرت زینب بگذارند و با این پیاده روی به حضرت زینب و امام حسین ثابت کنند که تنها نیستند و در غم‌هایشان شریک دارند.
می‌روند تا با عشق به دیدار مقبره حضرت ابوالفضل، اسطوره وفا و علمدار خیمه‌گاه‌های حسین، بروند و در کنارش سلام دهند به جوان هجده‌‍ساله‌ی امام حسین، حضرت علی‌اکبر و شهدای دشت نینوا.
آه! همه می‌روند و طبق معمول من بی‌سروپا جامانده‌ام.
می‌روند و من به ناچار تنها خاک قدومشان را بر روی دیدگانم می‌کشم تا سرمه‌ی چشم من حقیر باشد.
امام حسین، من هم می‌خواهم بیایم به دیدار کربلایت،
به دیدار گنبد و خیابان بین الحرمینت.
آری، شهر این روزها شده است مانند خنجری که هر روز در قلبم فرو می‌رود.
می‌ایستم و نظاره‌گر رفتن زائرانی هستم که با عشق به دیدار معشوق خویش می‌روند.
آقا من را هم بطلب!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:
امضا : .Mahdieh

.Mahdieh

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-30
نوشته‌ها
1,602
لایک‌ها
6,023
امتیازها
113
سن
24
محل سکونت
↕کره خاکی↕
کیف پول من
4,973
Points
122
دلنوشته‌ی سی‌و‌هفت:
*نیایش با خدا.
الهی!
در این روزها برای تمامی عزیزانم، اطرافیانم و آشنایانم، طلب خیر و برکت و بخشودگی‌ات را دارم.
برای تمامی انسان‌هایی که روی این کره خاکی زندگی می‌کنند، سلامتی و دل شاد خواستارم؛ چرا که تنها تویی که می‌توانی تمامی مشکلات را حل و همه‌ی سختی‌ها را آسان کنی.
خداوندا!
از تو برای زندگی‌ام خوشبختی جاودانه و عاقبت به خیری طلب می‌کنم؛ چرا که تنها تویی که می‌توانی من را به تمامی آرزوهایم برسانی.
الهی، تنهایمان مگذار که جز تو هیچ کس یاری کننده بی‌منت نیست.
دوستت دارم خدای مهربانم!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:
امضا : .Mahdieh

.Mahdieh

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-30
نوشته‌ها
1,602
لایک‌ها
6,023
امتیازها
113
سن
24
محل سکونت
↕کره خاکی↕
کیف پول من
4,973
Points
122
دلنوشته‌ی سی‌و‌هشت:
گاه باید سر برفراز شانه‌های کسی گذاشت و تمام دردها را گریست.
گاه باید در پی گوشی بود که فقط بنشیند و غم‌هایت را شنوا باشد.
گاه باید دردها را جمع کرد و تبدیل کرد به بغضی سهمگین که با هر تلنگر سر باز کند و فرو بریزد.
زندگی اجبار است؛ گاه تلخ و گاه شیرین،
گاه زیبا، گاه بی‌نهایت زشت،
گاه سخت و گاه بسیار آسان.
دردهایت را بریز بیرون، بخواهی مقاومت کنی تلنبار شده در گلویت و روزی خفه‌ات می‌کند.
بغضت را رها کن، نگران نباش همه‌ی ما انبوه دردیم، انبوه غم،
پس خجالت معنایی ندارد؛ چون بنی آدم اعضای یک پیکرند.
غم‌ها را باید پس زد، شادی‌ها را پیش کشید،
جور دیگر باید زیست؛ شادمان و سرخوش.
پس بیایید با هم تلاش کنیم برای داشتن دل‌هایی پر از شادی و بی‌غم روزگـار.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:
امضا : .Mahdieh

.Mahdieh

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-30
نوشته‌ها
1,602
لایک‌ها
6,023
امتیازها
113
سن
24
محل سکونت
↕کره خاکی↕
کیف پول من
4,973
Points
122
دلنوشته‌ی سی‌و‌نه:
تقدیم به سردار دلیر ایران سلیمانی عزیز!

چه کسی باور می‌کند رفتن مردی را که در شجاعت و دلیری زبانزد خاص و عام بود.
چه کسی باور می‌کند نبودن مردی را که اسطوره‌ی امنیت و تکیه‌گاهی برام تمامی مردم ایران زمین بود.
لعنت!
لعنت به آن پهباد و موشکی که به روی تو فرود آمد و لعنت به دستان سازنده‌ای که این دو را بهر کشتن تو ساخت.
لعنت به آن دست‌هایی که برای کشتن تو در هم فرو رفت و آن عهدنامه‌ای که برعلیه تو امضا شد.
بعد از تو دیگر چه کسی مانند تو خواهد بود؟
حـس دلسوزی برای امنیت ایران را جز تو چه کسی می‌تواند داشته باشد؟
تو فقط متعلق به خود نبودی سردار، تو حافظ یک ملت بودی؛ پس کسانی که تو را کشتند یک نفر را نکشتن آن‌ها یک پدر بزرگ و یک سرمایه ملـی را به شهادت رساندند.
خونخواه تو خواهیم بود!
هرگز نخواهیم گذاشت خونی که از تو به ناحق ریخته شد پایمال شود.
وقتی ب*دن صدچاک تو را مقابل دیدگانم گرفتند چیزی درون دلم فرو ریخت!
چقدر تو را مثل امام حسین (ع) به شهادت رسانده بودند شمرهای این زمان،
چقدر تو را با بی‌رحمی نابود کردند.
مرگ بر ظلم!
مرگ بر بی‌ایمانی!
مرگ بر قتل و موشک و پهباد!
یک کلام، مرگ بر آمریکا!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:
امضا : .Mahdieh

.Mahdieh

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-30
نوشته‌ها
1,602
لایک‌ها
6,023
امتیازها
113
سن
24
محل سکونت
↕کره خاکی↕
کیف پول من
4,973
Points
122
دلنوشته‌ی چهل:
از طرف یک فرزند شهید به پدرش!
چقدر این روزها دلم بیشتر هوایی می‌شود برای کسی که رفت تا من و دیگر انسان‌هایی مثل من بتوانیم در این خاک، در این مرز و بوم با امنیت زندگی کنیم.
چقدر سخت است نداشتنت.
وقتی می‌توانستی باشی و نیستی تا طعم زندگی را بچشی، خودت را فدای ایران کردی.
من داشتنت را می‌خواهم،
بودنت را، تا به من قوت قلب بدهد، تا در سختی‌ها و مشکلات همراهی‌ام کند و آ*غو*شت آرامش‌بخش قلب دردمندم باشد.
نمی‌توانم به خودم بقبولانم که تا آخر عمر، در حسرتت باید بسوزم و بسازم و دم نزنم تا فیض شهادتت ضایع نشود و مبادا جایگاهت با حسرت‌های من نزد خدا از بین برود.
می‌ترسم!
از مواقعی که کسی از من می‌پرسد: پدرت چکاره است؟
و من با اشک‌هایی که در چشمم حلقه زده باید پاسخگوی این سوال دردناک باشم و با بغض گلویم بگویم:
- پدرم توی این دنیا نیست.
آری پدر، تو توی جهانی دیگری و من دستم از لمس دستان مهربانت کوتاه هست.
تو خودت را فدایی کشورت کردی تا به آرزوی دیرینه‌ات که نوشیدن شربت شهادت بود برسی
و من بی‌کس و تنها میان این مردم مانده‌ام و چقدر این روزها دلم بیشتر هوایت را می‌کند.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:
امضا : .Mahdieh
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا