Paryzad
منتقد ادبی انجمن
دلنویس انجمن
منتقد انجمن
تایپیست انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
کاربر تکرمان
#پارت۱۸
پوف کلافه ای کشید و همزمان که به بیرون اشاره میکرد، گفت:
_ خب دیگه، بسه هر چی وقت شریف ما رو گرفتی. پاشو برو پِی کارت بزار ما هم به کارمون برسیم.
_ چی چیو پاشم برم؟ ماشینم دستت مونده ها.
_ خیله خب، الان با هم میریم ماشینت رو بهت میدم تو هم بیسروصدا میزنی به چاک.
_ ترمز کن با هم بریم برادر؛ گاگول گیر آوردی هی داری دو درم میکنی؟ باید خسارت بدی حاجی.
_ چـی؟؟ من خسارت بدم؟ تو از ورود ممنوع اومدی، گواهینامه نداری، شیش ساعت هم که ما رو مَچَل خودت کردی بعد من مقصرم؟ خیلی رو داری به خدا!
با استرس دستام رو توی هم پیچوندم و چشم روی هم فشردم. مادر مرده با همهی خنگی و روانی بودنش پر بیراهم نمیگفت. انگار منم یه کوچولو فقط یه کوچولو تو این اتفاق مقصر بودم.
صدای زنگ گوشیم که بلند شد، دستهام بیشتر بهم پیچید. وای حالا چیکار کنم؟ جواب مامانینا رو چی بدم؟ وای وحید رو بگو! اون جونش بستهست به ماشینش. حاضره من رو با گلابی طاق بزنه ولی یه خال رو ماشینش نیوفته. اگه بفهمه...
_ بردار دیگه اون گوشی رو کر شدیم!
عصبانی چشم وا کردم و به اون قزمیت چپچپ نگاه کردم. هوش و آیکیو بخوره تو فرقه سرش، اِنقدر شعور نداره که با یه فرد تحت فشار اینجوری صحبت نکنه.
گوشیم رو از جیبم در آوردم و بدون اینکه به اسمش نگاه کنم جواب دادم:
_ ا... الو؟؟
_ الو و زهرمار دخترهی بیعقل! معلوم هست از صبح تا حالا کجا بودی که این صاب مرده رو جواب نمیدی؟
یا ابلفضل، وحیده! حالا چه کوهی بخورم؟؟
_ الووو؟؟ چرا جواب نمیدی جان؟ میگم کجایی؟
گوشی رو کمی از گوشم فاصله دادم و پشت سر هم نفس عمیق کشیدم. باید عادی برخورد میکردم تا به چیزی شک نکنه.
اِهم اِهم...
دوستان عزیزی که مثل من همچین موجودی رو تو زندگیشون تحمل میکنن، دقت کنن. میخوام چند تا راهکار برای مقابله با این عذابهای الهی براتون شرح بدم.
خب، مواد لازم:
سلیطهگری: به میزانی که فرد مقابل دهنش سرویس شه.
جیغجیغ: اِنقدر که پردهی گوشش از چشماش بزنه بیرون.
تهدید: به حدی که مثل سگ بترسه.
انواع و اقسام فحشها: جوری که طرف به کوه خوردن بیوفته.
عزیزان، خوب دقت کنید که الان میخوام یه نمونه کار بدم.
بریم که داشته باشیم...
_ هر قبرستونی هستم به خودم مربوطه مر*تیکهی جلبک! تو خیلی غلط خوردی که هی دم به دقیقه زنگ میزنی به این گوشیه بیصاحاب. یه کاری نکن همین الان زنگ بزنم به مامان همه چی رو بهش بگم تا مجبورت کنه کل آسفالتهای کوچه رو با چنگال بخوریا!
حالا هم چون عشقم میکشه بهت میگم که چون امروز پنجشنبهست، دلم خواسته امشب خونه بهزاد اینا بمونم و تا فردا عصر هم خونه نمیام. این رو به مامان و بابا هم بگو.
در ضمن، به جان بِزی اگه تا فردا عصر یه بار دیگه بهم زنگ بزنی، پیچ و مهرههای فکم رو شل میکنم و همه چی رو میریزم رو داریه؛ بای بای.
خوشحال و پیروز گوشی رو قطع کردم و گذاشتم تو جیبم. خدا وکیلی داشتین راهکار رو؟
بیا حالا برو همه جا پر کن رمان طنز به درد نمیخوره و این حرفا. الان اینایی که من اینجا یادتون دادم رو کجای دنیا میخواستین یاد بگیرین؟
_ خب خدا رو شکر، فکر کردم فقط واسه من اینجوریی ولی الان معلوم شد پاچه همه رو میگیری.
اِعع، این هنوز اینجاست؟ اِنقدر درگیر آموزش به شما شدم که اصلاً این خنگ خدا رو یادم رفته بود .
اخمهام رو توی هم کشیدم و با صدای بلند گفتم:
_ اولاً که مودب باش! اگه قرار بر توهین و اینا باشه فعلاً آخر صفی. یه کاری نکن همینجا بشینم و تا شب به اسکول شدنت بخندما... ثانیاً، به جای این حرفا دست تو جیب مبارکت بکن و کارت ملی و شمارهی خوشگلت رو رد کن بیاد که میخوام برم کلی کار دارم.
_ خسارت کم بود حالا کارت ملی هم میخوای؟ میخوای اصلاً همین الان بریم محضر ماشین رو بزنم به نامت؟
_ هرهرهر، چقدر بامزهای تو معدن نمک!... فعلاً تا هر وقت که لازم شد ماشینم دستت میمونه. کارت ملیتم واسه ضمانت میخوام تا یه وقت شیطون نکوبونه تو کلت! الانم...
_ هووو، پیاده شو با هم بریم... کی گفته ماشین تو دست من میمونه؟ پاشو جمع کن برو پی کارت بابا از صبح درگیرمون کردی.
_ همین که گفتم، یا کاری رو که خواستم انجام میدی یا یه جوری برات شایعه میسازم که از فردا نتونی سرت رو بلند کنی.
الکی! من اصلاً نمیدونم یارو کی هست که بخوام براش شایعه بسازم... ولی مثل اینکه حُقَم کار کرد. بدبخت از ترس رنگش پرید و لکنت گرفت.
_ هـ.... هر کاری دوست داری بکن. مدرکی نداری که بخوای ثابت کنی.
_ از کجا میدونی؟ شاید یکی از اون آدمهایی که توی کوچه داشت اَزمون فیلم میگرفت، از آشناهای من باشه!
_ ولی این فقط یه تصادف ساده بود. ممکنه برای هر...
_ اَه چقدر دست و پا میزنی! عین آدم کارت و شماره رو رد کن بیاد دیگه. یه ماشین میخوای نگه داری، مواد که قاچاق نمیکنی اِنقدر بهونه میاری.
عصبی کیف پول توی جیبش رو درآورد و کارتی به سمتم گرفت.
_ بیا بگیر! فقط جون مادرت فردا پسفردا نری این ور اون ور از من چرت و پرت بگیا.
شنگول کارت رو از لای انگشتاش کشیدم و همزمان که پیاده میشدم، گفت:
_ برو داداش حله، عزت زیاد جوجو!
#رمان_جان
#اثر_پریزاد
#انجمن_تک_رمان
پوف کلافه ای کشید و همزمان که به بیرون اشاره میکرد، گفت:
_ خب دیگه، بسه هر چی وقت شریف ما رو گرفتی. پاشو برو پِی کارت بزار ما هم به کارمون برسیم.
_ چی چیو پاشم برم؟ ماشینم دستت مونده ها.
_ خیله خب، الان با هم میریم ماشینت رو بهت میدم تو هم بیسروصدا میزنی به چاک.
_ ترمز کن با هم بریم برادر؛ گاگول گیر آوردی هی داری دو درم میکنی؟ باید خسارت بدی حاجی.
_ چـی؟؟ من خسارت بدم؟ تو از ورود ممنوع اومدی، گواهینامه نداری، شیش ساعت هم که ما رو مَچَل خودت کردی بعد من مقصرم؟ خیلی رو داری به خدا!
با استرس دستام رو توی هم پیچوندم و چشم روی هم فشردم. مادر مرده با همهی خنگی و روانی بودنش پر بیراهم نمیگفت. انگار منم یه کوچولو فقط یه کوچولو تو این اتفاق مقصر بودم.
صدای زنگ گوشیم که بلند شد، دستهام بیشتر بهم پیچید. وای حالا چیکار کنم؟ جواب مامانینا رو چی بدم؟ وای وحید رو بگو! اون جونش بستهست به ماشینش. حاضره من رو با گلابی طاق بزنه ولی یه خال رو ماشینش نیوفته. اگه بفهمه...
_ بردار دیگه اون گوشی رو کر شدیم!
عصبانی چشم وا کردم و به اون قزمیت چپچپ نگاه کردم. هوش و آیکیو بخوره تو فرقه سرش، اِنقدر شعور نداره که با یه فرد تحت فشار اینجوری صحبت نکنه.
گوشیم رو از جیبم در آوردم و بدون اینکه به اسمش نگاه کنم جواب دادم:
_ ا... الو؟؟
_ الو و زهرمار دخترهی بیعقل! معلوم هست از صبح تا حالا کجا بودی که این صاب مرده رو جواب نمیدی؟
یا ابلفضل، وحیده! حالا چه کوهی بخورم؟؟
_ الووو؟؟ چرا جواب نمیدی جان؟ میگم کجایی؟
گوشی رو کمی از گوشم فاصله دادم و پشت سر هم نفس عمیق کشیدم. باید عادی برخورد میکردم تا به چیزی شک نکنه.
اِهم اِهم...
دوستان عزیزی که مثل من همچین موجودی رو تو زندگیشون تحمل میکنن، دقت کنن. میخوام چند تا راهکار برای مقابله با این عذابهای الهی براتون شرح بدم.
خب، مواد لازم:
سلیطهگری: به میزانی که فرد مقابل دهنش سرویس شه.
جیغجیغ: اِنقدر که پردهی گوشش از چشماش بزنه بیرون.
تهدید: به حدی که مثل سگ بترسه.
انواع و اقسام فحشها: جوری که طرف به کوه خوردن بیوفته.
عزیزان، خوب دقت کنید که الان میخوام یه نمونه کار بدم.
بریم که داشته باشیم...
_ هر قبرستونی هستم به خودم مربوطه مر*تیکهی جلبک! تو خیلی غلط خوردی که هی دم به دقیقه زنگ میزنی به این گوشیه بیصاحاب. یه کاری نکن همین الان زنگ بزنم به مامان همه چی رو بهش بگم تا مجبورت کنه کل آسفالتهای کوچه رو با چنگال بخوریا!
حالا هم چون عشقم میکشه بهت میگم که چون امروز پنجشنبهست، دلم خواسته امشب خونه بهزاد اینا بمونم و تا فردا عصر هم خونه نمیام. این رو به مامان و بابا هم بگو.
در ضمن، به جان بِزی اگه تا فردا عصر یه بار دیگه بهم زنگ بزنی، پیچ و مهرههای فکم رو شل میکنم و همه چی رو میریزم رو داریه؛ بای بای.
خوشحال و پیروز گوشی رو قطع کردم و گذاشتم تو جیبم. خدا وکیلی داشتین راهکار رو؟
بیا حالا برو همه جا پر کن رمان طنز به درد نمیخوره و این حرفا. الان اینایی که من اینجا یادتون دادم رو کجای دنیا میخواستین یاد بگیرین؟
_ خب خدا رو شکر، فکر کردم فقط واسه من اینجوریی ولی الان معلوم شد پاچه همه رو میگیری.
اِعع، این هنوز اینجاست؟ اِنقدر درگیر آموزش به شما شدم که اصلاً این خنگ خدا رو یادم رفته بود .
اخمهام رو توی هم کشیدم و با صدای بلند گفتم:
_ اولاً که مودب باش! اگه قرار بر توهین و اینا باشه فعلاً آخر صفی. یه کاری نکن همینجا بشینم و تا شب به اسکول شدنت بخندما... ثانیاً، به جای این حرفا دست تو جیب مبارکت بکن و کارت ملی و شمارهی خوشگلت رو رد کن بیاد که میخوام برم کلی کار دارم.
_ خسارت کم بود حالا کارت ملی هم میخوای؟ میخوای اصلاً همین الان بریم محضر ماشین رو بزنم به نامت؟
_ هرهرهر، چقدر بامزهای تو معدن نمک!... فعلاً تا هر وقت که لازم شد ماشینم دستت میمونه. کارت ملیتم واسه ضمانت میخوام تا یه وقت شیطون نکوبونه تو کلت! الانم...
_ هووو، پیاده شو با هم بریم... کی گفته ماشین تو دست من میمونه؟ پاشو جمع کن برو پی کارت بابا از صبح درگیرمون کردی.
_ همین که گفتم، یا کاری رو که خواستم انجام میدی یا یه جوری برات شایعه میسازم که از فردا نتونی سرت رو بلند کنی.
الکی! من اصلاً نمیدونم یارو کی هست که بخوام براش شایعه بسازم... ولی مثل اینکه حُقَم کار کرد. بدبخت از ترس رنگش پرید و لکنت گرفت.
_ هـ.... هر کاری دوست داری بکن. مدرکی نداری که بخوای ثابت کنی.
_ از کجا میدونی؟ شاید یکی از اون آدمهایی که توی کوچه داشت اَزمون فیلم میگرفت، از آشناهای من باشه!
_ ولی این فقط یه تصادف ساده بود. ممکنه برای هر...
_ اَه چقدر دست و پا میزنی! عین آدم کارت و شماره رو رد کن بیاد دیگه. یه ماشین میخوای نگه داری، مواد که قاچاق نمیکنی اِنقدر بهونه میاری.
عصبی کیف پول توی جیبش رو درآورد و کارتی به سمتم گرفت.
_ بیا بگیر! فقط جون مادرت فردا پسفردا نری این ور اون ور از من چرت و پرت بگیا.
شنگول کارت رو از لای انگشتاش کشیدم و همزمان که پیاده میشدم، گفت:
_ برو داداش حله، عزت زیاد جوجو!
کد:
پوف کلافه ای کشید و همزمان که به بیرون اشاره میکرد، گفت:
_ خب دیگه، بسه هر چی وقت شریف ما رو گرفتی. پاشو برو پِی کارت بزار ما هم به کارمون برسیم.
_ چی چیو پاشم برم؟ ماشینم دستت مونده ها.
_ خیله خب، الان با هم میریم ماشینت رو بهت میدم تو هم بیسروصدا میزنی به چاک.
_ ترمز کن با هم بریم برادر؛ گاگول گیر آوردی هی داری دو درم میکنی؟ باید خسارت بدی حاجی.
_ چـی؟؟ من خسارت بدم؟ تو از ورود ممنوع اومدی، گواهینامه نداری، شیش ساعت هم که ما رو مَچَل خودت کردی بعد من مقصرم؟ خیلی رو داری به خدا!
با استرس دستام رو توی هم پیچوندم و چشم روی هم فشردم. مادر مرده با همهی خنگی و روانی بودنش پر بیراهم نمیگفت. انگار منم یه کوچولو فقط یه کوچولو تو این اتفاق مقصر بودم.
صدای زنگ گوشیم که بلند شد، دستهام بیشتر بهم پیچید. وای حالا چیکار کنم؟ جواب مامانینا رو چی بدم؟ وای وحید رو بگو! اون جونش بستهست به ماشینش. حاضره من رو با گلابی طاق بزنه ولی یه خال رو ماشینش نیوفته. اگه بفهمه...
_ بردار دیگه اون گوشی رو کر شدیم!
عصبانی چشم وا کردم و به اون قزمیت چپچپ نگاه کردم. هوش و آیکیو بخوره تو فرقه سرش، اِنقدر شعور نداره که با یه فرد تحت فشار اینجوری صحبت نکنه.
گوشیم رو از جیبم در آوردم و بدون اینکه به اسمش نگاه کنم جواب دادم:
_ ا... الو؟؟
_ الو و زهرمار دخترهی بیعقل! معلوم هست از صبح تا حالا کجا بودی که این صاب مرده رو جواب نمیدی؟
یا ابلفضل، وحیده! حالا چه کوهی بخورم؟؟
_ الووو؟؟ چرا جواب نمیدی جان؟ میگم کجایی؟
گوشی رو کمی از گوشم فاصله دادم و پشت سر هم نفس عمیق کشیدم. باید عادی برخورد میکردم تا به چیزی شک نکنه.
اِهم اِهم...
دوستان عزیزی که مثل من همچین موجودی رو تو زندگیشون تحمل میکنن، دقت کنن. میخوام چند تا راهکار برای مقابله با این عذابهای الهی براتون شرح بدم.
خب، مواد لازم:
سلیطهگری: به میزانی که فرد مقابل دهنش سرویس شه.
جیغجیغ: اِنقدر که پردهی گوشش از چشماش بزنه بیرون.
تهدید: به حدی که مثل سگ بترسه.
انواع و اقسام فحشها: جوری که طرف به کوه خوردن بیوفته.
عزیزان، خوب دقت کنید که الان میخوام یه نمونه کار بدم.
بریم که داشته باشیم...
_ هر قبرستونی هستم به خودم مربوطه مر*تیکهی جلبک! تو خیلی غلط خوردی که هی دم به دقیقه زنگ میزنی به این گوشیه بیصاحاب. یه کاری نکن همین الان زنگ بزنم به مامان همه چی رو بهش بگم تا مجبورت کنه کل آسفالتهای کوچه رو با چنگال بخوریا!
حالا هم چون عشقم میکشه بهت میگم که چون امروز پنجشنبهست، دلم خواسته امشب خونه بهزاد اینا بمونم و تا فردا عصر هم خونه نمیام. این رو به مامان و بابا هم بگو.
در ضمن، به جان بِزی اگه تا فردا عصر یه بار دیگه بهم زنگ بزنی، پیچ و مهرههای فکم رو شل میکنم و همه چی رو میریزم رو داریه؛ بای بای.
خوشحال و پیروز گوشی رو قطع کردم و گذاشتم تو جیبم. خدا وکیلی داشتین راهکار رو؟
بیا حالا برو همه جا پر کن رمان طنز به درد نمیخوره و این حرفا. الان اینایی که من اینجا یادتون دادم رو کجای دنیا میخواستین یاد بگیرین؟
_ خب خدا رو شکر، فکر کردم فقط واسه من اینجوریی ولی الان معلوم شد پاچه همه رو میگیری.
اِعع، این هنوز اینجاست؟ اِنقدر درگیر آموزش به شما شدم که اصلاً این خنگ خدا رو یادم رفته بود .
اخمهام رو توی هم کشیدم و با صدای بلند گفتم:
_ اولاً که مودب باش! اگه قرار بر توهین و اینا باشه فعلاً آخر صفی. یه کاری نکن همینجا بشینم و تا شب به اسکول شدنت بخندما... ثانیاً، به جای این حرفا دست تو جیب مبارکت بکن و کارت ملی و شمارهی خوشگلت رو رد کن بیاد که میخوام برم کلی کار دارم.
_ خسارت کم بود حالا کارت ملی هم میخوای؟ میخوای اصلاً همین الان بریم محضر ماشین رو بزنم به نامت؟
_ هرهرهر، چقدر بامزهای تو معدن نمک!... فعلاً تا هر وقت که لازم شد ماشینم دستت میمونه. کارت ملیتم واسه ضمانت میخوام تا یه وقت شیطون نکوبونه تو کلت! الانم...
_ هووو، پیاده شو با هم بریم... کی گفته ماشین تو دست من میمونه؟ پاشو جمع کن برو پی کارت بابا از صبح درگیرمون کردی.
_ همین که گفتم، یا کاری رو که خواستم انجام میدی یا یه جوری برات شایعه میسازم که از فردا نتونی سرت رو بلند کنی.
الکی! من اصلاً نمیدونم یارو کی هست که بخوام براش شایعه بسازم... ولی مثل اینکه حُقَم کار کرد. بدبخت از ترس رنگش پرید و لکنت گرفت.
_ هـ.... هر کاری دوست داری بکن. مدرکی نداری که بخوای ثابت کنی.
_ از کجا میدونی؟ شاید یکی از اون آدمهایی که توی کوچه داشت اَزمون فیلم میگرفت، از آشناهای من باشه!
_ ولی این فقط یه تصادف ساده بود. ممکنه برای هر...
_ اَه چقدر دست و پا میزنی! عین آدم کارت و شماره رو رد کن بیاد دیگه. یه ماشین میخوای نگه داری، مواد که قاچاق نمیکنی اِنقدر بهونه میاری.
عصبی کیف پول توی جیبش رو درآورد و کارتی به سمتم گرفت.
_ بیا بگیر! فقط جون مادرت فردا پسفردا نری این ور اون ور از من چرت و پرت بگیا.
شنگول کارت رو از لای انگشتاش کشیدم و همزمان که پیاده میشدم، گفت:
_ برو داداش حله، عزت زیاد جوجو!
#اثر_پریزاد
#انجمن_تک_رمان
آخرین ویرایش: