• رمان عاشقانه و جنایی کاراکال به قلم حدیثه شهبازی کلیک کنید
  • خرید رمان عاشقانه، غمگین، معمایی دلداده به دلدار فریبا میم قاف کلیک کنید

Usage for hash tag: زیوش_دیرینه

ساعت تک رمان

  1. آوا اسدی

    داستان کوتاه زیوِش دیرینه( جلد اول)|آوا اسدی کاربر انجمن تک‌ رمان

    ...شدیدی که روی شکمم بود با ترس گفتم: - چیشده؟! سایمون رفت سمت رایان و با عصبانیت گفت: - همه چیز زیر سر توعههههه! آروم گفتم: - سایمون پسرم! اونو ولش کن. *اریک* رو به ارسام کردم و گفتم: - برو سم رو پیدا کن، من نمیتونم کمکی به ان جی کنم! اصلا نمی‌فهمم چشه! #زیوش_دیرینه #آوا_اسدی #انجمن_تک_رمان
  2. آوا اسدی

    داستان کوتاه زیوِش دیرینه( جلد اول)|آوا اسدی کاربر انجمن تک‌ رمان

    ...- عجب بابا! همون موقعه در باز شد و ارسام نفس نفس زنان گفت: - بیاید بیرون. - جای جهش یافته ها روی زمین ما نیست، جای جهش یافته ها روی زمین ما نیست. جیمز و اریک به سر دستشو نگاه کردن، وای خدای من! باورم نمیشه! - رایان؟! *پایان جلد اول* زمستان ساله ۱۴۰۲ ۱۴۰۲/۱۲/۴ #زیوش_دیرینه #آوا_اسدی...
  3. آوا اسدی

    داستان کوتاه زیوِش دیرینه( جلد اول)|آوا اسدی کاربر انجمن تک‌ رمان

    ...و از اتاق خارج شدم. کل ترسم از جاسوس‌ها بود که نکنه گیر بیوفتن! با حس برخورد به چیزی یا کسی به خودم اومدم، با دیدن یکی از جاسوس‌ها نفسم رو بیرون دادم و گفتم: - اماده اید؟ بریم؟! سری تکون داد و گفت: - بفرمایید. نامه ایی گذاشتم جلوی در که توش نوشته بودم... . #زیوش_دیرینه #آوا_اسدی...
  4. آوا اسدی

    داستان کوتاه زیوِش دیرینه( جلد اول)|آوا اسدی کاربر انجمن تک‌ رمان

    ...رو به جک گفتم: - خوبه داداش؟! گفتم چهارتا بچهاشو بیارن. جک سرشو تکون داد و ساعت دور دستشو باز کرد، ساعت رو به ارسام داد و گفت: - من باید برم! - یکم استراحت کن جک! - باید برم ارسام، خداحافظتون. ارسام باشه‌ای گفت و کمکش کرد بلند شه، رو به جک کردم و گفتم... . #زیوش_دیرینه #آوا_اسدی #انجمن_تک_رمان
  5. آوا اسدی

    داستان کوتاه زیوِش دیرینه( جلد اول)|آوا اسدی کاربر انجمن تک‌ رمان

    ...داد و گفت: - چرا بلایی سرش بیاد جک؟! چته تو؟! آب دهنمو قورت دادم و گفتم: - ان جی می‌خواد... به عنوان جاسوس بیاد تو گروهت، مراقبش باش. اریک سری تکون داد و گفت: - باشه! ولی اول باید تورو برسونم به یه دکتر! قرصای توی دستم رو دستش دادم و گفتم: - قانون... قانونه. #زیوش_دیرینه #آوا_اسدی...
  6. آوا اسدی

    داستان کوتاه زیوِش دیرینه( جلد اول)|آوا اسدی کاربر انجمن تک‌ رمان

    ...- کارشو بلده. عصبی گفتم: - این چه کاریه جیمز؟! اون زنته! همون دختری که برای رسیدن بهش حاظر بودی از همه چیزت بگذری! همینجوری نگاهم میکرد! سرمو تکون دادم و با صدای بلند گفتم: - چی میشه که اون عشق به این شدت از نفرت تبدیل میشه؟! می‌خواستم برم بیرون که گفت... #زیوش_دیرینه #آوا_اسدی #انجمن_تک_رمان
بالا