• رمان عاشقانه و جنایی کاراکال به قلم حدیثه شهبازی کلیک کنید
  • خرید رمان عاشقانه، غمگین، معمایی دلداده به دلدار فریبا میم قاف کلیک کنید

در حال پیشرفت رمان یوتوپیا | اثر ملینا نامور کاربر انجمن تک رمان

ساعت تک رمان

رمان چطوره؟

  • عالی

    رای: 4 80.0%
  • خوب

    رای: 0 0.0%
  • بد

    رای: 1 20.0%

  • مجموع رای دهندگان
    5

Melina.N

مدیر تالار تیزر + ناظر رمان + طراح انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر رمان
دستیار مدیر
داستان‌نویس
طراح انجمن
ویراستار انجمن
میکسر انجمن
تیزریست
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
مترجم آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
1,099
لایک‌ها
3,473
امتیازها
73
محل سکونت
میلان
کیف پول من
60,370
Points
1,530
دیگه بیشتر از این نمی‌تونم توی فکر‌های بزرگ و وحشتناک مغزم غرق بشم.
دوباره یکی از بادیگارد‌ها با شلاق وارد اتاق میشه و قبل از هر تفکری از سمت من محکم روی دستم می‌زنه.
جیغ بدی می‌کشم و بدنم از درد مور‌مور میشه.
دوباره شلاق قهوه‌ای روی کمرم فرود میاد این بار با درد جیغ می‌کشم.
- تو رو قرآن! نه! کافیه!
بیشتر میزنه. بدون هیچ درنگی شلاق رو هرجایی که بخواد فرود میاره. از درد می‌لرزم و هر بار جیغ‌هام با اشک مخلوط میشه.
- تو... ولم کن! دیگه جون ندارم.
می‌خنده و شلاق رو روی صورتم میزنه!
گوشه چشمم می‌سوزه و با جیغ بدی هق هق می‌کنم.
- نه! نه! کافیه! اخ. سوختم! فرید!
دوباره روی شکمم میزنه و این بار انگاری روی زخم قبلی زده. چون دردش هزار برابر بدتر از قبلی‌هاست.
- اخ! خدایا! بسه! مردم!
چند بار پشت هم روی زخم‌های قبلیم میزنه و من هربار از درد به خودم می‌لرزم و بیشتر داد می‌کشم.
- ایی! خدایا! ولم کن! دردم میاد... نه...ن...ه!
شلاق رو کنار تخت رها می‌کنه و وقتی از در بیرون میره با صدای نسبتاً بلندی میگه:
- این‌ها اختصاصی برای خودت از طرف ارسلان بود! امیدوارم دوستش داشته باشی! گفت یه‌جوری بزنمت که چند سال وقتی به بدنت نگاه می‌کنی یادش بی‌افتی! انقدر دوسِت داره!
وقتی حرفش تموم میشه. گوشه چشمم چین می‌خوره به این پی میبرم که چقدر حالم ازشون به هم می‌خوره. از اتاق خارج میشه و در و محکم می‌بنده.
حتی دلم نمی‌خواد به زخم‌هام نگاه کنم یا بهشون دست بزنم. همین‌جوریش هم درد می‌کنه اگه دست بزنم مطمئناً می‌میرم‌.
ریحانه کجا بود؟ نکنه اونم مثل این‌ها ان‌قدر بی‌رحم باشه؟ معلومه که هست!
وقتی بچه کتک میزنه. توی کار قاچاق بچه هستن. سادیسم داره و مهم‌تر زن فرید هستش چرا نباید مثل این‌ها ع*و*ضی باشه؟ اون هم مثل ارسلان همیشه در ظاهر خیلی خوب بود؛ اما من حتی نمی‌تونم به این فکر کنم که چقدر دیوونه و ساده بودم.
از برخورد زخم کمرم با تخت جیغ کوتاهی می‌کشم. احساس می‌کنم درد به استخونمم رسیده.
کد:
دیگه بیشتر از این نمی‌تونم توی فکر‌های بزرگ و وحشتناک مغزم غرق بشم.

دوباره یکی از بادیگارد‌ها با شلاق وارد اتاق میشه و قبل از هر تفکری از سمت من محکم روی دستم می‌زنه.

جیغ بدی می‌کشم و بدنم از درد مور‌مور میشه.

دوباره شلاق قهوه‌ای روی کمرم فرود میاد این بار با درد جیغ می‌کشم.

- تو رو قرآن! نه! کافیه!

بیشتر میزنه. بدون هیچ درنگی شلاق رو هرجایی که بخواد فرود میاره. از درد می‌لرزم و هر بار جیغ‌هام با اشک مخلوط میشه.

- تو... ولم کن! دیگه جون ندارم.

می‌خنده و شلاق رو روی صورتم میزنه!

گوشه چشمم می‌سوزه و با جیغ بدی هق هق می‌کنم.

- نه! نه! کافیه! اخ. سوختم! فرید!

دوباره روی شکمم میزنه و این بار انگاری روی زخم قبلی زده. چون دردش هزار برابر بدتر از قبلی‌هاست.

- اخ! خدایا! بسه! مردم!

چند بار پشت هم روی زخم‌های قبلیم میزنه و من هربار از درد به خودم می‌لرزم و بیشتر داد می‌کشم.

- ایی! خدایا! ولم کن! دردم میاد... نه...ن...ه!

شلاق رو کنار تخت رها می‌کنه و وقتی از در بیرون میره با صدای نسبتاً بلندی میگه:

- این‌ها اختصاصی برای خودت از طرف ارسلان بود! امیدوارم دوستش داشته باشی! گفت یه‌جوری بزنمت که چند سال وقتی به بدنت نگاه می‌کنی یادش بی‌افتی! انقدر دوسِت داره!

وقتی حرفش تموم میشه. گوشه چشمم چین می‌خوره به این پی میبرم که چقدر حالم ازشون به هم می‌خوره. از اتاق خارج میشه و در و محکم می‌بنده.

حتی دلم نمی‌خواد به زخم‌هام نگاه کنم یا بهشون دست بزنم. همین‌جوریش هم درد می‌کنه اگه دست بزنم مطمئناً می‌میرم‌.

ریحانه کجا بود؟ نکنه اونم مثل این‌ها ان‌قدر بی‌رحم باشه؟ معلومه که هست!

وقتی بچه کتک میزنه. توی کار قاچاق بچه هستن. سادیسم داره و مهم‌تر زن فرید هستش چرا نباید مثل این‌ها ع*و*ضی باشه؟ اون هم مثل ارسلان همیشه در ظاهر خیلی خوب بود؛ اما من حتی نمی‌تونم به این فکر کنم که چقدر دیوونه و ساده بودم.

از برخورد زخم کمرم با تخت جیغ کوتاهی می‌کشم. احساس می‌کنم درد به استخونمم رسیده.
#یوتوپیا
#ژاکاو
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

Melina.N

مدیر تالار تیزر + ناظر رمان + طراح انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر رمان
دستیار مدیر
داستان‌نویس
طراح انجمن
ویراستار انجمن
میکسر انجمن
تیزریست
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
مترجم آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
1,099
لایک‌ها
3,473
امتیازها
73
محل سکونت
میلان
کیف پول من
60,370
Points
1,530
دیگه حتی جون ندارم چشم‌هام رو باز نگه‌ دارم. بدنم سرد شده و مثل یه جنازه روی تخت افتادم با هر برخورد زخم‌ها با تخت یا لباسم اتیش می‌گیرن.
***
این همه مدت می‌دونستم ولی بهشون نمی‌گفتم چون می‌ترسیدم بکشنم.
ترسناک‌ترین چیزی که برام وجود داره اینه که من بهشون گفتم! وقتی داشت شکنجه‌ام می‌کرد فریاد کشیدم و به همشون گفتم که می‌دونم تو چه کاری هستن.
فرید با اخم وارد اتاق میشه و کلید داخل دستش رو جلوی چشم‌هام تکون میده‌.
- قراره یه کم زندانی بشی دخترم!
با ترس بهش نگاه می‌کنم. ترسی که توی وجودم هست دو برابر چیزیه که چشم‌هام نشون میده من از ترس می‌خوام بمیرم می‌خوام این‌جا نباشم.
از فرصت استفاده می‌کنم و میگم:
- ریحانه... کجاست؟
می‌خنده و میگه:
- باهاش چی‌کار داری؟ اون‌ هم نجاتت نمیده!
وقتی صورت سوالی من و می‌بینه میگه:
- باشه! مسافرت رفته!
با اخم میگم:
- مسافرت؟
بی‌حوصله سمت در اتاق میره و بین راه میگه:
- فقط دهنت رو ببند!
بعد هم صدای چرخش کلید از پشت در میاد و متوجه می‌شم من قراره این‌جا زندانی بشم. می‌دونم دروغ میگه ریحانه جایی نرفته؛ ولی مطمئنم مهمون‌هامون خونه‌هاشون رفتن‌. البته این هم می‌تونه امکان داشته باشه که همشون مثل فرید ع*و*ضی باشن. شاید هم داخل خونه هستن و چیزی نمیگن.
کد:
دیگه حتی جون ندارم چشم‌هام رو باز نگه‌ دارم. بدنم سرد شده و مثل یه جنازه روی تخت افتادم با هر برخورد زخم‌ها با تخت یا لباسم اتیش می‌گیرن.

***

 این همه مدت می‌دونستم ولی بهشون نمی‌گفتم چون می‌ترسیدم بکشنم.

ترسناک‌ترین چیزی که برام وجود داره اینه که من بهشون گفتم! وقتی داشت شکنجه‌ام می‌کرد فریاد کشیدم و به همشون گفتم که می‌دونم تو چه کاری هستن.

فرید با اخم وارد اتاق میشه و کلید داخل دستش رو جلوی چشم‌هام تکون میده‌.

- قراره یه کم زندانی بشی دخترم!

با ترس بهش نگاه می‌کنم. ترسی که توی وجودم هست دو برابر چیزیه که چشم‌هام نشون میده من از ترس می‌خوام بمیرم می‌خوام این‌جا نباشم.

از فرصت استفاده می‌کنم و میگم:

- ریحانه... کجاست؟

می‌خنده و میگه:

- باهاش چی‌کار داری؟ اون‌ هم نجاتت نمیده!

وقتی صورت سوالی من و می‌بینه میگه:

- باشه! مسافرت رفته!

با اخم میگم:

- مسافرت؟

بی‌حوصله سمت در اتاق میره و بین راه میگه:

- فقط دهنت رو ببند!

بعد هم صدای چرخش کلید از پشت در میاد و متوجه می‌شم من قراره این‌جا زندانی بشم. می‌دونم دروغ میگه ریحانه جایی نرفته؛ ولی مطمئنم مهمون‌هامون خونه‌هاشون رفتن‌. البته این هم می‌تونه امکان داشته باشه که همشون مثل فرید ع*و*ضی باشن. شاید هم داخل خونه هستن و چیزی نمیگن.
#یوتوپیا
#ژاکاو
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Melina.N

مدیر تالار تیزر + ناظر رمان + طراح انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر رمان
دستیار مدیر
داستان‌نویس
طراح انجمن
ویراستار انجمن
میکسر انجمن
تیزریست
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
مترجم آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
1,099
لایک‌ها
3,473
امتیازها
73
محل سکونت
میلان
کیف پول من
60,370
Points
1,530
در هر صورت دیگه هیچ‌کدومشون برام مهم نیستن تنها چیزی که بهش فکر می‌کنم خستگیمه از این زندگیه مسخره، دوست دارم بخوابم. می‌خوام چشم‌هام رو ببندم و دیگه این‌جا نباشم.
***
نفس‌های گرمی به صورتم برخورد می‌کنه و دست‌هاش آروم‌آروم به سمت دست‌هام میاد و اسیرش می‌کنه. خشکم میزنه و از استرس حتی دلم نمی‌خواد چشم‌هام رو باز کنم تا ببینم چه کسی این‌جوری می‌خواد بکشتم! برخلاف میل درونیم مغزم نهیب میزنه " چشم‌هات و باز کن لعنتی تا دیر نشده خودت و نجات بده!"
سریع چشم‌هام رو باز می‌کنم و از ته دل جیغ می‌کشم. فرید رو کنار می‌زنم؛ اما سریع و ترسناک به سمتم حمله‌ور میشه موهای مشکیم رو داخل دست‌هاش می‌گیره و محکم می‌کشه. جیغ می‌کشم و درحالی که روی زمین کشیده میشم دست‌هام رو به دست‌هاش می‌رسونم حتی نمی‌تونم صورتش رو ببینم. محکم‌تر می‌کشه و این بار با جیغ می‌نالم.
- ولم... کن! آشغال!
دستش رو جلوتر میاره بیشتر می‌کشه و این بار سیلی محکمی هم زیر گوشم می‌خوابونه.
- ولم کن! ع*و*ضی! خدا لعنتت کنه!
یکی از دست‌هاش رو محکم گ*از می‌گیرم و با درد و صدای بدی به عقب میره سریع به سمت در میرم. در عین ناباوری در بازه و بدون توجه به عصبانیت و صورت قرمز شده‌اش از پله‌ها پایین میرم در و باز می‌کنم و پا بر*ه*نه داخل حیاط میدوم‌. حتی برنمی‌گردم تا پشت سرم رو ببینم بی‌توجه به همه چی میدوم دلم نمی‌خواد برگردم و پشتم ببینمش. دلم نمی‌خواد دوباره موهای قشنگم زیر دست‌های کثیفش کشیده بشه. نمی‌خوام گونه‌هام از سیلی‌هاش گلگون بشه.
دلم نمی‌خواد!
کد:
در هر صورت دیگه هیچ‌کدومشون برام مهم نیستن تنها چیزی که بهش فکر می‌کنم خستگیمه از این زندگیه مسخره، دوست دارم بخوابم. می‌خوام چشم‌هام رو ببندم و دیگه این‌جا نباشم.

***

نفس‌های گرمی به صورتم برخورد می‌کنه و دست‌هاش آروم‌آروم به سمت دست‌هام میاد و اسیرش می‌کنه. خشکم میزنه و از استرس حتی دلم نمی‌خواد چشم‌هام رو باز کنم تا ببینم چه کسی این‌جوری می‌خواد بکشتم! برخلاف میل درونیم مغزم نهیب میزنه " چشم‌هات  و باز کن لعنتی تا دیر نشده خودت و نجات بده!"

سریع چشم‌هام رو باز می‌کنم و از ته دل جیغ می‌کشم. فرید رو کنار می‌زنم؛ اما سریع و ترسناک به سمتم حمله‌ور میشه موهای مشکیم رو داخل دست‌هاش می‌گیره و محکم می‌کشه. جیغ می‌کشم و درحالی که روی زمین کشیده میشم دست‌هام رو به دست‌هاش می‌رسونم حتی نمی‌تونم صورتش رو ببینم. محکم‌تر می‌کشه و این بار با جیغ می‌نالم.

- ولم... کن! آشغال!

دستش رو جلوتر میاره بیشتر می‌کشه و این بار سیلی محکمی هم زیر گوشم می‌خوابونه.

- ولم کن! ع*و*ضی! خدا لعنتت کنه!

یکی از دست‌هاش رو محکم گ*از می‌گیرم و با درد و صدای بدی به عقب میره سریع به سمت در میرم. در عین ناباوری در بازه و بدون توجه به عصبانیت و صورت قرمز شده‌اش از پله‌ها پایین میرم در و باز می‌کنم و پا بر*ه*نه داخل حیاط میدوم‌. حتی برنمی‌گردم تا پشت سرم رو ببینم بی‌توجه به همه چی میدوم دلم نمی‌خواد برگردم و پشتم ببینمش. دلم نمی‌خواد دوباره موهای قشنگم زیر دست‌های کثیفش کشیده بشه. نمی‌خوام گونه‌هام از سیلی‌هاش گلگون بشه.

دلم نمی‌خواد!
#یوتوپیا
#ژاکاو
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان

این پارت تا نوشته بشه ۱۰۰ بار پاک شده پس لطفا پس از مطالعه داخل گفتمان نظرتون رو بگید. لینک گفتمان هم داخل صفحه اول مشخصات رمان هست🍓
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Melina.N

مدیر تالار تیزر + ناظر رمان + طراح انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر رمان
دستیار مدیر
داستان‌نویس
طراح انجمن
ویراستار انجمن
میکسر انجمن
تیزریست
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
مترجم آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
1,099
لایک‌ها
3,473
امتیازها
73
محل سکونت
میلان
کیف پول من
60,370
Points
1,530
کف خیابون خیسه و انگار بارون اومده بوده! برخورد خیسی خیابون با کف پاهای قرمزم خوشایند نیست. خیلی ازش دور شدم فکر کنم چیزی خورده بود حالات صورت، رفتار‌هاش هیچ‌کدوم عادی نبود. باید پیش پلیس برم خودم و از این مسخره بازی نجات بدم؛ اما فعلا حتی نمی‌دونم کجا هستم. ماشین‌ها گهگاهی از خیابون رد میشن و صدای برخورد چرخ‌هاشون با زمین برای منی که چند روز فقط صدای ناله‌های خودم و می‌شنیدم قشنگه! از دور پراید سفید توجه‌ام رو جلب می‌کنه؛ مثل دیوونه‌ها وسط خیابون می‌پرم و میگم:
- تو رو خدا نرو!
پیرمرد راننده با تعجب نگاهم می‌کنه و یهو روی ترمز میزنه. شیشه ماشین که پر از جای لَکه رو پایین می‌کشه و میگه:
- خانوم دارید چی‌کار می‌کنید؟ اگر می‌زدم بهتون چی؟
سریع میگم:
- به خدا اصلا مهم نیست!
چشم‌هاش چهارتا میشه و مطمئنم پیش خودش میگه این چه دیوونه‌ایه!
- میشه من و کلانتری ببرید؟ لطفا!
با کنجکاوی میگه:
- من دنبال دردسر نیستم دختر‌جون! چی شده که این موقعه شب این بیرونی؟ چی‌کار کردی؟
دیگه کم‌کم اشکم در میاد و با التماس میگم:
- تو رو قرآن! هیچ‌کاری نکردم‌. یه مشت خلافکار می‌خوان اذیتم کنن‌.
کد:
کف خیابون خیسه و انگار بارون اومده بوده! برخورد خیسی خیابون با کف پاهای قرمزم خوشایند نیست. خیلی ازش دور شدم فکر کنم چیزی خورده بود حالات صورت، رفتار‌هاش هیچ‌کدوم عادی نبود. باید پیش پلیس برم خودم و از این مسخره بازی نجات بدم؛ اما فعلا حتی نمی‌دونم کجا هستم. ماشین‌ها گهگاهی از خیابون رد میشن و صدای برخورد چرخ‌هاشون با زمین برای منی که چند روز فقط صدای ناله‌های خودم و می‌شنیدم قشنگه! از دور پراید سفید توجه‌ام رو جلب می‌کنه؛ مثل دیوونه‌ها وسط خیابون می‌پرم و میگم:

- تو رو خدا نرو!

پیرمرد راننده با تعجب نگاهم می‌کنه و یهو روی ترمز میزنه. شیشه ماشین که پر از جای لَکه رو پایین می‌کشه و میگه:

- خانوم دارید چی‌کار می‌کنید؟ اگر می‌زدم بهتون چی؟

سریع میگم:

- به خدا اصلا مهم نیست!

چشم‌هاش چهارتا میشه و مطمئنم پیش خودش میگه این چه دیوونه‌ایه!

- میشه من و کلانتری ببرید؟ لطفا!

با کنجکاوی میگه:

- من دنبال دردسر نیستم دختر‌جون! چی شده که این موقعه شب این بیرونی؟ چی‌کار کردی؟

دیگه کم‌کم اشکم در میاد و با التماس میگم:

- تو رو قرآن! هیچ‌کاری نکردم‌. یه مشت خلافکار می‌خوان اذیتم کنن‌.
#یوتوپیا
#ژاکاو
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Melina.N

مدیر تالار تیزر + ناظر رمان + طراح انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر رمان
دستیار مدیر
داستان‌نویس
طراح انجمن
ویراستار انجمن
میکسر انجمن
تیزریست
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
مترجم آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
1,099
لایک‌ها
3,473
امتیازها
73
محل سکونت
میلان
کیف پول من
60,370
Points
1,530
خَم میشه و در شاگرد رو باز می‌کنه.
- سوار شو! می‌رسونمت کلانتری؛ اما از این‌جا به بعد به من ربطی نداره.
خوشحال سرم رو تکون میدم و می‌شینم. داخل ماشین گرم‌تر از بیرونه و روی داشبورد هم پر از شکلات و لواشکه! به پیرمرد نگاه می‌کنم. دستی روی ریش‌های کوتاه جو گندمیش می‌کشه و ل*ب‌های نازکش که زیر سیبیل‌هاش گم شده رو باز می‌کنه.
- با تعجب نگاه نکن! من یه نوه شیطون دارم! دارم میرم دیدنش‌، خیلی بامزه‌‌است. عاشق شکلات و لواشکه خودش همیشه بهم دستور میده وقتی پیشش میرم براش یه گونی شکلات و لواشک بخرم؛ ولی عروسم حساسه بهش میگه دندون‌هاش خ*را*ب میشه‌. پس اون‌هم یواشکی می‌خوره.
نخودی می‌خندم و به صورتش نگاه می‌کنم. نمی‌خورد زیادی پیر باشه شاید اوایل شصت سالگیش باشه! شایدم اشتباه می‌کنم و فقط این پیرهن صورتی رنگ زیادی صورتش و شاداب کرده. در هر صورت تو این چند دقیقه جوری مهربون بود که پیش خودم گفتم کاشکی به جای فرید این آقا پدرم بود! وقتی به کلانتری می‌رسیم از خوشحالی توی دلم عروسی میشه! کلی از پیرمرد تشکر می‌کنم و وقتی پیاده میشم با لبخند میگه:
- امیدوارم هرچی خیره برات پیش بیاد دخترم. به سلامت.
دستم رو تکون میدم و اون با پراید سفیدش دورتر و دورتر میشه.
***
- اون‌ها... کلی بچه رو به قتل رسوندن!
اقای کریمی یکی از پلیس‌های اون‌جا میگه:
- مطمئنی؟ این کار مسخره بازی نیست! اگه بریم و چیزی پیدا نکنیم چی؟
- من مطمئنم!
آقای کریمی متفکر پاسخ میده:
- برگرد خونه! اون الان می‌دونه تو میای و همه چی رو میگی. اگه این‌جور که میگی باشه اقا فرید باید خیلی باهوش باشه.
کد:
خَم میشه و در شاگرد رو باز می‌کنه.

- سوار شو! می‌رسونمت کلانتری؛ اما از این‌جا به بعد به من ربطی نداره.

خوشحال سرم رو تکون میدم و می‌شینم. داخل ماشین گرم‌تر از بیرونه و روی داشبورد هم پر از شکلات و لواشکه! به پیرمرد نگاه می‌کنم. دستی روی ریش‌های کوتاه جو گندمیش می‌کشه و ل*ب‌های نازکش که زیر سیبیل‌هاش گم شده رو باز می‌کنه.

- با تعجب نگاه نکن! من یه نوه شیطون دارم! دارم میرم دیدنش‌، خیلی بامزه‌‌است. عاشق شکلات و لواشکه خودش همیشه بهم دستور میده وقتی پیشش میرم براش یه گونی شکلات و لواشک بخرم؛ ولی عروسم حساسه بهش میگه دندون‌هاش خ*را*ب میشه‌. پس اون‌هم یواشکی می‌خوره.

نخودی می‌خندم و به صورتش نگاه می‌کنم. نمی‌خورد زیادی پیر باشه شاید اوایل شصت سالگیش باشه! شایدم اشتباه می‌کنم و فقط این پیرهن صورتی رنگ زیادی صورتش و شاداب کرده. در هر صورت تو این چند دقیقه جوری مهربون بود که پیش خودم گفتم کاشکی به جای فرید این آقا پدرم بود! وقتی به کلانتری می‌رسیم از خوشحالی توی دلم عروسی میشه! کلی از پیرمرد تشکر می‌کنم و وقتی پیاده میشم با لبخند میگه:

- امیدوارم هرچی خیره برات پیش بیاد دخترم. به سلامت.

دستم رو تکون میدم و اون با پراید سفیدش دورتر و دورتر میشه.

***

- اون‌ها... کلی بچه رو به قتل رسوندن!

اقای کریمی یکی از پلیس‌های اون‌جا میگه:

- مطمئنی؟ این کار مسخره بازی نیست! اگه بریم و چیزی پیدا نکنیم چی؟

- من مطمئنم!

آقای کریمی متفکر پاسخ میده:

- برگرد خونه! اون الان می‌دونه تو میای و همه چی رو میگی. اگه این‌جور که میگی باشه اقا فرید باید خیلی باهوش باشه.
#یوتوپیا
#ژاکاو
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Melina.N

مدیر تالار تیزر + ناظر رمان + طراح انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر رمان
دستیار مدیر
داستان‌نویس
طراح انجمن
ویراستار انجمن
میکسر انجمن
تیزریست
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
مترجم آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
1,099
لایک‌ها
3,473
امتیازها
73
محل سکونت
میلان
کیف پول من
60,370
Points
1,530
با ترس میگم:
- تو رو خدا من دیگه نمی‌تونم اون‌جا زندگی کنم! همین امشب مثل وحشی‌ها بهم حمله کرده بود. من به زور از دستش فرار کردم!
دست‌هام می‌لرزه و توی چشم‌هام چیز بزرگی به اسم ترس پنهون شده! با دلهره به صورتش نگاه می‌کنم ابرهای پیوندی مشکیش رو بالا میده و به حالت فکر دستش رو به ته ریش‌های مشکیش میزنه‌.
- خانم! تنها کاری که میشه کرد اینه که ما بیایم اون‌جا و این جنازه‌هایی که میگید رو پیدا کنیم. وگرنه واقعا کاری از دستمون ساخته نیست من چجوری حرف شما رو باور کنم؟
مجبورم پرده ترس رو از روبه‌روی صورتم کنار بزنم مجبورم مثل دیوونه‌ها بپذیرم‌‌؛ ولی باید بشه چون این منم! ژاکاوی که فرید باید مثل سگ ازش بترسه!
***
وارد ویلا که میشم یکی از بادیگارد‌ها که کت و شلوار رسمی هم به تن داره با تعجب نگاهم می‌کنه. زود دستش رو داخل جیب کتش فرو می‌کنه و گوشیش رو در میاره. می‌خواد به فرید زنگ بزنه و خبر از رسیدن آهوی فراری بده؟ این آهوی فراری یک کاری کنه که خودش و رئیسش پا به فرار بزارن. هنوز هم پاهای بر*ه*نه‌ام با سردی زمین برخورد می‌کنن. هنوز هم حس یه طعمه بیچاره رو وسط این بازی مسخره دارم. فرید زودتر از بادیگارد‌هاش به سمتم میاد و با صورت قرمز شده فریاد می‌کشه:
- حالا از دست من فرار می‌کنی؟ دختره ع*و*ضی بهت یه درسی بدم... بهت یه درسی بدم که... .
بقیه حرفش با ریختن پلیس‌ها داخل ویلا زده نمیشه. با بهت و ترس به درب ورودی خیره شده. خیلی زود کلت داخل جیبش رو در میاره و پشت ویلا میدوه. یکی از پلیس‌ها با فریاد دنبالش میره. کل بادیگارد‌ها ترسیدن پلیس‌ها سریع داخل ویلا شدن و بعضی‌هاشون رو دستگیر کردن.
***
کریمی مثل همیشه با حالات خشک و بی‌توجه صورتش میگه:
- فرید رو نتونستیم دستگیر کنیم؛ ولی این‌جا چند تا بادیگارد، جنازه بچه و جنازه دو تا زن داریم! شاید بشناسیشون؟ خوب نگاه کن!
مطمئنم مردمک‌های چشمم درحال لرزیدن هستن! من هیچ‌کدوم از اون بچه‌های بیچاره رو نشناختم؛ ولی اون دو تا زن... .
- اون‌‌‌... اون... نامادریمه! اسمش... ریحانه بود!
چشم‌های کریمی این بار پر از غمه؛ اما دوباره خونسرد جواب میده.
- و اون یکی خانوم؟
داخل دهنم تلخ شده دیگه حتی احساس می‌کنم هوا هم زهرمار شده‌.
- اون... خالم فریماه هستش! نمی‌دونم چرا فرید به قتل رسوندتش چون اون همیشه کاری با هیچ‌کس نداشت خیلی ساکت بود!
می‌خوام ازش بپرسم دلیل قتلش چی می‌تونه باشه که با یادآوری حرفاشون خشکم میزنه.
- یادمه اون روز وقتی اومده بودن خونمون برای مهمونی سر میز غدا فریماه به فرید گفت "کاشکی خودم فرید رو تور می‌کردم آخه خیلی جذاب‌تر شده. " بعد هم فرید با حرص یه چیز‌هایی درباره شوهرش بهش گفت.
کریمی می‌خنده و میگه:
- افرین ژاکاو! موضوع همینه! خب ما تا این‌جا می‌دونیم اون‌ها توی کار قاچاق بچه بودن و این‌هم می‌دونیم که ریحانه سادیسم داشته. خب بهتره فعلاً این موضوع رو ببندیم. راستی ما اون پسره ارسلان رو هم دستگیر کردیم خیلی پسر ع*و*ضی هستش وقتی دستگیرش کردیم درحال مواد زدن و بازی با جنازه ریحانه بود!
حالم بد میشه کل محتویات معده‌ام به صورت کلی تا حلقم بالا میاد و من با بیشترین سرعت به سمت سرویس بهداشتی میرم. یه آدم چقدر می‌تونه ک*ثافت باشه! بازی با جنازه؟
***
کد:
با ترس میگم:

- تو رو خدا من دیگه نمی‌تونم اون‌جا زندگی کنم! همین امشب مثل وحشی‌ها بهم حمله کرده بود. من به زور از دستش فرار کردم!

دست‌هام می‌لرزه و توی چشم‌هام چیز بزرگی به اسم ترس پنهون شده! با دلهره به صورتش نگاه می‌کنم ابرهای پیوندی مشکیش رو بالا میده و به حالت فکر دستش رو به ته ریش‌های مشکیش میزنه‌.

- خانم! تنها کاری که میشه کرد اینه که ما بیایم اون‌جا و این جنازه‌هایی که میگید رو پیدا کنیم. وگرنه واقعا کاری از دستمون ساخته نیست من چجوری حرف شما رو باور کنم؟

مجبورم پرده ترس رو از روبه‌روی صورتم کنار بزنم مجبورم مثل دیوونه‌ها بپذیرم‌‌؛ ولی باید بشه چون این منم! ژاکاوی که فرید باید مثل سگ ازش بترسه!

***

وارد ویلا که میشم یکی از بادیگارد‌ها که کت و شلوار رسمی هم به تن داره با تعجب نگاهم می‌کنه.  زود دستش رو داخل جیب کتش فرو می‌کنه و گوشیش رو در میاره. می‌خواد به فرید زنگ بزنه و خبر از رسیدن آهوی فراری بده؟ این آهوی فراری یک کاری کنه که خودش و رئیسش پا به فرار بزارن.  هنوز هم پاهای بر*ه*نه‌ام با سردی زمین برخورد می‌کنن. هنوز هم حس یه طعمه بیچاره رو وسط این بازی مسخره دارم. فرید زودتر از بادیگارد‌هاش به سمتم میاد و با صورت قرمز شده فریاد می‌کشه:

- حالا از دست من فرار می‌کنی؟ دختره ع*و*ضی بهت یه درسی بدم... بهت یه درسی بدم که... .

بقیه حرفش با ریختن پلیس‌ها داخل ویلا زده نمیشه. با بهت و ترس به درب ورودی خیره شده. خیلی زود کلت داخل جیبش رو در میاره و پشت ویلا میدوه. یکی از پلیس‌ها با فریاد دنبالش میره.  کل بادیگارد‌ها ترسیدن پلیس‌ها سریع داخل ویلا شدن و بعضی‌هاشون رو دستگیر کردن.

***

کریمی مثل همیشه با حالات خشک و بی‌توجه صورتش میگه:

- فرید رو نتونستیم دستگیر کنیم؛ ولی این‌جا چند تا بادیگارد، جنازه بچه و جنازه دو تا زن داریم! شاید بشناسیشون؟ خوب نگاه کن!

مطمئنم مردمک‌های چشمم درحال لرزیدن هستن! من هیچ‌کدوم از اون بچه‌های بیچاره رو نشناختم؛ ولی اون دو تا زن... .

- اون‌‌‌... اون... نامادریمه! اسمش... ریحانه بود!

چشم‌های کریمی این بار پر از غمه؛ اما دوباره خونسرد جواب میده.

- و اون یکی خانوم؟

داخل دهنم تلخ شده دیگه حتی احساس می‌کنم هوا هم زهرمار شده‌.

- اون... خالم فریماه هستش! نمی‌دونم چرا فرید به قتل رسوندتش چون اون همیشه کاری با هیچ‌کس نداشت خیلی ساکت بود!

می‌خوام ازش بپرسم دلیل قتلش چی می‌تونه باشه که با یادآوری حرفاشون خشکم میزنه.

- یادمه اون روز وقتی اومده بودن خونمون برای مهمونی سر میز غدا فریماه به فرید گفت "کاشکی خودم فرید رو تور می‌کردم آخه خیلی جذاب‌تر شده. " بعد هم فرید با حرص یه چیز‌هایی درباره شوهرش بهش گفت.

کریمی می‌خنده و میگه:

- افرین ژاکاو! موضوع همینه! خب ما تا این‌جا می‌دونیم اون‌ها توی کار قاچاق بچه بودن و این‌هم می‌دونیم که ریحانه سادیسم داشته. خب بهتره فعلاً این موضوع رو ببندیم. راستی ما اون پسره ارسلان رو هم دستگیر کردیم خیلی پسر ع*و*ضی هستش وقتی دستگیرش کردیم درحال مواد زدن و بازی با جنازه ریحانه بود!

حالم بد میشه کل محتویات معده‌ام به صورت کلی تا حلقم بالا میاد و من با بیشترین سرعت به سمت سرویس بهداشتی میرم. یه آدم چقدر می‌تونه ک*ثافت باشه! بازی با جنازه؟

***
#یوتوپیا
#ژاکاو
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Melina.N

مدیر تالار تیزر + ناظر رمان + طراح انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر رمان
دستیار مدیر
داستان‌نویس
طراح انجمن
ویراستار انجمن
میکسر انجمن
تیزریست
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
مترجم آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
1,099
لایک‌ها
3,473
امتیازها
73
محل سکونت
میلان
کیف پول من
60,370
Points
1,530
- خوبید؟
سرم رو تکون میدم و درحالی که روی صندلی مشکی اتاق جناب کریمی می‌شینم به میز کار قهوه‌ای کم‌رنگش و خودکار و برگه‌ها، پرونده‌های روش خیره میشم.
- اون خب! دقیقاً چی‌کار کرده؟
کریمی چشم‌هاش رو به هم فشار میده و درحالی که هیکل بزرگ و قد بلندش رو تکون میده روی صندلی رو‌به‌روی من می‌شینه!
- اون لعنتی‌ها کلیه‌های ریحانه رو دراورده بودن! وقتی پیداش کردیم بدنش بدون لباس بود و کل اعضای بدنش بیرون ریخته بود یه جورایی از زیر گر*دن تا زیر شکمش رو پاره کرده بودن.
دوباره ادامه میده:
- اون دیوونه جنازه رو گذاشته بود روی صندلی و باهاش حرف میزد گاهی هم دست‌های ریحانه رو تکون میداد و... موهاش و بافته بود!
هنوزم نگاهم به میز قهوه‌‌ای کم‌رنگ کریمیه! انگار با چند تا کلمه‌ای که کریمی گفت تمام جونی که تو بدنم بود رفت!
کاشکی زودتر می‌فهمیدم این‌ها چه آدم‌های کثافتی هستن!
- حالتون خوبه؟
- نه! نه! احساس می‌کنم تو یه دنیای بزرگ تاریک گیر افتادم، دارم خفه میشم. اخه چرا من شانس ندارم؟!
می‌خوام تحمل کنم؛ ولی چشم‌هام پر از اشک شده. اشک‌هایی که می‌ریزم همش از اعتمادی به افرادیه که یه اشتباه بودن. اون‌ هم یه اشتباه خیلی خیلی بزرگ!
- باید چی‌کار کنم؟ از این به بعد چی میشه؟
- خودمون دنبال فرید هستیم می‌گردیم پیداش می‌کنیم نگران نباش، تو یه چند تا خونه از فرید بهت میرسه می‌تونی اون‌جا زندگی کنی!
چندشم میشه و ل*ب می زنم.
- من از اون ک*ثافت‌ها چیزی نمی‌خوام! برمی‌گردم همون‌جایی که قبلاً بودم.
کریمی متفکر نگاهم می‌کنه و چشم‌هاش رو چین میده‌.
- من ازت خواهش می‌کنم لطفا، یه خونه از فرید بهت رسیده توی همین منطقه هستش خیلی نقلیه برای یه نفر خیلی خوبه؛ لطفا لجبازی نکنید یه مدت اون‌جا زندگی کنید تا بتونیم فرید رو هم دستگیر کنیم اون‌جا باز می‌دونید که یه سرپناهی هم دارید‌. اگر کمکی هم بخواید من هستم مثل خواهرم می‌مونید منم برای زندگی خواهرم هرکاری می‌کنم!
کد:
- خوبید؟

سرم رو تکون میدم و درحالی که روی صندلی مشکی اتاق جناب کریمی می‌شینم به میز کار قهوه‌ای کم‌رنگش و خودکار و برگه‌ها، پرونده‌های روش خیره میشم.

- اون خب! دقیقاً چی‌کار کرده؟

کریمی چشم‌هاش رو به هم فشار میده و درحالی که هیکل بزرگ و قد بلندش رو تکون میده روی صندلی رو‌به‌روی من می‌شینه!

- اون لعنتی‌ها کلیه‌های ریحانه رو دراورده بودن! وقتی پیداش کردیم بدنش بدون لباس بود و کل اعضای بدنش بیرون ریخته بود یه جورایی از زیر گر*دن تا زیر شکمش رو پاره کرده بودن.

دوباره ادامه میده:

- اون دیوونه جنازه رو گذاشته بود روی صندلی و باهاش حرف میزد گاهی هم دست‌های ریحانه رو تکون میداد و... موهاش و بافته بود!

 هنوزم نگاهم به میز قهوه‌‌ای کم‌رنگ کریمیه! انگار با چند تا کلمه‌ای که کریمی گفت تمام جونی که تو بدنم بود رفت!

کاشکی زودتر می‌فهمیدم این‌ها چه آدم‌های کثافتی هستن!

- حالتون خوبه؟

- نه! نه! احساس می‌کنم تو یه دنیای بزرگ تاریک گیر افتادم، دارم خفه میشم. اخه چرا من شانس ندارم؟!

می‌خوام تحمل کنم؛ ولی چشم‌هام پر از اشک شده. اشک‌هایی که می‌ریزم همش از اعتمادی به افرادیه که یه اشتباه بودن. اون‌ هم یه اشتباه خیلی خیلی بزرگ!

- باید چی‌کار کنم؟ از این به بعد چی میشه؟

- خودمون دنبال فرید هستیم می‌گردیم پیداش می‌کنیم نگران نباش، تو یه چند تا خونه از فرید بهت میرسه می‌تونی اون‌جا زندگی کنی!

چندشم میشه و ل*ب می زنم.

- من از اون ک*ثافت‌ها چیزی نمی‌خوام! برمی‌گردم همون‌جایی که قبلاً بودم.

کریمی متفکر نگاهم می‌کنه و چشم‌هاش رو چین میده‌.

- من ازت خواهش می‌کنم لطفا، یه خونه از فرید بهت رسیده توی همین منطقه هستش خیلی نقلیه برای یه نفر خیلی خوبه؛ لطفا لجبازی نکنید یه مدت اون‌جا زندگی کنید تا بتونیم فرید رو هم دستگیر کنیم اون‌جا باز می‌دونید که یه سرپناهی هم دارید‌. اگر کمکی هم بخواید من هستم مثل خواهرم می‌مونید منم برای زندگی خواهرم هرکاری می‌کنم!
#یوتوپیا
#ژاکاو
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Melina.N

مدیر تالار تیزر + ناظر رمان + طراح انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر رمان
دستیار مدیر
داستان‌نویس
طراح انجمن
ویراستار انجمن
میکسر انجمن
تیزریست
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
مترجم آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
1,099
لایک‌ها
3,473
امتیازها
73
محل سکونت
میلان
کیف پول من
60,370
Points
1,530
می‌خندم، یه لبخند کوتاه بی‌جون ملیح!
- برام کار پیدا می‌کنی؟ میشه؟
با استرس میگه:
- اخه چه کاری؟ چی‌کار می‌تونی انجام بدی؟
ابروهام داخل هم میره و میگم:
- اقای پلیس نیازی نیست بهم ثابت کنید کاری بلد نیستم! من زبان بلدم.
- مترجمی؟
- بله!
کلافه دوباره سرش رو تکون میده و هم‌ز‌مان که نشسته انگشت اشاره‌اش رو روی میز کارش می‌کوبه.
- از کجا بلدی؟ مگه داخل پرورشگاه زندگی نمی‌کنی؟
اخم می‌کنم و میگم:
- کسی که داخل پرورشگاه زندگی می‌کنه نمی‌تونه موفق باشه؟ نمی‌تونه یه کاری بلد باشه؟ یکی از پرستار‌هامون که خیلی دوستم داشت بهم یاد داد، قبلا معلم زبان انگلیسی و فرانسوی بوده!
بی‌خیال زمزمه می‌کنه.
- پس دوتا ز*ب*ون بلدی! اوکی اگه پیدا کردم حتما؛ ولی خب ان‌قدر‌ها هم راحت نیست‌ها!
***
گوشی رو روی میز می‌زارم و به سمت یخچال میرم. شیر رو داخل لیوان خالی می‌کنم و می‌خورم.
- امم طعم خوبی داره!
از صبح کلی پرونده و داستان ترجمه کردم حتی دیگه نمی‌تونم به گوشی نگاه کنم، چشم‌هام می‌خواد از کاسه بیرون بزنه!
کریمی واقعا بیشتر از شغلش بهم لطف کرد. یه گوشی قدیمی که قبلاً برای خواهرش بوده رو بهم داد و کمکم کرد یه کار اینترنتی پیدا کنم. با این‌که درامدش آن‌چنان نیست؛ اما باز حداقل می‌تونم یه چیزی بخورم. خونه نقلی فرید با این‌که از کل دارایی‌هاش متنفرم؛ اما خیلی خوشگله! یه میز ناهارخوری داخل اشپزخونه بزرگشه و سرتاسر اُپن‌هاش سفید اکلیلیه! داخل سالن یه دست مبل قهوه‌ای ساده هستش و یه اتاق هم داره. داخل اتاق وسایلم رو چیدم و یه تخت کوچولو سفید هم هست. خونه زیادی ساده و نقلیه و همین قشنگش کرده. روی مبل قهوه‌ای سه نفره روبه‌روی تلویزیون کوچولو می‌شینم و میگم:
- خدایا چشم‌هام درد می‌کنه! درد!
در زده میشه. چشم‌هام چهارتا میشه یعنی کیه؟ کسی این‌جا من رو نمی‌شناسه!
کد:
می‌خندم، یه لبخند کوتاه بی‌جون ملیح!

- برام کار پیدا می‌کنی؟ میشه؟

با استرس میگه:

- اخه چه کاری؟ چی‌کار می‌تونی انجام بدی؟

ابروهام داخل هم میره و میگم:

- اقای پلیس نیازی نیست بهم ثابت کنید کاری بلد نیستم! من زبان بلدم.

- مترجمی؟

- بله!

کلافه دوباره سرش رو تکون میده و هم‌ز‌مان که نشسته انگشت اشاره‌اش رو روی میز کارش می‌کوبه.

- از کجا بلدی؟ مگه داخل پرورشگاه زندگی نمی‌کنی؟

اخم می‌کنم و میگم:

- کسی که داخل پرورشگاه زندگی می‌کنه نمی‌تونه موفق باشه؟ نمی‌تونه یه کاری بلد باشه؟ یکی از پرستار‌هامون که خیلی دوستم داشت بهم یاد داد، قبلا معلم زبان انگلیسی و فرانسوی بوده!

بی‌خیال زمزمه می‌کنه.

- پس دوتا ز*ب*ون بلدی! اوکی اگه پیدا کردم حتما؛ ولی خب ان‌قدر‌ها هم راحت نیست‌ها!

***

گوشی رو روی میز می‌زارم و به سمت یخچال میرم. شیر رو داخل لیوان خالی می‌کنم و می‌خورم.

- امم طعم خوبی داره!

از صبح کلی پرونده و داستان ترجمه کردم حتی دیگه نمی‌تونم به گوشی نگاه کنم، چشم‌هام می‌خواد از کاسه بیرون بزنه!

کریمی واقعا بیشتر از شغلش بهم لطف کرد. یه گوشی قدیمی که قبلاً برای خواهرش بوده رو بهم داد و کمکم کرد یه کار اینترنتی پیدا کنم. با این‌که درامدش آن‌چنان نیست؛ اما باز حداقل می‌تونم یه چیزی بخورم. خونه نقلی فرید با این‌که از کل دارایی‌هاش متنفرم؛ اما خیلی خوشگله! یه میز ناهارخوری داخل اشپزخونه بزرگشه و سرتاسر اُپن‌هاش سفید اکلیلیه! داخل سالن یه دست مبل قهوه‌ای ساده هستش و یه اتاق هم داره. داخل اتاق وسایلم رو چیدم و یه تخت کوچولو سفید هم هست. خونه زیادی ساده و نقلیه و همین قشنگش کرده. روی مبل قهوه‌ای سه نفره روبه‌روی تلویزیون کوچولو می‌شینم و میگم:

- خدایا چشم‌هام درد می‌کنه! درد!

در زده میشه. چشم‌هام چهارتا میشه یعنی کیه؟ کسی این‌جا من رو نمی‌شناسه!
#یوتوپیا
#ژاکاو
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان

لطفاً نظرتون رو داخل گفتمان رمان یوتوپیا بگید❤️🍓
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

Melina.N

مدیر تالار تیزر + ناظر رمان + طراح انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر رمان
دستیار مدیر
داستان‌نویس
طراح انجمن
ویراستار انجمن
میکسر انجمن
تیزریست
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
مترجم آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
1,099
لایک‌ها
3,473
امتیازها
73
محل سکونت
میلان
کیف پول من
60,370
Points
1,530
آپارتمان کلاً سه طبقه هستش، پایین که خالیه و فقط طبقه بالا یه خانم و همسرش زندگی می‌کنن. شاید کاری دارن؟ یا چیزی می‌خوان؟ سمت در میرم و از چشمی نگاه می‌کنم؛ اما کسی نیست.
- وای حتما دیوونه شدم!
زیاد از در خونه دور نشدم که دوباره در می‌زنن. این‌بار در رو بدون درنگ باز می‌کنم. هنوز در کامل باز نشده که دستی روی دهنم قرار می‌گیره و فشار میده‌. می‌خوام جیغ بزنم؛ ولی حتی نمی‌تونم نفس بکشم. دستم رو به سمت صورتش می‌برم و ضربه می‌زنم.
ماسک مشکی روی صورتشه و یه مرده! یه مرد هیکلی بزرگ، ترس کل جونم رو گرفته و حتی نمی‌تونم تکون بخورم.
فقط زیرش دست و پا می‌زنم تا وقتی که کم‌کم چشم‌هام گرم میشه!
***
چیزی داخل موهام میره و دوباره بیرون میاد دوباره داخل میشه و باز هم بیرون میاد! این حرکت ان‌قدر تکرار میشه که خوابم کامل می‌پره. بیشتر که دقت می‌کنم انگار دست یه نفر خیلی آروم موهام رو نوازش می‌کنه. هنوزم نتونستم موقعیتم رو درک کنم؛ ولی انگار دستم با چیزی محکم بسته شده و روی دهنم هم با دستمال بسته شده. روی یه تخته چوبی پرتم کردن و از دیشب تا الان کمرم خشک شده!
- زیبای خفته بیدار شدی؟ دلم برات تنگ شده بود!
خون توی رگ‌هام یخ می‌بنده و انگار دیگه جایی برای حرکت کردن نداره! مطمئنم چشم‌هام تا آخر گشاد شده. ترسیده بدنم رو تکون میدم و ل*ب‌هام از زیر پارچه کلمات نامفهومی رو زمزمه می‌کنن.
- وایسا بزار بازت کنم! من دوسِت دارم نمی‌خوام اذیت بشی. اگه هم بشی خودم قراره اذیت بکنمت!
بدنم شروع می‌کنه و به لرزیدن و این صدا زیادی برام آشنا و ترسناکه، جوری که با شنیدن صداش لرزش تنم بیشتر میشه.
پارچه رو مثل وحشی‌ها با چنگ زدن ل*ب‌هام جدا می‌کنه.
- عزیزم! هِم... خوشگلی‌ها!
کم‌کم چشمه‌اشک می‌جوشه و از ترس شروع می‌کنم به سکسکه!
- من وقتی لوم دادی رفتم خارج تا بقیه قاچاق بچه‌هام رو فراری بدم؛ ولی خبر رسیده جنازه‌ها رو هم لو دادی؟ پسرم و بادیگارد‌هام؟ خیلی جرعت داشتی نازَکَم!
کد:
آپارتمان کلاً سه طبقه هستش، پایین که خالیه و فقط طبقه بالا یه خانم و همسرش زندگی می‌کنن. شاید کاری دارن؟ یا چیزی می‌خوان؟ سمت در میرم و از چشمی نگاه می‌کنم؛ اما کسی نیست.

- وای حتما دیوونه شدم!

زیاد از در خونه دور نشدم که دوباره در می‌زنن. این‌بار در رو بدون درنگ باز می‌کنم. هنوز در کامل باز نشده که دستی روی دهنم قرار می‌گیره و فشار میده‌. می‌خوام جیغ بزنم؛ ولی حتی نمی‌تونم نفس بکشم. دستم رو به سمت صورتش می‌برم و ضربه می‌زنم.

ماسک مشکی روی صورتشه و یه مرده! یه مرد هیکلی بزرگ، ترس کل جونم رو گرفته و حتی نمی‌تونم تکون بخورم.

فقط زیرش دست و پا می‌زنم تا وقتی که کم‌کم چشم‌هام گرم میشه!

***

چیزی داخل موهام میره و دوباره بیرون میاد دوباره داخل میشه و باز هم بیرون میاد! این حرکت ان‌قدر تکرار میشه که خوابم کامل می‌پره. بیشتر که دقت می‌کنم انگار دست یه نفر خیلی آروم موهام رو نوازش می‌کنه. هنوزم نتونستم موقعیتم رو درک کنم؛ ولی انگار دستم با چیزی محکم بسته شده و روی دهنم هم با دستمال بسته شده. روی یه تخته چوبی پرتم کردن و از دیشب تا الان کمرم خشک شده!

- زیبای خفته بیدار شدی؟ دلم برات تنگ شده بود!

خون توی رگ‌هام یخ می‌بنده و انگار دیگه جایی برای حرکت کردن نداره! مطمئنم چشم‌هام تا آخر گشاد شده. ترسیده بدنم رو تکون میدم و ل*ب‌هام از زیر پارچه کلمات نامفهومی رو زمزمه می‌کنن.

- وایسا بزار بازت کنم! من دوسِت دارم نمی‌خوام اذیت بشی. اگه هم بشی خودم قراره اذیت بکنمت!

بدنم شروع می‌کنه و به لرزیدن و این صدا زیادی برام آشنا و ترسناکه، جوری که با شنیدن صداش لرزش تنم بیشتر میشه.

پارچه رو مثل وحشی‌ها با چنگ زدن ل*ب‌هام جدا می‌کنه.

- عزیزم! هِم... خوشگلی‌ها!

کم‌کم چشمه‌اشک می‌جوشه و از ترس شروع می‌کنم به سکسکه!

- من وقتی لوم دادی رفتم خارج تا بقیه قاچاق بچه‌هام رو فراری بدم؛ ولی خبر رسیده جنازه‌ها رو هم لو دادی؟ پسرم و بادیگارد‌هام؟ خیلی جرعت داشتی نازَکَم!
#یوتوپیا
#ژاکاو
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

Melina.N

مدیر تالار تیزر + ناظر رمان + طراح انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر رمان
دستیار مدیر
داستان‌نویس
طراح انجمن
ویراستار انجمن
میکسر انجمن
تیزریست
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
مترجم آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
1,099
لایک‌ها
3,473
امتیازها
73
محل سکونت
میلان
کیف پول من
60,370
Points
1,530
فرید یه بی‌رحم عوضیه! کاش پلیس‌ها زودتر پیدام کنن‌.
- ولم کن فرید! به خدا من فقط می‌خوام بزاری برم.
می‌خنده یه قهقهه بزرگ و پُر صدا!
یه چیز وحشتناک مثل خنده‌های نامادری سیندرلا!
- چرا ریحانه رو کشتی؟
با لحن ریلکس و بی‌توجه درحالی که هنوزم صورتش رو نمی‌دیدم و انگشت‌های اون بین موهام بود گفت:
- چون فهمیده بود با خواهرش ر*اب*طه دارم! فریماه حامله شده بود و ریحانه فهمید، منم حوصله غر‌غر یه زن پیر رو نداشتم! تازه خیلی هم پرو بود من بهش کلی بچه قاچاق داده بودم تا کتکشون بزنه و از نظر سادیسم خالی بشه؛ ولی خب انگاری نمک نشناس بود.
بهتم زده و چیزی برای گفتن ندارم! تنها یک کلمه اون هم بی‌جون و ترسیده زمزمه می‌کنم.
- تو یه آشغالی!
می‌خنده و میگه:
- می‌دونم‌. آشغال بودن باحاله!
- می‌خوای باهام چی‌کار کنی؟
آروم میگه:
- اذیتت می‌کنم و تمام سختی‌هایی که کشیدم و سرت در میارم.
کد:
فرید یه بی‌رحم عوضیه! کاش پلیس‌ها زودتر پیدام کنن‌.

- ولم کن فرید! به خدا من فقط می‌خوام بزاری برم.

می‌خنده یه قهقهه بزرگ و پُر صدا!

یه چیز وحشتناک مثل خنده‌های نامادری سیندرلا!

- چرا ریحانه رو کشتی؟

 با لحن ریلکس و بی‌توجه درحالی که هنوزم صورتش رو نمی‌دیدم و انگشت‌های اون بین موهام بود گفت:

- چون فهمیده بود با خواهرش ر*اب*طه دارم! فریماه حامله شده بود و ریحانه فهمید، منم حوصله غر‌غر یه زن پیر رو نداشتم! تازه خیلی هم پرو بود من بهش کلی بچه قاچاق داده بودم تا کتکشون بزنه و از نظر سادیسم خالی بشه؛ ولی خب انگاری نمک نشناس بود.

بهتم زده و چیزی برای گفتن ندارم! تنها یک کلمه اون هم بی‌جون و ترسیده زمزمه می‌کنم.

- تو یه آشغالی!

می‌خنده و میگه:

- می‌دونم‌. آشغال بودن باحاله!

- می‌خوای باهام چی‌کار کنی؟

آروم میگه:

- اذیتت می‌کنم و تمام سختی‌هایی که کشیدم و سرت در میارم.
#یوتوپیا
#ژاکاو
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
بالا