• رمان ققنوس آتش به قلم مونا ژانر تخیلی، مافیایی/جنایی، اجتماعی، عاشقانه کلیک کنید
  • رمان عاشقانه و جنایی کاراکال به قلم حدیثه شهبازی کلیک کنید
  • خرید رمان عاشقانه، غمگین، معمایی دلداده به دلدار فریبا میم قاف کلیک کنید

کامل شده دختری ازجنس غم | مهدیه مومنی کاربر تک رمان

  • نویسنده موضوع .Mahdieh
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 42
  • بازدیدها 3K
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

نظرتون راجع به دلنوشته ها؟!


  • مجموع رای دهندگان
    15

.Mahdieh

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-30
نوشته‌ها
1,605
لایک‌ها
6,129
امتیازها
113
سن
24
محل سکونت
↕کره خاکی↕
کیف پول من
5,056
Points
122
دلنوشته‌ی یازده:
همه چیز با یک نگاهش شروع شد.
شاید نگاه نبود، تیر سه شعبه‌ی عشق بود که مستقیما در قلب من فرود آمد و آتشم زد؛
ناخواسته و بدون اختیار تصمیم‌گیری.
چقدر دوستش دارم را فقط خدا میداند!
اولین بار که او را دیدم هیچ‌وقت فکرش را هم نمی‌کردم که انتخابم برای همسری خودش باشد و اصلا در مخیله‌ام نمی‌گنجید؛ اما بعدها این‌که او همسرم باشد، شد یکی از بزرگ‌ترین آرزوهایم.
آن وسط یک چیز خیلی مهم تغییر کرده بود و آن هم قلب من بود که دیگر متعلق به خودم نبود و کامل سپرده بودم به او!
روزی که خداوند بعد از چندین سال به من لطف کرد و معشوقه‌ام را به من داد نمی‌دانستم که چگونه باید این همه خوشحالی را تحمل کنم و به خودم می‌گفتم هر لحظه ممکن است بی هوش شوی؛ اما نگاه‌هایش به من انرژی می‌داد و من با تمام وجودم خدا را شاکر بودم.
حس ل*ذت بخشی‌ست به کسی که دوستت دارد و دوستش داری برسی؛ اما به شرط آن‌که این علاقه دو طرفه باشد!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:
امضا : .Mahdieh

.Mahdieh

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-30
نوشته‌ها
1,605
لایک‌ها
6,129
امتیازها
113
سن
24
محل سکونت
↕کره خاکی↕
کیف پول من
5,056
Points
122
دلنوشته‌ی دوازده:
صدایم کن!
صدای تو مانند لالایی توی بچگی هایم است!
صدایم کن!
صدای تو مانند آرامش در تک تک سلول‌های تنم می‌پیچد.
صدایم کن، بگذار حس کنم کسی هست که بودنم برایش مهم باشد!
مهربانم، من را صدا بزن و به تنم زندگی ببخش، روح ببخش.
تو که می‌دانی من م*ست نگاهت هستم، م*ست صدایت هستم؛ پس دریغ نکن خودت را از من!
می‌خواهم بروم؛ اما تو اگر صدایم کنی قول می‌دهم بازگردم؛ حتی اگر تا بهشت هم رفته باشم و در یک قدمی‌اش تو صدایم کنی، قطعا برمی‌گردم و در آغوشت حل می‌شوم؛
آخر تو برای من همان آرامشی را داری که در بهشت نصیبم می‌شود.
صدایم کن و با نگاهت تزریق کن توی رگ‌هایم امید به زندگی را!
دوستت دارم عزیزم!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:
امضا : .Mahdieh

.Mahdieh

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-30
نوشته‌ها
1,605
لایک‌ها
6,129
امتیازها
113
سن
24
محل سکونت
↕کره خاکی↕
کیف پول من
5,056
Points
122
دلنوشته‌ی سیزده:
گاهی وقت‌ها زندگی چقدر سخت می‌شود؛
به طوری که در یک لحظه حجم عظیمی از غم ها و غصه‌ها، ناراحتی و بغض سرازیر می‌شود در بدنت و گلویت و مجبوری که تحمل کنی و در تنهایی خودت بشکنی، بی‌صدا اشک بریزی.
آه که گاهی وقت‌ها عجیب دلت می‌خواهد در این دنیا نباشی؛ اصلا باشی که چه بشود؟!
مگر تو نباشی قرار است دنیا بدون آدم بماند؟!
به قول معروف این نشد یکی دیگر.
وقتی حضورت باعث ناراحتی دیگران است، وقتی دنیا تا این حد نامرد است که به هرچی می‌خواهی تو را نرساند و این همه به تو سخت بگیرد، وقتی که مجبوری با گریه‌های یواشکی‌ات عقده‌های درونت را خالی کنی، زنده بودن و نفس کشیدن برای چه؟
گاهی وقت‌ها می‌بری از این دنیا،
از آدم هایش،
از همه‌چیز و همه‌کس.
در این‌جور مواقع دلت یک دست نامرئی می‌خواهد که تو را بکشاند پیش خودش و بگوید تمام شد، دیگر پیش من هستی و هیچ‌کس نمی‌تواند اذیتت کند
و چه بهتر که آن دست نامرئی ریسمان خدا باشد برای بردنت به پیش خودش.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:
امضا : .Mahdieh

.Mahdieh

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-30
نوشته‌ها
1,605
لایک‌ها
6,129
امتیازها
113
سن
24
محل سکونت
↕کره خاکی↕
کیف پول من
5,056
Points
122
دلنوشته‌ی چهارده:
من مرده‌ام!
نه این که فکرکنی دیگر در این جهان خاکی نیستم، نه!
نه این که فکرکنی نفس نمی‌کشم و اعضای بدنم بی‌روح و بی‌حرکت مانده‌ است، نه!
مردن که فقط مرگ نیست،
مردن گاهی می‌شود زندگی؛
زندگی بدون هیچ شادی یا دلخوشی.
مردن همیشه رفتن و تمام شدن نیست، گاهی بودن و تباه شدن است.
مرده‌ای باتحرک،
مرده‌ای که ای‌کاش واقعا مرده بود.
مرگ احساس خطرناک‌تر است تا مرگ واقعی.
از قدیم گفتن یک بار می‌میری، راحت می‌شوی اما من می‌گویم نه؛
اگر با مرگ واقعی یک بار راحت شوی با مرگ احساساتت روزی هزار بار می‌میری و زنده می‌شوی؛
وقتی که لگد کنن روحت را، احساسات دخترانه‌ات را،
وقتی پیرت کنن در اوج جوانیت.
پیرترها می‌گویند جوانی کجایی که یادت بخیر؛
اما من می‌گویم نسل ما، نسل جوان امروز یا حتی خود من،
هرگز نمی‌گوییم جوانی کجایی که یادت بخیر؛
وقتی دل‌بستگی نداشته باشی به این دوره خاص،
وقتی روزهایت تباه‌گونه بگذرد،
چه فرقی می‌کند پیر باشی یا جوان؟
این روزها مردن شده دونوع؛
یکی سخت و دیگری آسان.
اولی مرگ تدریجی احساس یک انسان
و دیگری مرگی که به خدایت می‌رساند تو را و آرامش مطلق.
نفس می‌کشیم و این تنفس به چه دردمان می‌خورد؟
زندگی انگیزه می‌خواهد،
امید و آرزو می‌خواهد.
به راستی که نسل ما، نسل دردهای خاموش است،
زجرهای پنهان،
زخم‌های ناگفته.
نسل ما نسل تنهایی‌ست،
نسلی با هق‌هق‌های شبانه و قلب‌هایی پر از غصه.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:
امضا : .Mahdieh

.Mahdieh

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-30
نوشته‌ها
1,605
لایک‌ها
6,129
امتیازها
113
سن
24
محل سکونت
↕کره خاکی↕
کیف پول من
5,056
Points
122
دلنوشته‌ی پانزده:
هوا ابری‌ست، هوای دل من هم!
دلم یک فنجان قهوه تلخ می‌خواهد و یک تنهایی طولانی.
آرامشی به وسعت دریاها
بدون بودن‌های الکی،
بدون عشق‌های دروغین.
تنهایی خیلی بهتر است از بودن‌هایی که دردناک است،
پر از ترس و انتظار است.
تنهایی بهتر است از داشتن آدم‌هایی که مدام ترس از دست دادنشان مثل سوهان روحم را خراش می‌دهد.
نبودن‌ها را انتخاب کنید،
رفتنی‌ها را بدرقه کنید.
میان این همه تنهایی، بودن آرامش توی فکر و خیالت کفایت می‌کند.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:
امضا : .Mahdieh

.Mahdieh

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-30
نوشته‌ها
1,605
لایک‌ها
6,129
امتیازها
113
سن
24
محل سکونت
↕کره خاکی↕
کیف پول من
5,056
Points
122
دلنوشته‌ی شانزده:
امروز هم از کنار او گذشتم.
چه دنیای کوچکی داشت و چه وسعت فکر بزرگی.
دنیای او تماما خلاصه می‌شد روی ویلچر دو چرخش؛ اما وسعت و بلندای فکرش چه؟
او بر روی همان ویلچر تار می‌زد، گیتار، سنتور و گه‌گاه نیز همراه با نوای موسیقی‌اش زمزمه می‌کرد.
چه بسا آدم‌هایی که سالم هستند و روی پاهای خودشان ایستاده‌اند، نمی‌توانند به خوبی او بنوازند.
او می‌توانست به راحتی تیراندازی کند؛
می‌توانست به راحتی بازی فکری‌های سخت را حل کند؛
می‌توانست به راحتی ارتباط برقرار کند و در مسابقه‌ی شطرنج مقام اول را بیاورد.
تعجب آور نیست؟
او با این دنیای کوچک ناامید نشده بود،
او از خدا دل نکنده بود؛ بلکه بدون داشتن پا هم توانسته بود برای خودش، خانواده‌اش و کشورش افتخارآفرین باشد.
او معلول بود؛ اما مغزش نه، فقط نقص عضو داشت.
امروزه بسیاری از ما آدم‌ها معلول فکری هستیم؛ انگار که مغزمان در خوابی زمستانی فرو رفته باشد.
ما راه می‌رویم، می‌بینیم، می‌شنویم،
تمامی اعضای بدنیمان سالم هست؛
اما چقدر در زندگی امیدواریم؟
چقدر برای کشورمان افتخارآفرینیم؟
چقدر نفس کشیدن را دوست داریم؟
چقدر می‌توانیم به راحتی مشکلاتمان را حل کنیم و آن‌ها را ساده بگیریم؟
ای‌کاش روزی بیاید که کسی معلول فکر، مغز، قدرت و امید نباشد.
ای‌کاش!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:
امضا : .Mahdieh

.Mahdieh

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-30
نوشته‌ها
1,605
لایک‌ها
6,129
امتیازها
113
سن
24
محل سکونت
↕کره خاکی↕
کیف پول من
5,056
Points
122
دلنوشته‌ی هفده:
امروز می‌خواهم برایت از یک موجود خارق العاده حرف بزنم.
من امروز او را دیدم؛
چشمانش خمار و مشکی بودند،
قدش بلند و شانه‌هایی ستبر و قوی داشت که می‌توانستی به راحتی روی آن‌ها تکیه کنی و از هیچ چیز نترسی.
دست‌هایش مردانه و پاهایش به خوبی عضله‌های پهن بدنش را تحمل می کردند.
چقدر نگاهش به یاد ماندنی بود، وقتی در چشم‌هایم خیره ماند و چقدر ل*ب‌هایش زیبا تکان می‌خوردند، موقعی که برایم حرف می‌زد.
او چه بود که در نظرم این همه متفاوت هویدا شد؟
خب او هم یک فرد عادی و مثل بقیه بود؛ پس چرا از نظر من متفاوت با همه آمد؟
شاید من عاشق او شده بودم!
آری، چون عاشقش شده بودم او را جدای از همه آدم‌ها می‌دیدم.
به راستی شاید همین پرده‌ی عشق جلوی چشمانم را بگیرد و نتوانم پی به ذات اصلی او ببرم،
شاید نتوانم بفهمم او جدای از جذابیت‌های ظاهری در باطن چگونه است.
نباید به این پرده اجازه دهم جلوی زشتی‌ها و پلیدی‌ها را بگیرد.
من نباید اجازه بدهم عشق چشمانم را کور کند.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:
امضا : .Mahdieh

.Mahdieh

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-30
نوشته‌ها
1,605
لایک‌ها
6,129
امتیازها
113
سن
24
محل سکونت
↕کره خاکی↕
کیف پول من
5,056
Points
122
دلنوشته‌ی هجده:
من زندگی عجیبی داشتم؛
پر از اتفاقات گوناگون.
می‌گویم داشته‌ام و این اشتباه است؛
چون هنوز آینده مانده و باید منتظر اتفاقات بعدی هم باشم.
گاه ل*ذت بردم و گاه عذاب کشیدم،
خب زندگی همین است دیگر!
همه آدم ها مثل من هستند؛
خودشان که نه، اتفاقاتی که در زندگی‌شان می‌افتد را می‌گویم.
زندگی پر از اتفاقات تلخ و شیرین است که مجبوری همه‌اش را تحمل کنی.
اگر نخواهی غم‌ها را تحمل کنی که نمی‌شود.
می‌گویند در پس هر سربالایی یک سرازیری‌ست؛
مگر می‌شود سرازیری را بروی و بخواهی از سربالایی رد شوی بدون آن‌که قدم درونش بگذاری؟
خب غیرممکن‌ها را گاه نمی‌شود ممکن کرد.
امیدوارم که اتفاقات شادمان در زندگی همیشه بیش از اتفاقات عذاب‌آور باشد.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:
امضا : .Mahdieh

.Mahdieh

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-30
نوشته‌ها
1,605
لایک‌ها
6,129
امتیازها
113
سن
24
محل سکونت
↕کره خاکی↕
کیف پول من
5,056
Points
122
دلنوشته‌ی نوزده:
نخواستنت امری‌ست ناممکن؛
مثل آن است که گویند نفس نکش!
می‌بینی؟
من بی تو می‌میرم،
من بی تو؛ اصلا فکرشم نکن!
اگر تو توانستی که بدون اکسیژن زنده بمانی من نیز می‌توانم با نخواستنت توی این دنیا بمانم.
مخاطب خاص قلبم، داشتنت را از من دریغ مکن!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:
امضا : .Mahdieh

.Mahdieh

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-30
نوشته‌ها
1,605
لایک‌ها
6,129
امتیازها
113
سن
24
محل سکونت
↕کره خاکی↕
کیف پول من
5,056
Points
122
دلنوشته‌ی بیست:
تا تو عشق من هستی ایمان نمی‌آورم به تنهایی،
تا تو یار و همراه منی معنا ندارد بی‌کسی،
تا تو و شهد شیرین ل*ب‌هایت هست جایی در دل ندارد غم.
تا تو از آن منی زندگی خواهم کرد و
ایمان دارم به این جمله ناب:
تا شقایق هست زندگی باید کرد.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:
امضا : .Mahdieh
بالا