• رمان ققنوس آتش به قلم مونا ژانر تخیلی، مافیایی/جنایی، اجتماعی، عاشقانه کلیک کنید
  • رمان عاشقانه و جنایی کاراکال به قلم حدیثه شهبازی کلیک کنید
  • خرید رمان عاشقانه، غمگین، معمایی دلداده به دلدار فریبا میم قاف کلیک کنید

داستان کوتاه زیوِش دیرینه( جلد اول)|آوا اسدی کاربر انجمن تک‌ رمان

  • نویسنده موضوع آوا اسدی
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 15
  • بازدیدها 686
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

آوا اسدی

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-10
نوشته‌ها
368
لایک‌ها
1,987
امتیازها
73
سن
14
محل سکونت
جهنم
کیف پول من
48,306
Points
621
img_20240103_191158_ucg.jpg
نام رمان: زیوِش دیرینه
نویسنده: آوا اسدی
ژانر: علمی/ تخیلی
ناظر: Negin_SH
خلاصه:
داستان دختری جهش یافته.
دختری که پانصد سال زیر دریا اسیر بوده.
پانصد سال زیر دریا، مثل یک زندانی.
ای کاش کسی بود که کمکش میکرد.
کسی که همه چیز رو درباره اون میدونست.
به نظر خودش تمام راه ها رو برای درست انجام دادن ماموریتی که بهش سپرده شده درست رفته.
ولی نظر دوستان و خانوادش یه چیز دیگه است!
کد:
نام رمان: زیوِش دیرینه

نویسنده: آوا اسدی

ژانر: علمی/ تخیلی

ناظر: Negin_ SH

خلاصه:

داستان دختری جهش یافته.

دختری که پانصد سال زیر دریا اسیر بوده.
پانصد سال زیر دریا، مثل یک زندانی.
ای کاش کسی بود که کمکش میکرد.
کسی که همه چیز رو درباره اون میدونست.
به نظر خودش تمام راه ها رو برای درست انجام دادن ماموریتی که بهش سپرده شده درست رفته.
ولی نظر دوستان و خانوادش یه چیز دیگه است!
#زیوِش_دیرینه
#آوا_اسدی
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

آخرین ویرایش:
امضا : آوا اسدی

Negin_SH

سرپرست بخش کتاب
پرسنل مدیریت
سرپرست بخش
تیزریست
کاربر VIP انجمن
کتابخوان برتر
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-06
نوشته‌ها
4,583
لایک‌ها
14,919
امتیازها
193
سن
19
محل سکونت
سومرو
کیف پول من
80,745
Points
280

آوا اسدی

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-10
نوشته‌ها
368
لایک‌ها
1,987
امتیازها
73
سن
14
محل سکونت
جهنم
کیف پول من
48,306
Points
621
پارت_۱

این یه طوفانه و با رفتن ما تموم میشه.
- من نمی‌تونم همراهت بیام، باید به مردم کمک کنم.
اریک. قدم اول رو برداشت به سمت دریا، از سر ناچاری باهاش رفتم.
برگشت سمت من، دستام رو محکم گرفت! از این کارش خیلی تعجب کردم، ولی هر کاری کردم نتونستم دستم رو از دستش بیرون بیارم، با صدای بلند گفت:
- تو از سوی خدا برگذیده شدی و ماموریت را به پایان رساندی، زمان برگشتت به عمق آب فرا رسیده.
بعد توی چشمام نگاه کرد و گفت:
- تو یه جهش یافته خطرنا‌کی ان جی، برای مردم خطرناکی، تو را به اعماق دریا میفرستم، تا مردم از دستت در امان باشند، خداوندا، فرزندت را به سوی تو باز میگردانم.
اصلا از شنیدن این حرف خوشحال نشدم، باید میرفتم زیر آب! اونم برای همیشه.
زیر آب بودم و دست ها و پاهام توسط زنجیر بسته شده بود.
" یعنی زندگی من اینگونه به پایان میرسید؟!"


( پانصد سال بعد، نیویورک)
-ریو، یه نفر اینجاست! یه زن، دستگاه تنفس نداره ولی زنده است!
ریو با حالتی عصبی گفت:
- سایمون، لطفاً الان شوخی نکن، اون عمقی که تو الان هستی، ماهی هم زندگی نمیکنه.
سایمون دستی روی صورتم کشید و گفت:
- ریو دارم راست میگم! با زنجیر بسته شده، شاید هم گیر کرده باشه!
همون لحظه چشم هام رو باز کردم و با حالتی مظلومانه گفتم:
- لطفاً کمکم کن، من اینجا گیر افتادم.
سایمون با تعجب پرسید:
- تو چطوری زیر آب، بدونه دستگاه اکسیژن، هم نفس میکشی هم حرف میزنی؟!
- نمیدونم.
- ریو، سایمونم، این دختر رو باخودم برمیگردونم بالا.
سایمون دستم رو گرفت و گفت:
- خانم باید چند لحظه وایسی تا دستت رو آزاد کنم.
یکم طول کشید، ولی بالاخره آزاد شدم، ولی یه سوال دیگه؟ اسم من چیه؟! اصلا اونجا چیکار میکردم؟!
داشتم به سمت بالا شنا میکردم که فهمیدم سایمون نمیاد، برگشتم پایین و گفتم:
- بر نمیگردی بالا؟!
کد:
پارت_۱


این یه طوفانه و با رفتن ما تموم میشه.
- من نمی‌تونم همراهت بیام، باید به مردم کمک کنم.
اریک. قدم اول رو برداشت به سمت دریا، از سر ناچاری باهاش رفتم.
برگشت سمت من، دستام رو محکم گرفت! از این کارش خیلی تعجب کردم، ولی هر کاری کردم نتونستم دستم رو از دستش بیرون بیارم، با صدای بلند گفت:
- تو از سوی خدا برگذیده شدی و ماموریت را به پایان رساندی، زمان برگشتت به عمق آب فرا رسیده.
بعد توی چشمام نگاه کرد و گفت:
- تو یه جهش یافته خطرنا‌کی ان جی، برای مردم خطرناکی، تو را به اعماق دریا میفرستم، تا مردم از دستت در امان باشند، خداوندا، فرزندت را به سوی تو باز میگردانم.
اصلا از شنیدن این حرف خوشحال نشدم، باید میرفتم زیر آب! اونم برای همیشه.
زیر آب بودم و دست ها و پاهام توسط زنجیر بسته شده بود.
" یعنی زندگی من اینگونه به پایان میرسید؟!"



( پانصد سال بعد، نیویورک)
-ریو، یه نفر اینجاست! یه زن، دستگاه تنفس نداره ولی زنده است!
ریو با حالتی عصبی گفت:
- سایمون، لطفاً الان شوخی نکن، اون عمقی که تو الان هستی، ماهی هم زندگی نمیکنه.
سایمون دستی روی صورتم کشید و گفت:
- ریو دارم راست میگم! با زنجیر بسته شده، شاید هم گیر کرده باشه!
همون لحظه چشم هام رو باز کردم و با حالتی مظلومانه گفتم:
- لطفاً کمکم کن، من اینجا گیر افتادم.
سایمون با تعجب پرسید:
- تو چطوری زیر آب، بدونه دستگاه اکسیژن، هم نفس میکشی هم حرف میزنی؟!
- نمیدونم.
- ریو، سایمونم، این دختر رو باخودم برمیگردونم بالا.
سایمون دستم رو گرفت و گفت:
- خانم باید چند لحظه وایسی تا دستت رو آزاد کنم.
یکم طول کشید، ولی بالاخره آزاد شدم، ولی یه سوال دیگه؟ اسم من چیه؟! اصلا اونجا چیکار میکردم؟!
داشتم به سمت بالا شنا میکردم که فهمیدم سایمون نمیاد، برگشتم پایین و گفتم:
- بر نمیگردی بالا؟!


#زیوِش_دیرینه
#آوا_اسدی
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : آوا اسدی

آوا اسدی

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-10
نوشته‌ها
368
لایک‌ها
1,987
امتیازها
73
سن
14
محل سکونت
جهنم
کیف پول من
48,306
Points
621
پارت_۰۲

معلوم بود حالش بده، ولی لبخندی زد و گفت:
- ببخشید، حواسم پرت شد، بریم.
به ساحل که رسیدیم سایمون دیگه توان راه رفتن نداشت، دونفر به سرعت اومدن سمت سایمون.
کنارش نشستم، کلاه رو از سرش در آوردم و گفتم:
- یکم نفس بکشی خوب میشی، مرسی بابت کمکت.
دستم رو گرفت و گفت:
- کجا میخوای بری؟ تو که خودتم یادت نیست کجا میری؟!
با تعجب پرسیدم:
- تو از کجا میدونی من خودم رو یادم نیست؟!
سایمون با من و من گفت:
- نمیدونم، توی آب که بودم، انگار فکرت رو خوندم.
با کمک یکی از پسرا که کنار بودن از روی ماسه ها بلند شد و گفت:
- بیا ببرمت پیش ریو، شاید کمکت کرد.
با سایمون راه افتادیم سمت یه کافه، یه چیزایی یادم اومد، مثل
" ان جی، چهارصد و بیست و هشت، آدرو" به کافه که رسیدیم سایمون رو به کافه دار کرد و گفت:
- داداش دوتا لیوان قهوه بیار برامون.
و با هم رفتیم سمت زیر زمین، ولی واقعا اسم زیر زمین برای اینجا بد بود، مثل یه مرکز تحقیقاتی بود.
سایمون رو به من کرد و گفت:
- نظرت راجع به اینجا چیه؟
سرم رو تکون دادم و گفتم:
- به عنوان یه مرکز تحقیقاتی که عالیه.
یه صدای نه جندان واضحی از توی لباسی که روی چوب لباسی آویزون بود اومد.
یه حسی بهم گفت اون صدا رو میشناسم، رفتم سمت لباس بی سیم کوچیکی رو از توش در آوردم، سایمون جلو اومد و گفت:
- میشه به این لباس دست نزنید؟ به هیچ چیزی دست نزنید، لطفاً.
دکمه کنار بی سیم رو فشار دادم و گفتم:
- آدرو؟
سایمون جلو اومد، بی‌سیم رو از دستم گرفت و گفت:
- مگه نگفتم دست نزن؟!
صدایی از بی‌سیم اومد که میگفت:
- سلام ان جی، خوشحالم که بالاخره از زیر آب به زمین برگشتی، برات خونت رو مرتب کردم.
همه چیز رو یادم اومد، حتی اتفاقی که باعت شدم من تا امروز زیر آب بمونم، نه کسی نباید چیزی بفهمه!
ولی خودم باید بدونم کی هستم؟
بی‌سیم رو از دست سایمون گرفتم و گفتم:
- پیدا کردن نام اصلی.
آدور گفت:
- رمز ورود؟
- ان جی چهارصد بیست و هشت.
-لقب در گروه؟
- ان جی.
- نام اصلی دیانا هولمز.
بی‌سیم رو دادم دست سایمون و گفتم:
- بازی خوبی بود، منم بچه بودم از این اسباب بازی ها داشتم، باهاش دوستامو اسکل میکردم.
سایمون جلو اومد و گفت:
- وایسا، تو دیانا هولمزی؟! همون جهش یافته معروف؟! همون قهرمان!؟
کد:
معلوم بود حالش بده، ولی لبخندی زد و گفت:
- ببخشید، حواسم پرت شد، بریم.
به ساحل که رسیدیم سایمون دیگه توان راه رفتن نداشت، دونفر به سرعت اومدن سمت سایمون.
کنارش نشستم، کلاه رو از سرش در آوردم و گفتم:
- یکم نفس بکشی خوب میشی، مرسی بابت کمکت.
دستم رو گرفت و گفت:
- کجا میخوای بری؟ تو که خودتم یادت نیست کجا میری؟!
با تعجب پرسیدم:
- تو از کجا میدونی من خودم رو یادم نیست؟!
سایمون با من و من گفت:
- نمیدونم، توی آب که بودم، انگار فکرت رو خوندم.
با کمک یکی از پسرا که کنار بودن از روی ماسه ها بلند شد و گفت:
- بیا ببرمت پیش ریو، شاید کمکت کرد.
با سایمون راه افتادیم سمت یه کافه، یه چیزایی یادم اومد، مثل
" ان جی، چهارصد و بیست و هشت، آدرو" به کافه که رسیدیم سایمون رو به کافه دار کرد و گفت:
- داداش دوتا لیوان قهوه بیار برامون.
و با هم رفتیم سمت زیر زمین، ولی واقعا اسم زیر زمین برای اینجا بد بود، مثل یه مرکز تحقیقاتی بود.
سایمون رو به من کرد و گفت:
- نظرت راجع به اینجا چیه؟
سرم رو تکون دادم و گفتم:
- به عنوان یه مرکز تحقیقاتی که عالیه.
یه صدای نه جندان واضحی از توی لباسی که روی چوب لباسی آویزون بود اومد.
یه حسی بهم گفت اون صدا رو میشناسم، رفتم سمت لباس بی‌سیم کوچیکی رو از توش در آوردم، سایمون جلو اومد و گفت:
- میشه به این لباس دست نزنید؟ به هیچ چیزی دست نزنید، لطفاً.
دکمه کنار بی‌سیم رو فشار دادم و گفتم:
- آدرو؟
سایمون جلو اومد، بی‌سیم رو از دستم گرفت و گفت:
- مگه نگفتم دست نزن؟!
صدایی از بی سیم اومد که میگفت:
- سلام ان جی، خوشحالم که بالاخره از زیر آب به زمین برگشتی، برات خونت رو مرتب کردم.
همه چیز رو یادم اومد، حتی اتفاقی که باعت شدم من تا امروز زیر آب بمونم، نه کسی نباید چیزی بفهمه!
ولی خودم باید بدونم کی هستم؟
بی سیم رو از دست سایمون گرفتم و گفتم:
- پیدا کردن نام اصلی.
آدور گفت:
- رمز ورود؟
- ان جی چهارصد بیست و هشت.
-لقب در گروه؟
- ان جی.
- نام اصلی دیانا هولمز.
بی‌سیم رو دادم دست سایمون و گفتم:
- بازی خوبی بود، منم بچه بودم از این اسباب بازی ها داشتم، باهاش دوستامو اسکل میکردم.
سایمون جلو اومد و گفت:
- وایسا، تو دیانا هولمزی؟! همون جهش یافته معروف؟! همون قهرمان!؟

#زیوِش_دیرینه
#آوا_اسدی
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:
امضا : آوا اسدی

آوا اسدی

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-10
نوشته‌ها
368
لایک‌ها
1,987
امتیازها
73
سن
14
محل سکونت
جهنم
کیف پول من
48,306
Points
621
پارت_۰۳

خندیدم و گفتم:
- نه تو به وجود جهش یافته ها باور داری؟ پس خیلی خنگی.
"چرا به خودم بر خورد؟"
سایمون جلو اومد و گفت:
- چرا خودتی، پس از کجا رمز رو میدونستی؟
بی‌سیم رو ازش گرفتم و گفتم:
- الان میگم ادرس خونه، یه آدرس الکی میده، این یه اسباب بازیه سادست.
بعد دکمه کنار بی‌سیم رو فشار دادم و گفتم:
- آدرس خونه رو بگو.
سایمون شروع کرد یادداشت کردن، در آخر آدرو گفت:
- رمز ورود، ان جی چهارصد و بیست و چهار.
دکمه رو فشار دادم و آروم جوری که فقط اون بشنوه گفتم:
- نیازی نبود رمز رو بگی، من تورو میکشم.
رسیدیم جلوی در، رمز رو گفتم و در باز شد، رو به سایمون و ریو کردم و گفتم:
- شما دارید با من بازی نیکنید؟ اینو بدونید این کارتون اصلا جالب نیست!
سایمون شونه هاشو بالا انداخت و گفت:
- ما تازه شما رو پیدا کردیم، چرا باید بازیتون بدیم؟
رفتیم توی خونه، در پشت سرمون بسته شد.
با دیدت اون صح*نه حالم بهم خورد، چشم هایم رو گرفتم و گفتم:
- آدرو لطفاً این کار رو توی خونه من نکن، این بیچاره ها با تو چیکار کردن که اینجوری شکنجشون میکنی، ببین کمرشون چقدر زخمی شده!؟
آدرو جلو اومد، دستم رو پایین آوردو گفت:
- اینا باید خدا رو شکر کنن لختشون نکردم، فقط کمرشون رو زخمی کردم، تو از کی تا حالا انقدر لوس شدی!؟
ریو جلو رفت و گفت:
- گوشت بدنشون معلوم شده! با چی زدیشون؟!
آدرو جلو رفت و با عصبانیت گفت:
- این پسرا باعث مرگ مدیر لابراتوار شدن.
رفتم توی آشپرخونه و با یه چاقوی کوچیک بیرون اومدم، بند دور دست پسرا رو باز کردم و گفتم:
- آدرو من هیچ قدرتی ندارم و نمیتونم زخمای اینا رو درمان کنم، اینجوری این بیچارها اینجوری نابود میشن! اینا اولین کاری که باید بکنن اینه که بدونه هیچ مشکلی حمله کنن یا دفاع کنن، تو زدی کمرشون رو اینجوری زخم کردی؟!
ریو نشست جلوی یکی از پسرا و گفت:
- اسمت چیه؟
- پیتر.
کد:
خندیدم و گفتم:
- نه تو به وجود جهش یافته ها باور داری؟ پس خیلی خنگی.
"چرا به خودم بر خورد؟"
سایمون جلو اومد و گفت:
- چرا خودتی، پس از کجا رمز رو میدونستی؟
بی سیم رو ازش گرفتم و گفتم:
- الان میگم ادرس خونه، یه آدرس الکی میده، این یه اسباب بازیه سادست.
بعد دکمه کنار بی‌سیم رو فشار دادم و گفتم:
- آدرس خونه رو بگو.
سایمون شروع کرد یادداشت کردن، در آخر آدرو گفت:
- رمز ورود، ان جی چهارصد و بیست و چهار.
دکمه رو فشار دادم و آروم جوری که فقط اون بشنوه گفتم:
- نیازی نبود رمز رو بگی، من تورو میکشم.
رسیدیم جلوی در، رمز رو گفتم و در باز شد، رو به سایمون و ریو کردم و گفتم:
- شما دارید با من بازی نیکنید؟ اینو بدونید این کارتون اصلا جالب نیست!
سایمون شونه هاشو بالا انداخت و گفت:
- ما تازه شما رو پیدا کردیم، چرا باید بازیتون بدیم؟
رفتیم توی خونه، در پشت سرمون بسته شد.
با دیدت اون صح*نه حالم بهم خورد، چشم هایم رو گرفتم و گفتم:
- آدرو لطفاً این کار رو توی خونه من نکن، این بیچاره ها با تو چیکار کردن که اینجوری شکنجشون میکنی، ببین کمرشون چقدر زخمی شده!؟
آدرو جلو اومد، دستم رو پایین آوردو گفت:
- اینا باید خدا رو شکر کنن لختشون نکردم، فقط کمرشون رو زخمی کردم، تو از کی تا حالا انقدر لوس شدی!؟
ریو جلو رفت و گفت:
- گوشت بدنشون معلوم شده! با چی زدیشون؟!
آدرو جلو رفت و با عصبانیت گفت:
- این پسرا باعث مرگ مدیر لابراتوار شدن.
رفتم توی آشپر خونه و با یه چاقوی کوچیک بیرون اومدم، بند دور دست پسرا رو باز کردم و گفتم:
- آدرو من هیچ قدرتی ندارم و نمیتونم زخمای اینا رو درمان کنم، اینجوری این بیچارها اینجوری نابود میشن! اینا اولین کاری که باید بکنن اینه که بدونه هیچ مشکلی حمله کنن یا دفاع کنن، تو زدی کمرشون رو اینجوری زخم کردی؟!
ریو نشست جلوی یکی از پسرا و گفت:
- اسمت چیه؟
- پیتر.

#زیوِش_دیرینه
#آوا_اسدی
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:
امضا : آوا اسدی

آوا اسدی

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-10
نوشته‌ها
368
لایک‌ها
1,987
امتیازها
73
سن
14
محل سکونت
جهنم
کیف پول من
48,306
Points
621
پارت_۰۳


- پیتر میخوام درمانت کنم، یکم درد داره، میتونی تحمل کنی؟
با حرکت سر پیتر ، ریو دستش رو کشید روی زخمش.
ریو دست پیتر رو گرفت و گفت:
- اگه درد داشتی دستم رو فشار بده.
حتما خیلی درد داشت چون بعد از تموم شدم کار ریو هنوز داشت دستش رو فشار میداد.
ریو آروم دستش رو فشار داد روی گر*دن پیتر و گفت:
- آروم باش پسر، زود خوب میشی.
بعد رو به سایمون کرد و گفت:
- سایمون اگه میشه یه لحظه برگرد اونور.
سایمون که برگشت سمت اشپز خونه رنگ چشمای ریو به آبی تغییر کرد، ولی وقت نکرد کارش رو انجام بده، سایمون گوشاش رو گرفت و شروع کرد داد زدن!
ریو برگشت به حالت عادیش و رفت پیش سایمون.
آدرو توی آشپز خونه و نگاه کرد و گفت:
- از ذهن این بیچاره بیا بیرون.
ولی هیچ اتفاقی نیوفتاد، سایمون هنوز داشت داد میزد.
آدرو رفت توی آشپز خونه چاقوی کوچیکی از توی ظرف چاقوها برداشت و رفت سمت یکی از صندلی ها!
طولی نکشید که جک روی صندلی ظاهر شد و گفت:
- اون میخواست ببینه شما دارید چیکار میکنید.
خندیدم و گفتم:
- جک یه چی بگو باورمون بشح، این بیچاره هیچ قدرتی نداره.
" البته من از کجا بودنم، تازه دیدمش بزار یکم فظولی کنم، فظولی موقوف"
جک بلند شد و رفت سمت سایمون، سر سایمون رو بالا گرفت و گفت:
- بهشون بگو میخواستی چیکار کنی، بنال دیگه!
سایمون سرش رو پایین انداخت و گفت:
- میخواستم از طریق یکی از پسرا ببینم اونجا چه خبره.
ریو از روی زمین بلند شد و گفت:
- مگه تو...
سایمون حرفش رو قطع کرد، نفسش رو با صدا بیرون داد و گفت:
- تله پات؟ نه فقط این نیست! یه چیزایی توی سرمه که آزارم میده.
از زیر خونه صداهای عجیب میاد، انگار دعوا شده.
جک با تعجب گفت:
- منم نمی‌تونم این چیزا رو حس کنم! تو چطوری..
کد:
-  پیتر میخوام درمانت کنم، یکم درد داره، میتونی تحمل کنی؟
با حرکت سر پیتر ، ریو دستش رو کشید روی زخمش.
ریو دست پیتر رو گرفت و گفت:
- اگه درد داشتی دستم رو فشار بده.
حتما خیلی درد داشت چون بعد از تموم شدم کار ریو هنوز داشت دستش رو فشار میداد.
ریو آروم دستش رو فشار داد روی گر*دن پیتر و گفت:
- آروم باش پسر، زود خوب میشی.
بعد رو به سایمون کرد و گفت:
- سایمون اگه میشه یه لحظه برگرد اونور.
سایمون که برگشت سمت اشپز خونه رنگ چشمای ریو به آبی تغییر کرد، ولی وقت نکرد کارش رو انجام بده، سایمون گوشاش رو گرفت و شروع کرد داد زدن!
ریو برگشت به حالت عادیش و رفت پیش سایمون.
آدرو توی آشپز خونه و نگاه کرد و گفت:
- از ذهن این بیچاره بیا بیرون.
ولی هیچ اتفاقی نیوفتاد، سایمون هنوز داشت داد میزد.
آدرو رفت توی آشپز خونه چاقوی کوچیکی از توی ظرف چاقوها برداشت و رفت سمت یکی از صندلی ها!
طولی نکشید که جک روی صندلی ظاهر شد و گفت:
- اون میخواست ببینه شما دارید چیکار میکنید.
خندیدم و گفتم:
- جک یه چی بگو باورمون بشح، این بیچاره هیچ قدرتی نداره.
" البته من از کجا بودنم، تازه دیدمش بزار یکم فظولی کنم، فظولی موقوف"
جک بلند شد و رفت سمت سایمون، سر سایمون رو بالا گرفت و گفت:
- بهشون بگو میخواستی چیکار کنی، بنال دیگه!
سایمون سرش رو پایین انداخت و گفت:
- میخواستم از طریق یکی از پسرا ببینم اونجا چه خبره.
ریو از روی زمین بلند شد و گفت:
- مگه تو...
سایمون حرفش رو قطع کرد، نفسش رو با صدا بیرون داد و گفت:
- تله پات؟ نه فقط این نیست! یه چیزایی توی سرمه که آزارم میده.
از زیر خونه صداهای عجیب میاد، انگار دعوا شده.
جک با تعجب گفت:
- منم نمی‌تونم این چیزا رو حس کنم! تو چطوری..

#زیوِش_دیرینه
#آوا_اسدی
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : آوا اسدی

آوا اسدی

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-10
نوشته‌ها
368
لایک‌ها
1,987
امتیازها
73
سن
14
محل سکونت
جهنم
کیف پول من
48,306
Points
621
پارت_۰۴

- گفتم که، نمی‌دونم، بخاطره پدرمه، اونم جهش یافته است.
آدرو تونلی به سمت زیر زمین باز کرد، روبه سایمون کردم و با خنده گفتم:
- سقوط خوبی داشته باشی.
و از توی تونل پریدم پایین،رو به آدرو کردم و گفتم:
- من میرم پیش رئیس.
آدرو دستم رو گرفت و گفت:
- دیانا تنبیهت میکنه.
لبخندی زدم و گفتم:
- حتما حقمه.
آدرو دستم رو محکم تر گرفت و گفت:
- حداقل بزار آروم بشه بعد برو، به گروه حمله شده عصبانیه.
دستم رو از دستش بیرون کشیدم و گفتم:
- تو چه نسبتی با من داری که انقدر بهم دستور میدی و نگرانمی، آدور، بلایی که اریک سر من آورد بدتر از هر تنبیهی بود، بزار برم.
آدرو سرش رو پایین انداخت و گفت:
- بخاطر کار اریک، متاسفم، شنیدم ازدواج کرده.
سرم رو پایین انداختم و رفتم سمت اتاق رئیس، با اجازه وارد اتاق شدم، به نشونه احترام زانو زدم.
از روی زمین بلند شدم و گفتم:
- قربان، من به عنوان پیش کش به دریا فرستاده شدم، من رو بخاطر نبودم ببیخشید.
رئیس دو تا از سرباز ها رو صدا کرد و گفت:
- استخر تنها راهیه که باعث میشه عبرت بگیری.
استخر تنها تنبیهیه که تا حالا برای من بریده نشده بود، هیچ کس رو برای تنبیه به استخر نفرستان!
تنها اتاقیه که فقط برای تهدید استفاده میشده،
استختر یه اتاقه که وسطش یه استخره بزرگ پر از آب و یخه.
درسته لباس تنمه ولی حتما یخ میزنم.
جلوی رئیس زانو زدم و گفتم:
- لطفا قربان اینکار رو نکنید! هر کاری بگید میکنم! ولی توی استخر نمیرم.
سربازا دستامو گرفتن و از روی زمین بلندم کردن، به جلوی در که رسیدم آدرو با تعجب پرسید:
- تنبیهت چیه؟!
بغض راه گلوم رو بسته بود، با صدای گرفته گفتم:
- استخر.
کد:
- گفتم که، نمی‌دونم، بخاطره پدرمه، اونم جهش یافته است.
آدرو تونلی به سمت زیر زمین باز کرد، روبه سایمون کردم و با خنده گفتم:
- سقوط خوبی داشته باشی.
و از توی تونل پریدم پایین،رو به آدرو کردم و گفتم:
- من میرم پیش رئیس.
آدرو دستم رو گرفت و گفت:
- دیانا تنبیهت میکنه.
لبخندی زدم و گفتم:
- حتما حقمه.
آدرو دستم رو محکم تر گرفت و گفت:
- حداقل بزار آروم بشه بعد برو، به گروه حمله شده عصبانیه.
دستم رو از دستش بیرون کشیدم و گفتم:
- تو چه نسبتی با من داری که انقدر بهم دستور میدی و نگرانمی، آدور، بلایی که اریک سر من آورد بدتر از هر تنبیهی بود، بزار برم.
آدرو سرش رو پایین انداخت و گفت:
- بخاطر کار اریک، متاسفم، شنیدم ازدواج کرده.
سرم رو پایین انداختم و رفتم سمت اتاق رئیس، با اجازه وارد اتاق شدم، به نشونه احترام زانو زدم.
از روی زمین بلند شدم و گفتم:
- قربان، من به عنوان پیش کش به دریا فرستاده شدم، من رو بخاطر نبودم ببیخشید.
رئیس دو تا از سرباز ها رو صدا کرد و گفت:
- استخر تنها راهیه که باعث میشه عبرت بگیری.
استخر تنها تنبیهیه که تا حالا برای من بریده نشده بود، هیچ کس رو برای تنبیه به استخر نفرستان!
تنها اتاقیه که فقط برای تهدید استفاده میشده،
استختر یه اتاقه که وسطش یه استخره بزرگ پر از آب و یخه.
درسته لباس تنمه ولی حتما یخ میزنم.
جلوی رئیس زانو زدم و گفتم:
- لطفا قربان اینکار رو نکنید! هر کاری بگید میکنم!  ولی توی استخر نمیرم.
سربازا دستامو گرفتن و از روی زمین بلندم کردن، به جلوی در که رسیدم آدرو با تعجب پرسید:
- تنبیهت چیه؟!
بغض راه گلوم رو بسته بود، با صدای گرفته گفتم:
- استخر.

#زیوِش_دیرینه
#آوا_اسدی
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : آوا اسدی

آوا اسدی

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-10
نوشته‌ها
368
لایک‌ها
1,987
امتیازها
73
سن
14
محل سکونت
جهنم
کیف پول من
48,306
Points
621
پارت_۰۵

جک که چشم هاش از تعجب گرد شده بود گفت:
- تا حالا هیچ کس سمت استخر هم نرفته، استخر مساویه با مرگ!
جلوی استخر بودم، یکی از سربازا دستم رو باز کرد و گفت:
- ببخشید ان جی، مجبورم این کار رو بکنم.
چشمام رو بستم، همون سرباز با دست هلم داد توی استخر.
تمام اتفاقای اون روز توی سه ثانیه از جلوی چشمام رد شد.
رفتم به گوشه و چسبیدم به کنار استخر، میدونستم امروز رو کامل اونجام.
دیگه چشم هام تحمل نداشت، چشم هام رو بستم، باصدای بلندی چشمام رو با کردم، به در نگاه کردم، بازشده بود! حتما بهمون حمله شده بود! به زور از آب بیرون اومدم.
چند بار نزدیک بود بیوفتم زمین، ولی به سختی خودم رو رسوندم به اتاق رئیس.
بدنم یخ زده بود، داشتم از بین سربازایی که توی اتاق رئیس وایساده بودن رد میشدم، تفنگ یکیشون رو برداشتم، جلو رفتم و گفتم:
- اصلحت رو بنداز، وگرنه هرچی دیدی از چشم خودت دیدی.
با دیدن سایمون خیلی تعجب کردم ولی، پوز خندی زدم و گفتم:
- همون اول باید میفهمیدم آدم درستی نیستی.
سایمون سرش رو پایین انداخت و گفت:
- ببخشید، نمیتونم جلوی پدرم وایسم.
رفتم کنار دیوار و به دیوار تکیه دادم، سایمون رو نشونه گرفتم و گفتم:
- اگه جون پسرت برات مهمه برگرد، تفنگم پره، پس به نفعته برگردی، وگرنه باید پسرت رو اون دنیا ملاقات کنی.
با دیدن اریک جا خوردم، ولی خندیدم، امروز بیش از حد جلوی تعجب هام رو گرفتم، گفتم:
- میشد حدس زد کی هستی، فقط اریک هولمز میتونه تمام محبت هایی رو که بهش کردن فراموش کنه.
اریک چند قدم جلو اومد و گفت:
- من اومدم دنبال تو دیانا و تو انقدر برام مهم هستی که بخاطرت این موجود کثیف رو بکشم.
نیش خندی زدم و گفتم:
- مهمم؟ پس چرا فرستادیم ته دریا، چرا وقتی مردم به کمک نیاز داشتن منو فرستادی جایی که معلوم نبود اونجا زنده میمونم یا نه؟!
اریک سرش رو تکون داد و گفت:
- دیانا میدونم دربارم چی فکر میکنی، ولی باور کن برای خودت این کار رو کردم.

کد:
جک که چشم هاش از تعجب گرد شده بود گفت:
- تا حالا هیچ کس سمت استخر هم نرفته، استخر مساویه با مرگ!
جلوی استخر بودم، یکی از سربازا دستم رو باز کرد و گفت:
- ببخشید ان جی، مجبورم این کار رو بکنم.
چشمام رو بستم، همون سرباز با دست هلم داد توی استخر.
تمام اتفاقای اون روز توی سه ثانیه از جلوی چشمام رد شد.
رفتم به گوشه و چسبیدم به کنار استخر، میدونستم امروز رو کامل اونجام.
دیگه چشم هام تحمل نداشت، چشم هام رو بستم، باصدای بلندی چشمام رو با کردم، به در نگاه کردم، بازشده بود! حتما بهمون حمله شده بود! به زور از آب بیرون اومدم.
چند بار نزدیک بود بیوفتم زمین، ولی به سختی خودم رو رسوندم به اتاق رئیس.
بدنم یخ زده بود، داشتم از بین سربازایی که توی اتاق رئیس وایساده بودن رد میشدم، تفنگ یکیشون رو برداشتم، جلو رفتم و گفتم:
- اصلحت رو بنداز، وگرنه هرچی دیدی از چشم خودت دیدی.
با دیدن سایمون خیلی تعجب کردم ولی، پوز خندی زدم و گفتم:
- همون اول باید میفهمیدم آدم درستی نیستی.
سایمون سرش رو پایین انداخت و گفت:
- ببخشید، نمیتونم جلوی پدرم وایسم.
رفتم کنار دیوار و به دیوار تکیه دادم، سایمون رو نشونه گرفتم و گفتم:
- اگه جون پسرت برات مهمه برگرد، تفنگم پره، پس به نفعته برگردی، وگرنه باید پسرت رو اون دنیا ملاقات کنی.
با دیدن اریک جا خوردم، ولی خندیدم، امروز بیش از حد جلوی تعجب هام رو گرفتم، گفتم:
- میشد حدس زد کی هستی، فقط اریک هولمز میتونه تمام محبت هایی رو که بهش کردن فراموش کنه.
اریک چند قدم جلو اومد و گفت:
- من اومدم دنبال تو دیانا و تو انقدر برام مهم هستی که بخاطرت این موجود کثیف رو بکشم.
نیش خندی زدم و گفتم:
- مهمم؟ پس چرا فرستادیم ته دریا، چرا وقتی مردم به کمک نیاز داشتن منو فرستادی جایی که معلوم نبود اونجا زنده میمونم یا نه؟!
اریک سرش رو تکون داد و گفت:
- دیانا میدونم دربارم چی فکر میکنی، ولی باور کن برای خودت این کار رو کردم.

#زیوِش_دیرینه
#آوا_اسدی
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : آوا اسدی

آوا اسدی

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-10
نوشته‌ها
368
لایک‌ها
1,987
امتیازها
73
سن
14
محل سکونت
جهنم
کیف پول من
48,306
Points
621
پارت_۰۶

با تفنگ در رو نشونش دادم و گفتم:
- سربازات رو جمع کن برو بیرون، دیگه این طرفا نبینمت!
اریک روبه سایمون کرد و گفت:
- بیا بریم، خودش برمیگرده.
نیش خندی زدم و گفتم:
- مگه خوابه اینو ببینی که من برگردم اونجا.
بعد از خروج همه از اتاق نشستم روی زمین رو شروع کردم گریه کردن، احساس کردم لباسم خشک شد!
سرم رو بالا گرفتم درسته جیمز رو به روم وایساده بود و سعی داشت با استفاده از قدرتش منو گرم کنه.
چشمام تار میدیدش، جیمز از وقتی رئیس این مرکز شد خیلی تغییر کرد! برای بقیه مهم نبود ولی برای من مهم بود.
چرا مگه کیه که انقدر برات مهمه؟! چرا برام مهمه؟!
اخه اینم سواله از خودت میپرسی؟!
زیر ل*ب اروم گفتم:
- چون شوهرمه، چون پدر بچهامه.
سرم رو روی زانو هام گذاشتم و شروع کردم گریه کردن! گریه؟!
نه امکان نداره! ان جی هیچ وقت گریه نمیکرد.
نمی‌تونستم خودمو کنترل کنم فقط اشک میریختم، جیمز رو به رویم نشست و سرم رو بالا آورد؛ با انگشتاش اشک هامو پاک کرد و گفت:
- چرا گریه میکنی؟!
دلیلی نداشتم؟! چرا داشتم ولی نمی‌تونستم بگم؛ بهش بگو می‌دونی که از توی چشمات همه چیز رو میخونه.
چشمامو بستم و گفتم:
- دلم براتون تنگ شده بود.
- هنوزم دلتنگمی؟! هنوزم دوسم داری؟!
بدونه هیچ حرفی سرم رو تکون دادم، با ناراحتی ادامه داد:
- من این همه بهت بدی کردم، انقدر تنبیهت کردم، انقدر شکنجت کردم؛ چطوری هنوز دوسم داری اخه روانی؟!
جمله آخر رو با صدای بلند گفت، اشکام دوباره به راه افتاد از روی زمین بلند شدم و با صدای بلند گفتم:
- چون شوهرمی، چون پدر بچهامی، چون زمانی که من ترد شده بودم تو بودی که کمکم کردی.
چون الان تنها کسی که میتونم بهش تکیه کنم تویی! برادرم رو که دیدی؟! برادر که چه عرض کنم دشمن خونی.
چند قدم جلو اومد دستش رو پشت گردنم گذاشت و سرش را جلو اورد!

کد:
با تفنگ در رو نشونش دادم و گفتم:
- سربازات رو جمع کن برو بیرون، دیگه این طرفا نبینمت!
اریک روبه سایمون کرد و گفت:
- بیا بریم، خودش برمیگرده.
نیش خندی زدم و گفتم:
- مگه خوابه اینو ببینی که من برگردم اونجا.
بعد از خروج همه از اتاق نشستم روی زمین رو شروع کردم گریه کردن، احساس کردم لباسم خشک شد!
سرم رو بالا گرفتم درسته جیمز رو به روم وایساده بود و سعی داشت با استفاده از قدرتش منو گرم کنه.
چشمام تار میدیدش، جیمز از وقتی رئیس این مرکز شد خیلی تغییر کرد! برای بقیه مهم نبود ولی برای من مهم بود.
چرا مگه کیه که انقدر برات مهمه؟! چرا برام مهمه؟!
اخه این سواله از خودت میپرسی؟!
زیر ل*ب اروم گفتم:
- چون شوهرمه، چون پدر بچهامه.
سرم رو روی زانو هام گذاشتم و شروع کردم گریه کردن! گریه؟!
نه امکان نداره! ان جی هیچ وقت گریه نمیکرد.
نمی‌تونستم خودمو کنترل کنم فقط اشک میریختم، جیمز رو به رویم نشست و سرم رو بالا آورد؛ با انگشتاش اشک هامو پاک کرد و گفت:
- چرا گریه میکنی؟!
دلیلی نداشتم؟! چرا داشتم ولی نمی‌تونستم بگم؛ بهش بگو می‌دونی که از توی چشمات همه چیز رو میخونه.
چشمامو بستم و گفتم:
- دلم براتون تنگ شده بود.
- هنوزم دلتنگمی؟! هنوزم دوسم داری؟!
بدونه هیچ حرفی سرم رو تکون دادم، با ناراحتی ادامه داد:
- من این همه بهت بدی کردم، انقدر تنبیهت کردم، انقدر شکنجت کردم؛ چطوری هنوز دوسم داری اخه روانی؟!
جمله آخر رو با صدای بلند گفت، اشکام دوباره به راه افتاد از روی زمین بلند شدم و با صدای بلند گفتم:
- چون شوهرمی، چون پدر بچهامی، چون زمانی که من ترد شده بودم تو بودی که کمکم کردی.
چون الان تنها کسی که میتونم بهش تکیه کنم تویی! برادرم رو که دیدی؟! برادر که چه عرض کنم دشمن خونی.
چند قدم جلو اومد دستش رو پشت گردنم گذاشت و سرش را جلو اورد!
#زیوِش_دیرینه
#آوا_اسدی
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:
امضا : آوا اسدی

آوا اسدی

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-10
نوشته‌ها
368
لایک‌ها
1,987
امتیازها
73
سن
14
محل سکونت
جهنم
کیف پول من
48,306
Points
621
پارت_۰۷

توی چشمام نگاه کرد و آروم گفت:
- دیانا! تو این همه سال نبودی الان اومد...
- جیمز من دیگه تحمل ندارم! همون موقعه ایی که اریک منو فرستاد ته اون دریا تحملم تموم شد بفهم!
- ته دریا؟!
سرمو تکون دادم و گفتم:
- تویی که منو فرستادی استخر و اصلا به دلیلم بخاطره نبودنم گوش نکردی انتظار دیگه ایی ازت نمیره! اصلا پرسیدی زنم کجاست؟! اصلا منو یادت بود جیمز؟!
چشماشو بست و گفت:
- به نظرت یادت بودم یا نه؟!
سرمو تکون داد و گفت:
- حتی یه درصد؟! حتی بخاطره زن و شوهری...
- دیانا من اصلا تورو یادم نبود!
با بغض گفتم:
- اخه چرا شکنجم میدی؟!
سری تکون داد و گفت:
- I did not intend to do this! you forced me.
" من قصد این کار رو نداشتم! تو مجبورم کردی."
-Did I force you?! How?!
" من مجبورت کردم؟! چطوری؟!"
پوزخندی زد و گفت:
- You took my place Diana, now think until you remember when
" تو جای من رو گرفتی دیانا، حالا فکر کن تا یادت بیاد کی"
- Because of succession?!
" بخاطر جانشینی؟!"
- Ye... .
"ار... ."
که با باز شدن در ادامه نداد، جک رو به جیمز گفت:
- جاسوسامون یک ماهه دیگه برمیگردن، ولی هیچ کس اونقدر که باید به اریک نزدیک نشده که به اطلاعاتش دسترسی پیدا کنه.
رو به جیمز گفتم:
- من کمکت میکنم! فقط دیگه عذابم نده.
جیمز سری تکون داد و رفت، جک به من اشاره کرد برم بیرون.
جک سری تکون داد و گفت:
- دیانا خودتو به خطر می‌ندازی که چی بشه؟! اون کلا باهات مشکل داره!
- باید پسرامم پیدا کنم، باید زندگیمو دوباره درست کنم.
جک سری تکون داد و گفت:
- امیدوارم برخلاف میلت نشه.
به جیمز نگاه کردم و گفتم:
- این زندگی رویای بچگیم نبود جک، خودم باید درستش کنم.
- به زور که نمی‌شه دیانا!
پامو کوبیدم روی زمین و گفتم:
- روی مخم راه نرو جک من خودم اعصابم بهم ریخته!
*جک*
دیانا داشت می‌رفت، سری تکون دادم و گفتم:
- امیدوارم اشتباه نکنی دیانا، امیدوارم.
رفتم تکی اتاق جیمز، رو به روش وایسادم و گفتم:
- ان چی اونجا کشته میشه!
بیخیال گفت:
- کارشو بلده.
عصبی گفتم:
- این چه کاریه جیمز؟! اون زنته! همون دختری که برای رسیدن بهش حاظر بودی از همه چیزت بگذری!
همینجوری نگاهم میکرد! سرمو تکون دادم و با صدای بلند گفتم:
- چی میشه که اون عشق به این شدت از نفرت تبدیل میشه؟!
می‌خواستم برم بیرون که گفت...

کد:
توی چشمام نگاه کرد و آروم گفت:
- دیانا! تو این همه سال نبودی الان اومد...
- جیمز من دیگه تحمل ندارم! همون موقعه ایی که اریک منو فرستاد ته اون دریا تحملم تموم شد بفهم!
- ته دریا؟!
سرمو تکون دادم و گفتم:
- تویی که منو فرستادی استخر و اصلا به دلیلم بخاطره نبودنم گوش نکردی انتظار دیگه ایی ازت نمیره! اصلا پرسیدی زنم کجاست؟! اصلا منو یادت بود جیمز؟!
چشماشو بست و گفت:
- به نظرت یادت بودم یا نه؟!
سرمو تکون داد و گفت:
- حتی یه درصد؟! حتی بخاطره زن و شوهری...
- دیانا من اصلا تورو یادم نبود!
با بغض گفتم:
- اخه چرا شکنجم میدی؟!
سری تکون داد و گفت:
- I did not intend to do this! you forced me.
" من قصد این کار رو نداشتم! تو مجبورم کردی."
-Did I force you?! How?!
" من مجبورت کردم؟! چطوری؟!"
پوزخندی زد و گفت:
- You took my place Diana, now think until you remember when
" تو جای من رو گرفتی دیانا، حالا فکر کن تا یادت بیاد کی"
- Because of succession?!
" بخاطر جانشینی؟!"
- Ye... .
"ار... ."
که با باز شدن در ادامه نداد، جک رو به جیمز گفت:
- جاسوسامون یک ماهه دیگه برمیگردن، ولی هیچ کس اونقدر که باید به اریک نزدیک نشده که به اطلاعاتش دسترسی پیدا کنه.
رو به جیمز گفتم:
- من کمکت میکنم! فقط دیگه عذابم نده.
جیمز سری تکون داد و رفت، جک به من اشاره کرد برم بیرون.
جک سری تکون داد و گفت:
- دیانا خودتو به خطر می‌ندازی که چی بشه؟! اون کلا باهات مشکل داره!
- باید پسرامم پیدا کنم، باید زندگیمو دوباره درست کنم.
جک سری تکون داد و گفت:
- امیدوارم برخلاف میلت نشه.
به جیمز نگاه کردم و گفتم:
- این زندگی رویای بچگیم نبود جک، خودم باید درستش کنم.
- به زور که نمی‌شه دیانا!
پامو کوبیدم روی زمین و گفتم:
- روی مخم راه نرو جک من خودم اعصابم بهم ریخته!

*جک*

دیانا داشت می‌رفت، سری تکون دادم و گفتم:
- امیدوارم اشتباه نکنی دیانا، امیدوارم.
رفتم تکی اتاق جیمز، رو به روش وایسادم و گفتم:
- ان چی اونجا کشته میشه!
بیخیال گفت:
- کارشو بلده.
عصبی گفتم:
- این چه کاریه جیمز؟! اون زنته! همون دختری که برای رسیدن بهش حاظر بودی از همه چیزت بگذری!
همینجوری نگاهم میکرد! سرمو تکون دادم و با صدای بلند گفتم:
- چی میشه که اون عشق به این شدت از نفرت تبدیل میشه؟!
می‌خواستم برم بیرون که گفت...

#زیوش_دیرینه
#آوا_اسدی
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : آوا اسدی
بالا