Paryzad
منتقد ادبی انجمن
دلنویس انجمن
منتقد انجمن
تایپیست انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
کاربر تکرمان
#پارت۲۷
نفس عمیقی کشیدم و با دودلی تایپ کردم:
_ گاماس گاماس داداش؛ به وقتش همدیگه رو میبینیم... فعلاً بیا از اسم فامیل شروع کنیم تا بعد ببینیم خدا چی میخواد.
_ یعنی میخوای بگی حتی اسمم رو نمیدونی و داری ل*اس میزنی؟ مسخرست!
_اسمت رو که می دونم ولی سایر موارد رو نه؛ خوشحال میشیم ما رو در جریان بذاری. (دِ بنال دیگه)
_ چرا تو اول ما رو در جریان نمیذاری؟
نــه، خوشم اومد! طرف بدجور دستش تو کاره. نمیشه به این راحتیها مخش رو زد.
_ خیله خب باشه، فعلاً که دور، دورِ توعه... چی میخوای بدونی مستر؟
_ اسم، فامیل، سن و باقیه مخلفات.
_ جان هستم، هیفده ساله و ساکن تهران. فامیلی هم که شرمنده، فعلاً از گفتن اون معذوریم.
_ اوکی، فامیلیت رو نگو ولی حداقل اسم واقعیت رو بگو. جان آخه؟ مسخره بازی داری در میاری یا چی؟
_ مسخره چیه مرد حسابی؟ مخفف اسممه.
_ خب دیگه؟
_ دیگه سلامتی همه بدها.
_ فکر نمیکنی یکم برای اینکارها بچهای؟؟ تو الان باید دنبال درس و مشقت باشی نه اینکه با منی که حداقل پنج شیش سال ازت بزرگترم بری تو ر*اب*طه.
خدایی با این حرفش خیلی حرصم گرفت. بابا هم سن و سالهای من یا نامزد کردن یا حداقل یه دونه خواستگار رو دارن. نداشته باشن هم باز یه اسمش رو نبر تو زندگيشون هست.... منه بدبخت که تا حالا یه بارم برام پیش نیومده که یه خل و چلی پیدا بشه و برای تفریح هم که شده جلوم تو خیابون تک چرخ بزنه.
بسوزه جد و آباد سینگلی!
چند ثانیهای به پیامش فکر کردم و آخرسر در کمال بیشعوری دست گذاشتم رو چیزی که معمولاً نقطه ضعف همهست...
_ بچه؟؟ تو به کسی که سال بعد کنکور داره میگی بچه؟ فکر نمیکردم انقدر امل باشی که با یه دوستیِ ساده مخالفت کنی.
_ من اگه امل بودم، تو همون سلام و علیک اول بلاکت میکردم بچه... بعدش هم، فکر نکن نفهمیدم این همه حرف زدی تا ذهن من رو از موضوع اصلی منحرف کنیا!... نگفتی کی و کجا هم رو ببینیم؟
بیپدر انگار موش رو آتیش زدن که انقدر عجوله! البته این هم یه نوع سیاسته دیگه. یه جور سیاست عجیب که فقط از تجربهی زیاد به دست میاد... ولی کور خونده! اون اگه یه سری چیزا فقط برای گول نخوردن و ایسگا نشدن بلده، من یکی خدای این کارام.
به من میگن جان نه برگ چغندر...
_ برای اینکه بدونی مَرد رابطم فردا میام هم رو ببینیم... ساعت و مکان رو تا شب برات اس میکنم.
_ اوکی پس فردا میبینمت بانو.
_ تا فردا بای هانی.
با صورتی در هم، گوشی رو خاموش کردم و روي میز ب*غ*ل تخت گذاشتم... ای خدا حالا برای فردا چه دروغی سر هم کنم؟؟؟
#رمان_جان
#اثر_پریزاد
#انجمن_تک_رمان
نفس عمیقی کشیدم و با دودلی تایپ کردم:
_ گاماس گاماس داداش؛ به وقتش همدیگه رو میبینیم... فعلاً بیا از اسم فامیل شروع کنیم تا بعد ببینیم خدا چی میخواد.
_ یعنی میخوای بگی حتی اسمم رو نمیدونی و داری ل*اس میزنی؟ مسخرست!
_اسمت رو که می دونم ولی سایر موارد رو نه؛ خوشحال میشیم ما رو در جریان بذاری. (دِ بنال دیگه)
_ چرا تو اول ما رو در جریان نمیذاری؟
نــه، خوشم اومد! طرف بدجور دستش تو کاره. نمیشه به این راحتیها مخش رو زد.
_ خیله خب باشه، فعلاً که دور، دورِ توعه... چی میخوای بدونی مستر؟
_ اسم، فامیل، سن و باقیه مخلفات.
_ جان هستم، هیفده ساله و ساکن تهران. فامیلی هم که شرمنده، فعلاً از گفتن اون معذوریم.
_ اوکی، فامیلیت رو نگو ولی حداقل اسم واقعیت رو بگو. جان آخه؟ مسخره بازی داری در میاری یا چی؟
_ مسخره چیه مرد حسابی؟ مخفف اسممه.
_ خب دیگه؟
_ دیگه سلامتی همه بدها.
_ فکر نمیکنی یکم برای اینکارها بچهای؟؟ تو الان باید دنبال درس و مشقت باشی نه اینکه با منی که حداقل پنج شیش سال ازت بزرگترم بری تو ر*اب*طه.
خدایی با این حرفش خیلی حرصم گرفت. بابا هم سن و سالهای من یا نامزد کردن یا حداقل یه دونه خواستگار رو دارن. نداشته باشن هم باز یه اسمش رو نبر تو زندگيشون هست.... منه بدبخت که تا حالا یه بارم برام پیش نیومده که یه خل و چلی پیدا بشه و برای تفریح هم که شده جلوم تو خیابون تک چرخ بزنه.
بسوزه جد و آباد سینگلی!
چند ثانیهای به پیامش فکر کردم و آخرسر در کمال بیشعوری دست گذاشتم رو چیزی که معمولاً نقطه ضعف همهست...
_ بچه؟؟ تو به کسی که سال بعد کنکور داره میگی بچه؟ فکر نمیکردم انقدر امل باشی که با یه دوستیِ ساده مخالفت کنی.
_ من اگه امل بودم، تو همون سلام و علیک اول بلاکت میکردم بچه... بعدش هم، فکر نکن نفهمیدم این همه حرف زدی تا ذهن من رو از موضوع اصلی منحرف کنیا!... نگفتی کی و کجا هم رو ببینیم؟
بیپدر انگار موش رو آتیش زدن که انقدر عجوله! البته این هم یه نوع سیاسته دیگه. یه جور سیاست عجیب که فقط از تجربهی زیاد به دست میاد... ولی کور خونده! اون اگه یه سری چیزا فقط برای گول نخوردن و ایسگا نشدن بلده، من یکی خدای این کارام.
به من میگن جان نه برگ چغندر...
_ برای اینکه بدونی مَرد رابطم فردا میام هم رو ببینیم... ساعت و مکان رو تا شب برات اس میکنم.
_ اوکی پس فردا میبینمت بانو.
_ تا فردا بای هانی.
با صورتی در هم، گوشی رو خاموش کردم و روي میز ب*غ*ل تخت گذاشتم... ای خدا حالا برای فردا چه دروغی سر هم کنم؟؟؟
کد:
نفس عمیقی کشیدم و با دودلی تایپ کردم:
_ گاماس گاماس داداش؛ به وقتش همدیگه رو میبینیم... فعلاً بیا از اسم فامیل شروع کنیم تا بعد ببینیم خدا چی میخواد.
_ یعنی میخوای بگی حتی اسمم رو نمیدونی و داری ل*اس میزنی؟ مسخرست!
_اسمت رو که می دونم ولی سایر موارد رو نه؛ خوشحال میشیم ما رو در جریان بذاری. (دِ بنال دیگه)
_ چرا تو اول ما رو در جریان نمیذاری؟
نــه، خوشم اومد! طرف بدجور دستش تو کاره. نمیشه به این راحتیها مخش رو زد.
_ خیله خب باشه، فعلاً که دور، دورِ توعه... چی میخوای بدونی مستر؟
_ اسم، فامیل، سن و باقیه مخلفات.
_ جان هستم، هیفده ساله و ساکن تهران. فامیلی هم که شرمنده، فعلاً از گفتن اون معذوریم.
_ اوکی، فامیلیت رو نگو ولی حداقل اسم واقعیت رو بگو. جان آخه؟ مسخره بازی داری در میاری یا چی؟
_ مسخره چیه مرد حسابی؟ مخفف اسممه.
_ خب دیگه؟
_ دیگه سلامتی همه بدها.
_ فکر نمیکنی یکم برای اینکارها بچهای؟؟ تو الان باید دنبال درس و مشقت باشی نه اینکه با منی که حداقل پنج شیش سال ازت بزرگترم بری تو ر*اب*طه.
خدایی با این حرفش خیلی حرصم گرفت. بابا هم سن و سالهای من یا نامزد کردن یا حداقل یه دونه خواستگار رو دارن. نداشته باشن هم باز یه اسمش رو نبر تو زندگيشون هست.... منه بدبخت که تا حالا یه بارم برام پیش نیومده که یه خل و چلی پیدا بشه و برای تفریح هم که شده جلوم تو خیابون تک چرخ بزنه.
بسوزه جد و آباد سینگلی!
چند ثانیهای به پیامش فکر کردم و آخرسر در کمال بیشعوری دست گذاشتم رو چیزی که معمولاً نقطه ضعف همهست...
_ بچه؟؟ تو به کسی که سال بعد کنکور داره میگی بچه؟ فکر نمیکردم انقدر امل باشی که با یه دوستیِ ساده مخالفت کنی.
_ من اگه امل بودم، تو همون سلام و علیک اول بلاکت میکردم بچه... بعدش هم، فکر نکن نفهمیدم این همه حرف زدی تا ذهن من رو از موضوع اصلی منحرف کنیا!... نگفتی کی و کجا هم رو ببینیم؟
بیپدر انگار موش رو آتیش زدن که انقدر عجوله! البته این هم یه نوع سیاسته دیگه. یه جور سیاست عجیب که فقط از تجربهی زیاد به دست میاد... ولی کور خونده! اون اگه یه سری چیزا فقط برای گول نخوردن و ایسگا نشدن بلده، من یکی خدای این کارام.
به من میگن جان نه برگ چغندر...
_ برای اینکه بدونی مَرد رابطم فردا میام هم رو ببینیم... ساعت و مکان رو تا شب برات اس میکنم.
_ اوکی پس فردا میبینمت بانو.
_ تا فردا بای هانی.
با صورتی در هم، گوشی رو خاموش کردم و روي میز ب*غ*ل تخت گذاشتم... ای خدا حالا برای فردا چه دروغی سر هم کنم؟؟؟
#اثر_پریزاد
#انجمن_تک_رمان
آخرین ویرایش: