Lunika✧
مدیریت کل سایت
پرسنل مدیریت
مدیریت کل سایت
مدیریت تالار
نویسنده فعال
نویسنده انجمن
طراح انجمن
کپیست انجمن
تایپیست انجمن
کاربر افتخاری انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
- تاریخ ثبتنام
- 2023-07-07
- نوشتهها
- 3,921
- لایکها
- 14,196
- امتیازها
- 113
- محل سکونت
- "درون پورتال آتش"
- کیف پول من
- 291,488
- Points
- 70,000,164
- سطح
-
- حرفهای
*"❦دختری از ج*ن*س غرورp18❦"*
مونيكا:
از دست توماس افکارم بهم ریخت
توماس رفت و منو لوکاس اومدیم داخل اتاقم
- میشناسیش ؟
- کی رو خانم؟ همینی که الان رف؟مگه برادرت نبود؟
برادرم!!! توماس خودشو برادرم معرفی کرده!!
- میدونی چیه خانوم شما که میدونی مو قبلا چیز داداشت بودیم!! یعنی چیز!!
چی داره میگه!!!! با اوقات تلخی و جواب کمی تند میکنم
- این مهم نیست چیز بودی، ادامه بده کارلس!!
- خو ی دفعه همین یارو همراش بود داشت گفت ک.... این برادرمه
اهان پس کانر گفته توماس برادرشه!!
- خب ولش اونو، امشب چرا اینجا اومدی!؟
-هیچی فقط اومدم بگم که همه چی حلع فقط کافیه بم بگی چیکار باس بکنم
- هنوز در موردش فکر نکردم
- باش بانو
- زیر نظرش بگیر بفهم کی میره بیرون کی میاد خونه
- چشم
- حالا میتونی بری
و از اتاق خارج شد
من دستامو گذاشته بودم رو سرم که تقه در به صدا دراومد قفل درو باز کردم که دیدم ملانیه
- خانوم شب شده دیگه من میرم خونه شما نمیرید؟
- بلند شدم و کلیدهای ماشینمو برداشتم و از اتاق خارج شدم
- چرا منم میرم اینارو قفل کن
- چشم
سوار ماشینم به راه افتادم
در راه فکرم مشغول توماس بود
- چیو ازم مخفی کرد!!
اوفف حتما فردا از زیر زبونش میکشم بیرون
به خونه رسیدم
لباسامو پرت کردم ته کمد و لباس خوابامو پوشیدم فردا زیاد کار داشتم که باید انجام میدادم
کارلس:
بعد از رفتن مونیکا یاد اون مردیکه افتادم
همونی که به بابام پیشنهاد ساکت کردن مونیکا رو داد
باید کاری میکردم که دیگه از این غلطا نکنه
برای همین رفتم تو اتاقم و رو تخت نشستم و گوشی رو برداشتم
گشتم و تو لیست مخاطبینم شماره جوزف رو پیدا کردم
چند تا بوق خورد و اون جواب داد
- بله رئيس ؟
- میخوام امشب ببینمت
- کجا؟
- جای همیشگی
- اوک تا یه ساعت دیگ اونجام
- خوبه
و قطع کردم
به لباسام نگاهی انداختم
کمی خاکی بودن
برای همین تصمیم گرفتم یه دوش سریع بگیرم
دوش گرفتمو حوله رو پیچیدم دور خودم و اومدم بیرون
لباس اسپرت پوشیدم و کمی عطر زدم و موهامو شونه کردم کلیدای ماشینمو برداشتم و حرکت کردم
راهم با پلی کردن موسیقیهام گذشت یک خوبشو پیدا نکردم
وارد کافه شدم که با نشستن دستی رو شونم برگشتم
جوزف بود دقیقا همزمان با من رسید
نشستیم رو میز
- خو اقا کارلس عزيز، بفرمایید کارتون چی هس؟
- يه مردکیه رو همین امشب برام پیداش کن بیارش پشت شرکت
- عکسی چیزی؟
- هیچی فقط یه اسم
- عه سخت شد که
- پولشو میگیری پسر، خوب فک میکنی میتونی تا یکی دو ساعت دیگ پیداش کنی بیاریش پشت شرکت؟
- اره بابا فقط اسمشو برام پیامک کن
حرفشو قطع کردم
- یادت نره خوب انجام بدی پول خوبی میدم بت
چشمکی برام زد و خارج شد
منم یه موهیتو سفارش دادم
گوشیمو از جیب شلوارم کشیدم بیرون و مشغول چک کردن پیامای گوشیم شدم اصلا حواسم به ساعت نبود که یهو جوزف زنگ زد
- الو رئيس چند تا عکس میفرستم ببین کدومه
- باشه
عکسارو چک کردم که دیدمش
رو عکسش خط کشیدم و دوباره زنگ زدم
- اینیه که مشخص کردم
- باشه پس ما با محموله پشت شرکت منتظرتونیم بیا
- باشه اومدم
تصویه حساب کردمو به راه افتادم
وقتی رسیدم آدمای جوزف درو برام باز کردن
یه خونه بود که یکم قدیمی بود
جای مناسبی هم داشت چون پشت شرکتم بود از اونور زیاد قابل دید نبود
از اینورم ساکنی نبود
وارد شدمو با دیدنش که به صندلی بسته بود شوکه شد
- تو!!! چرا این کارو با زیر دست پدرت میکنی!
چشمامو درون حلقه چرخوندم و ایستادم رو به روش
یکی از آدمای جوزف صندلی گذاشت برام
منم نشستم روش و پا رو پا انداختم
- اینجا کسی که ازت سوال میکنه منم، اگه اون چیزی که میخوامو بهم نگی...
سرمو بردم نزدیکش و اروم زمزمه کردم
- همینجا دفنت میکنم
و کشیدم عقب
- اخه این کارا برای چیه؟
- حساب بابام با مونیکا چیه؟
- حساب بابات!! منظورتو نمیفهمم!!
- وقتی اومدی جلو روم گفتی که باید ساکتش کنیم به اینجا شم فکر میکردی، حالا میگی یا با کتک میگی؟ به هر حال که میگی پس بهتره مث آدم بگی
- این کارا چیه کارلس خان بذار ما بریم
جوزف با پشت دست یکی محکم کوبید تو صورتش که گفت
- باشه باشه، حساب بابات با مونیکا نیست با بابای مونیکا بود که قبلاً باهم شراکت کردن بعد از فوت شونم همه چی تموم شد
- كيو دور زدین؟
- لوكاس
- لوكاس كيه!!
- ادم کانر که الان ادم مونیکاست
- چرا باید دورش بزنید؟
- قبلاً که اندرو زنده بود بابات از شرکتشون، کاخونه داروسازی شون هرچه قدر که میخواست پول برداشت میکرد کانر هم فهمیده بود که پول برداشت میشه برای همین ادماش یعنی لوکاس و توماس رو فرستاد تا پیگیری کنه، ماهم لوكاس رو دور زدیم ولی توماس نشد
بابام پول میدزدید!!برداشت الکی فرقی با دزدی داره؟؟اونم از خانواده مونیکاو از سهم ارث مونیکا!!
- منظورت از کسی که قوی تر شده کیه؟
- مونيكاااا؛ اخه اون دختره لوس در حدی بود که بخواد آدم داشته باشه!! تا دیروز بابا بابا میکرد
- حرف دهنتو بفهم!!
- باشه باشه عذر میخوام
با کلافگی بیشتر از اون خونه لعنتی خارج شدم
دستی بر شونهام نشست که وقتی برگشتم دیدم جوزف هم باهام اومده بیرون
- جوزف
- جونم رئيس
- کاری کن نتونه به کسی بگه ازش حرف کشیدیم
- سرشو ببرم زیر آب؟؟
شاید اگه بابام بودم این کارو میکردم اما من هیچ وقت نتونستم دستور کشتن کسی رو صادر کنم
- نه فقط بترسونش نتونه بگه - از خانوادش تهدیدش کنم خوبه؟
- نمیدونم، اره، شاید
و به سمت ماشینم حرکت کردم
خیلی کلافه بودم!!
حالا چه غلطی بکنم؟
#دختری_از_جنس_غرور
#Moon
#انجمن_تک_رمان
مونيكا:
از دست توماس افکارم بهم ریخت
توماس رفت و منو لوکاس اومدیم داخل اتاقم
- میشناسیش ؟
- کی رو خانم؟ همینی که الان رف؟مگه برادرت نبود؟
برادرم!!! توماس خودشو برادرم معرفی کرده!!
- میدونی چیه خانوم شما که میدونی مو قبلا چیز داداشت بودیم!! یعنی چیز!!
چی داره میگه!!!! با اوقات تلخی و جواب کمی تند میکنم
- این مهم نیست چیز بودی، ادامه بده کارلس!!
- خو ی دفعه همین یارو همراش بود داشت گفت ک.... این برادرمه
اهان پس کانر گفته توماس برادرشه!!
- خب ولش اونو، امشب چرا اینجا اومدی!؟
-هیچی فقط اومدم بگم که همه چی حلع فقط کافیه بم بگی چیکار باس بکنم
- هنوز در موردش فکر نکردم
- باش بانو
- زیر نظرش بگیر بفهم کی میره بیرون کی میاد خونه
- چشم
- حالا میتونی بری
و از اتاق خارج شد
من دستامو گذاشته بودم رو سرم که تقه در به صدا دراومد قفل درو باز کردم که دیدم ملانیه
- خانوم شب شده دیگه من میرم خونه شما نمیرید؟
- بلند شدم و کلیدهای ماشینمو برداشتم و از اتاق خارج شدم
- چرا منم میرم اینارو قفل کن
- چشم
سوار ماشینم به راه افتادم
در راه فکرم مشغول توماس بود
- چیو ازم مخفی کرد!!
اوفف حتما فردا از زیر زبونش میکشم بیرون
به خونه رسیدم
لباسامو پرت کردم ته کمد و لباس خوابامو پوشیدم فردا زیاد کار داشتم که باید انجام میدادم
کارلس:
بعد از رفتن مونیکا یاد اون مردیکه افتادم
همونی که به بابام پیشنهاد ساکت کردن مونیکا رو داد
باید کاری میکردم که دیگه از این غلطا نکنه
برای همین رفتم تو اتاقم و رو تخت نشستم و گوشی رو برداشتم
گشتم و تو لیست مخاطبینم شماره جوزف رو پیدا کردم
چند تا بوق خورد و اون جواب داد
- بله رئيس ؟
- میخوام امشب ببینمت
- کجا؟
- جای همیشگی
- اوک تا یه ساعت دیگ اونجام
- خوبه
و قطع کردم
به لباسام نگاهی انداختم
کمی خاکی بودن
برای همین تصمیم گرفتم یه دوش سریع بگیرم
دوش گرفتمو حوله رو پیچیدم دور خودم و اومدم بیرون
لباس اسپرت پوشیدم و کمی عطر زدم و موهامو شونه کردم کلیدای ماشینمو برداشتم و حرکت کردم
راهم با پلی کردن موسیقیهام گذشت یک خوبشو پیدا نکردم
وارد کافه شدم که با نشستن دستی رو شونم برگشتم
جوزف بود دقیقا همزمان با من رسید
نشستیم رو میز
- خو اقا کارلس عزيز، بفرمایید کارتون چی هس؟
- يه مردکیه رو همین امشب برام پیداش کن بیارش پشت شرکت
- عکسی چیزی؟
- هیچی فقط یه اسم
- عه سخت شد که
- پولشو میگیری پسر، خوب فک میکنی میتونی تا یکی دو ساعت دیگ پیداش کنی بیاریش پشت شرکت؟
- اره بابا فقط اسمشو برام پیامک کن
حرفشو قطع کردم
- یادت نره خوب انجام بدی پول خوبی میدم بت
چشمکی برام زد و خارج شد
منم یه موهیتو سفارش دادم
گوشیمو از جیب شلوارم کشیدم بیرون و مشغول چک کردن پیامای گوشیم شدم اصلا حواسم به ساعت نبود که یهو جوزف زنگ زد
- الو رئيس چند تا عکس میفرستم ببین کدومه
- باشه
عکسارو چک کردم که دیدمش
رو عکسش خط کشیدم و دوباره زنگ زدم
- اینیه که مشخص کردم
- باشه پس ما با محموله پشت شرکت منتظرتونیم بیا
- باشه اومدم
تصویه حساب کردمو به راه افتادم
وقتی رسیدم آدمای جوزف درو برام باز کردن
یه خونه بود که یکم قدیمی بود
جای مناسبی هم داشت چون پشت شرکتم بود از اونور زیاد قابل دید نبود
از اینورم ساکنی نبود
وارد شدمو با دیدنش که به صندلی بسته بود شوکه شد
- تو!!! چرا این کارو با زیر دست پدرت میکنی!
چشمامو درون حلقه چرخوندم و ایستادم رو به روش
یکی از آدمای جوزف صندلی گذاشت برام
منم نشستم روش و پا رو پا انداختم
- اینجا کسی که ازت سوال میکنه منم، اگه اون چیزی که میخوامو بهم نگی...
سرمو بردم نزدیکش و اروم زمزمه کردم
- همینجا دفنت میکنم
و کشیدم عقب
- اخه این کارا برای چیه؟
- حساب بابام با مونیکا چیه؟
- حساب بابات!! منظورتو نمیفهمم!!
- وقتی اومدی جلو روم گفتی که باید ساکتش کنیم به اینجا شم فکر میکردی، حالا میگی یا با کتک میگی؟ به هر حال که میگی پس بهتره مث آدم بگی
- این کارا چیه کارلس خان بذار ما بریم
جوزف با پشت دست یکی محکم کوبید تو صورتش که گفت
- باشه باشه، حساب بابات با مونیکا نیست با بابای مونیکا بود که قبلاً باهم شراکت کردن بعد از فوت شونم همه چی تموم شد
- كيو دور زدین؟
- لوكاس
- لوكاس كيه!!
- ادم کانر که الان ادم مونیکاست
- چرا باید دورش بزنید؟
- قبلاً که اندرو زنده بود بابات از شرکتشون، کاخونه داروسازی شون هرچه قدر که میخواست پول برداشت میکرد کانر هم فهمیده بود که پول برداشت میشه برای همین ادماش یعنی لوکاس و توماس رو فرستاد تا پیگیری کنه، ماهم لوكاس رو دور زدیم ولی توماس نشد
بابام پول میدزدید!!برداشت الکی فرقی با دزدی داره؟؟اونم از خانواده مونیکاو از سهم ارث مونیکا!!
- منظورت از کسی که قوی تر شده کیه؟
- مونيكاااا؛ اخه اون دختره لوس در حدی بود که بخواد آدم داشته باشه!! تا دیروز بابا بابا میکرد
- حرف دهنتو بفهم!!
- باشه باشه عذر میخوام
با کلافگی بیشتر از اون خونه لعنتی خارج شدم
دستی بر شونهام نشست که وقتی برگشتم دیدم جوزف هم باهام اومده بیرون
- جوزف
- جونم رئيس
- کاری کن نتونه به کسی بگه ازش حرف کشیدیم
- سرشو ببرم زیر آب؟؟
شاید اگه بابام بودم این کارو میکردم اما من هیچ وقت نتونستم دستور کشتن کسی رو صادر کنم
- نه فقط بترسونش نتونه بگه - از خانوادش تهدیدش کنم خوبه؟
- نمیدونم، اره، شاید
و به سمت ماشینم حرکت کردم
خیلی کلافه بودم!!
حالا چه غلطی بکنم؟
کد:
***
مونيكا:
از دست توماس افکارم بهم ریخت
توماس رفت و منو لوکاس اومدیم داخل اتاقم
- میشناسیش ؟
- کی رو خانم؟ همینی که الان رف؟مگه برادرت نبود؟
برادرم!!! توماس خودشو برادرم معرفی کرده!!
- میدونی چیه خانوم شما که میدونی مو قبلا چیز داداشت بودیم!! یعنی چیز!!
چی داره میگه!!!! با اوقات تلخی و جواب کمی تند میکنم
- این مهم نیست چیز بودی ادامه بده کارلس!!
- خو ی دفعه همین یارو همراش بود داشت گفت ک.... این برادرمه
اهان پس کانر گفته توماس برادرشه!!
- خب ولش اونو، امشب چرا اینجا اومدی!؟
-هیچی فقط اومدم بگم که همه چی حلع فقط کافیه بم بگی چیکار باس بکنم
- هنوز در موردش فکر نکردم
- باش بانو
- زیر نظرش بگیر بفهم کی میره بیرون کی میاد خونه
- چشم
- حالا میتونی بری
و از اتاق خارج شد
من دستامو گذاشته بودم رو سرم که تقه در به صدا دراومد قفل درو باز کردم که دیدم ملانیه
- خانوم شب شده دیگه من میرم خونه شما نمیرید؟
- بلند شدم و کلیدهای ماشینمو برداشتم و از اتاق خارج شدم
- چرا منم میرم اینارو قفل کن
- چشم
سوار ماشینم به راه افتادم
در راه فکرم مشغول توماس بود
- چیو ازم مخفی کرد!!
اوفف حتما فردا از زیر زبونش میکشم بیرون
به خونه رسیدم
لباسامو پرت کردم ته کمد و لباس خوابامو پوشیدم فردا زیاد کار داشتم که باید انجام میدادم
کارلس:
بعد از رفتن مونیکا یاد اون مردیکه افتادم
همونی که به بابام پیشنهاد ساکت کردن مونیکا رو داد
باید کاری میکردم که دیگه از این غلطا نکنه
برای همین رفتم تو اتاقم و رو تخت نشستم و گوشی رو برداشتم
گشتم و تو لیست مخاطبینم شماره جوزف رو پیدا کردم
چند تا بوق خورد و اون جواب داد
- بله رئيس ؟
- میخوام امشب ببینمت
- کجا؟
- جای همیشگی
- اوک تا یه ساعت دیگ اونجام
- خوبه
و قطع کردم
به لباسام نگاهی انداختم
کمی خاکی بودن
برای همین تصمیم گرفتم یه دوش سریع بگیرم
دوش گرفتمو حوله رو پیچیدم دور خودم و اومدم بیرون
لباس اسپرت پوشیدم و کمی عطر زدم و موهامو شونه کردم کلیدای ماشینمو برداشتم و حرکت کردم
راهم با پلی کردن موسیقیهام گذشت یک خوبشو پیدا نکردم
وارد کافه شدم که با نشستن دستی رو شونم برگشتم
جوزف بود دقیقا همزمان با من رسید
نشستیم رو میز
- خو اقا کارلس عزيز، بفرمایید کارتون چی هس؟
- يه مردکیه رو همین امشب برام پیداش کن بیارش پشت شرکت
- عکسی چیزی؟
- هیچی فقط یه اسم
- عه سخت شد که
- پولشو میگیری پسر، خوب فک میکنی میتونی تا یکی دو ساعت دیگ پیداش کنی بیاریش پشت شرکت؟
- اره بابا فقط اسمشو برام پیامک کن
حرفشو قطع کردم
- یادت نره خوب انجام بدی پول خوبی میدم بت
چشمکی برام زد و خارج شد
منم یه موهیتو سفارش دادم
گوشیمو از جیب شلوارم کشیدم بیرون و مشغول چک کردن پیامای گوشیم شدم اصلا حواسم به ساعت نبود که یهو جوزف زنگ زد
- الو رئيس چند تا عکس میفرستم ببین کدومه
- باشه
عکسارو چک کردم که دیدمش
رو عکسش خط کشیدم و دوباره زنگ زدم
- اینیه که مشخص کردم
- باشه پس ما با محموله پشت شرکت منتظرتونیم بیا
- باشه اومدم
تصویه حساب کردمو به راه افتادم
وقتی رسیدم آدمای جوزف درو برام باز کردن
یه خونه بود که یکم قدیمی بود
جای مناسبی هم داشت چون پشت شرکتم بود از اونور زیاد قابل دید نبود
از اینورم ساکنی نبود
وارد شدمو با دیدنش که به صندلی بسته بود شوکه شد
- تو!!! چرا این کارو با زیر دست پدرت میکنی!
چشمامو درون حلقه چرخوندم و ایستادم رو به روش
یکی از آدمای جوزف صندلی گذاشت برام
منم نشستم روش و پا رو پا انداختم
- اینجا کسی که ازت سوال میکنه منم، اگه اون چیزی که میخوامو بهم نگی...
سرمو بردم نزدیکش و اروم زمزمه کردم
- همینجا دفنت میکنم
و کشیدم عقب
- اخه این کارا برای چیه؟
- حساب بابام با مونیکا چیه؟
- حساب بابات!! منظورتو نمیفهمم!!
- وقتی اومدی جلو روم گفتی که باید ساکتش کنیم به اینجا شم فکر میکردی، حالا میگی یا با کتک میگی؟ به هر حال که میگی پس بهتره مث آدم بگی
- این کارا چیه کارلس خان بذار ما بریم
جوزف با پشت دست یکی محکم کوبید تو صورتش که گفت
- باشه باشه، حساب بابات با مونیکا نیست با بابای مونیکا بود که قبلاً باهم شراکت کردن بعد از فوت شونم همه چی تموم شد
- كيو دور زدین؟
- لوكاس
- لوكاس كيه!!
- ادم کانر که الان ادم مونیکاست
- چرا باید دورش بزنید؟
- قبلاً که اندرو زنده بود بابات از شرکتشون، کاخونه داروسازی شون هرچه قدر که میخواست پول برداشت میکرد کانر هم فهمیده بود که پول برداشت میشه برای همینادماش یعنی لوکاس و توماس رو فرستاد تا پیگیری کنه، ماهم لوكاس رو دور زدیم ولی توماس نشد
بابام پول میدزدید!!برداشت الکی فرقی با دزدی داره؟؟اونم از خانواده مونیکاو از سهم ارث مونیکا!!
- منظورت از کسی که قوی تر شده کیه؟
- مونيكاااا؛ اخه اون دختره لوس در حدی بود که بخواد آدم داشته باشه!! تا دیروز بابا بابا میکرد
- حرف دهنتو بفهم!!
- باشه باشه عذر میخوام
با کلافگی بیشتر از اون خونه لعنتی خارج شدم
دستی بر شونهام نشست که وقتی برگشتم دیدم جوزف هم باهام اومده بیرون
- جوزف
- جونم رئيس
- کاری کن نتونه به کسی بگه ازش حرف کشیدیم
- سرشو ببرم زیر آب؟؟
شاید اگه بابام بودم این کارو میکردم اما من هیچ وقت نتونستم دستور کشتن کسیرو صادر کنم
- نه فقط بترسونش نتونه بگه - از خانوادش تهدیدش کنم خوبه؟
- نمیدونم، اره، شاید
و به سمت ماشینم حرکت کردم
خیلی کلافه بودم!!
حالا چه غلطی بکنم؟
#Moon
#انجمن_تک_رمان