پارت_۰۸
میخواستم برم بیرون که گفت:
- میدونی جانشین اول کی بود؟!
ابرویی بالا انداختم و گفتم:
- کی بود؟!
سرشو تکون داد و گفت:
- من بودم، ولی بخاطره علاقه رئیس به دیانا! دیانا شد جانشینش.
سری تکون دادم و گفتم:
- دیانا خلع مقام شده! دوباره تو شدی جانشین و خبر نداری.
میخوام ببینم دوباره عاشق میشی یا نه.
رفته بود توی فکر و چیزی نمیگفت، در رو باز کردم و گفتم:
- اون هم بچهاشو میخواد، هم شوهرشو.
راه افتادم سمت اتاق آدرو، در رو زدم و منتظر شدم اجازه بده برم داخل.
ولی جوابی نشنیدم! کلید رو از توی جیبم در اوردم و در رو باز کردم.
- آدرو!؟ آدرو کجایی؟!
توی اتاق نشسته بود و به یه گوشه نگاه میکرد، پشتش به من بود.
رفتم سمتش و رو به روش نشستم، با دیدن اشکاش اخمی کردم و گفتم:
- آدرو چرا گریه میکنی؟!
آدرو سری تکون داد و گفت:
- هیچی!
ابرویی بالا انداختم و گفتم:
- روی سرم گوشه؟!
- دور از جونت!
کلافه دستی توی موهام بردم و گفتم:
- تو هم میخوای کلافم کنی! تو هم میخوای دیوونم کنی مثل خواهرم!
آدرو صورتشو خشک کرد و گفت:
- ببخشید جک! من... من نمیخواستم عصبیت کنم.
نفس عمیقی کشیدم و گفتم:
- باید برم پیش اریک!
آدرو سری تکون داد و با صدای بلند گفت:
- بیاید کمک فرمانده کنید لباساشونو بپوشن!
لباس فرمم رو از داخل کمد در اورد و گفت:
- میخواید یکی ار محافظا رو دنبالتون بفرستم؟!
سرم رو تکون دادم و گفتم:
- میخوام برم پیش برادرم آدرو.
آدرو باشهایی گفت و از اتاق بیرون رفت، دوتا از افراد وارد شدن.
یکیشون رو به من کرد و گفت:
- کدوم لباستون رو میپوشید قربان؟
به لباس روی تخت اشاره کردم و گفتم:
- میشه قایمش کنید بگید پوشیدم؟
خندید و گفت:
- قربان!
دستامو باز کردم و گفتم:
- فقط سریع.
چشمام سیاهی میرفت، تفنگم رو گذاشت سر جاش و گفت:
- تموم شد قربان.
سرمو تکون دادم و گفتم:
- مرسی پسرا.
میخواستم برم بیرون که یهو سرم گیج رفت، برای جلوگیری از افتادنم دستمو گرفتم به دیوار.
یکی از پسرا اومد سمتم و گفت:
- حالتون خوبه قربان؟!
سرمو تکون دادم و گفتم:
- خوبم! خداحافظ.
جلوی پاتوق همیشگیه گروه ماده سیاه وایساده بودم، نمیتونستم روی پام وایسم.
وارد کافه شدم و دنبال اریک گشتم، با دیدن اریک لبخند تلخی زدم.
میخواستم برم سمتش که سرم گیج رفت و روی زمین افتادم، با درد اریک رو صدا کردم.
اریک از روی صندلی بلند شد تا ببینه کی صداش زده، چند بار سعی کردم بلندشم ولی بازم افتادم! اریک با دیدن من اومد سمتم و گفت:
- جک؟!
با چشمای بیجون بهش نگاه کردم، نشست کنارم و گفت:
- تو اینجا چیکار میکنی جک؟!
جلوش زانو زدم و گفتم:
- لطفا نزار...نزار بلایی سر ان جی بیاد!
اریک سری تکون داد و گفت:
- چرا بلایی سرش بیاد جک؟! چته تو؟!
آب دهنمو قورت دادم و گفتم:
- ان جی میخواد... به عنوان جاسوس بیاد تو گروهت، مراقبش باش.
اریک سری تکون داد و گفت:
- باشه! ولی اول باید تورو برسونم به یه دکتر!
قرصای توی دستم رو دستش دادم و گفتم:
- قانون... قانونه.
#زیوش_دیرینه
#آوا_اسدی
#انجمن_تک_رمان
میخواستم برم بیرون که گفت:
- میدونی جانشین اول کی بود؟!
ابرویی بالا انداختم و گفتم:
- کی بود؟!
سرشو تکون داد و گفت:
- من بودم، ولی بخاطره علاقه رئیس به دیانا! دیانا شد جانشینش.
سری تکون دادم و گفتم:
- دیانا خلع مقام شده! دوباره تو شدی جانشین و خبر نداری.
میخوام ببینم دوباره عاشق میشی یا نه.
رفته بود توی فکر و چیزی نمیگفت، در رو باز کردم و گفتم:
- اون هم بچهاشو میخواد، هم شوهرشو.
راه افتادم سمت اتاق آدرو، در رو زدم و منتظر شدم اجازه بده برم داخل.
ولی جوابی نشنیدم! کلید رو از توی جیبم در اوردم و در رو باز کردم.
- آدرو!؟ آدرو کجایی؟!
توی اتاق نشسته بود و به یه گوشه نگاه میکرد، پشتش به من بود.
رفتم سمتش و رو به روش نشستم، با دیدن اشکاش اخمی کردم و گفتم:
- آدرو چرا گریه میکنی؟!
آدرو سری تکون داد و گفت:
- هیچی!
ابرویی بالا انداختم و گفتم:
- روی سرم گوشه؟!
- دور از جونت!
کلافه دستی توی موهام بردم و گفتم:
- تو هم میخوای کلافم کنی! تو هم میخوای دیوونم کنی مثل خواهرم!
آدرو صورتشو خشک کرد و گفت:
- ببخشید جک! من... من نمیخواستم عصبیت کنم.
نفس عمیقی کشیدم و گفتم:
- باید برم پیش اریک!
آدرو سری تکون داد و با صدای بلند گفت:
- بیاید کمک فرمانده کنید لباساشونو بپوشن!
لباس فرمم رو از داخل کمد در اورد و گفت:
- میخواید یکی ار محافظا رو دنبالتون بفرستم؟!
سرم رو تکون دادم و گفتم:
- میخوام برم پیش برادرم آدرو.
آدرو باشهایی گفت و از اتاق بیرون رفت، دوتا از افراد وارد شدن.
یکیشون رو به من کرد و گفت:
- کدوم لباستون رو میپوشید قربان؟
به لباس روی تخت اشاره کردم و گفتم:
- میشه قایمش کنید بگید پوشیدم؟
خندید و گفت:
- قربان!
دستامو باز کردم و گفتم:
- فقط سریع.
چشمام سیاهی میرفت، تفنگم رو گذاشت سر جاش و گفت:
- تموم شد قربان.
سرمو تکون دادم و گفتم:
- مرسی پسرا.
میخواستم برم بیرون که یهو سرم گیج رفت، برای جلوگیری از افتادنم دستمو گرفتم به دیوار.
یکی از پسرا اومد سمتم و گفت:
- حالتون خوبه قربان؟!
سرمو تکون دادم و گفتم:
- خوبم! خداحافظ.
جلوی پاتوق همیشگیه گروه ماده سیاه وایساده بودم، نمیتونستم روی پام وایسم.
وارد کافه شدم و دنبال اریک گشتم، با دیدن اریک لبخند تلخی زدم.
میخواستم برم سمتش که سرم گیج رفت و روی زمین افتادم، با درد اریک رو صدا کردم.
اریک از روی صندلی بلند شد تا ببینه کی صداش زده، چند بار سعی کردم بلندشم ولی بازم افتادم! اریک با دیدن من اومد سمتم و گفت:
- جک؟!
با چشمای بیجون بهش نگاه کردم، نشست کنارم و گفت:
- تو اینجا چیکار میکنی جک؟!
جلوش زانو زدم و گفتم:
- لطفا نزار...نزار بلایی سر ان جی بیاد!
اریک سری تکون داد و گفت:
- چرا بلایی سرش بیاد جک؟! چته تو؟!
آب دهنمو قورت دادم و گفتم:
- ان جی میخواد... به عنوان جاسوس بیاد تو گروهت، مراقبش باش.
اریک سری تکون داد و گفت:
- باشه! ولی اول باید تورو برسونم به یه دکتر!
قرصای توی دستم رو دستش دادم و گفتم:
- قانون... قانونه.
کد:
میخواستم برم بیرون که گفت:
- میدونی جانشین اول کی بود؟!
ابرویی بالا انداختم و گفتم:
- کی بود؟!
سرشو تکون داد و گفت:
- من بودم، ولی بخاطره علاقه رئیس به دیانا! دیانا شد جانشینش.
سری تکون دادم و گفتم:
- دیانا خلع مقام شده! دوباره تو شدی جانشین و خبر نداری.
میخوام ببینم دوباره عاشق میشی یا نه.
رفته بود توی فکر و چیزی نمیگفت، در رو باز کردم و گفتم:
- اون هم بچهاشو میخواد، هم شوهرشو.
راه افتادم سمت اتاق آدرو، در رو زدم و منتظر شدم اجازه بده برم داخل.
ولی جوابی نشنیدم! کلید رو از توی جیبم در اوردم و در رو باز کردم.
- آدرو!؟ آدرو کجایی؟!
توی اتاق نشسته بود و به یه گوشه نگاه میکرد، پشتش به من بود.
رفتم سمتش و رو به روش نشستم، با دیدن اشکاش اخمی کردم و گفتم:
- آدرو چرا گریه میکنی؟!
آدرو سری تکون داد و گفت:
- هیچی!
ابرویی بالا انداختم و گفتم:
- روی سرم گوشه؟!
- دور از جونت!
کلافه دستی توی موهام بردم و گفتم:
- تو هم میخوای کلافم کنی! تو هم میخوای دیوونم کنی مثل خواهرم!
آدرو صورتشو خشک کرد و گفت:
- ببخشید جک! من... من نمیخواستم عصبیت کنم.
نفس عمیقی کشیدم و گفتم:
- باید برم پیش اریک!
آدرو سری تکون داد و با صدای بلند گفت:
- بیاید کمک فرمانده کنید لباساشونو بپوشن!
لباس فرمم رو از داخل کمد در اورد و گفت:
- میخواید یکی ار محافظا رو دنبالتون بفرستم؟!
سرم رو تکون دادم و گفتم:
- میخوام برم پیش برادرم آدرو.
آدرو باشهایی گفت و از اتاق بیرون رفت، دوتا از افراد وارد شدن.
یکیشون رو به من کرد و گفت:
- کدوم لباستون رو میپوشید قربان؟
به لباس روی تخت اشاره کردم و گفتم:
- میشه قایمش کنید بگید پوشیدم؟
خندید و گفت:
- قربان!
دستامو باز کردم و گفتم:
- فقط سریع.
چشمام سیاهی میرفت، تفنگم رو گذاشت سر جاش و گفت:
- تموم شد قربان.
سرمو تکون دادم و گفتم:
- مرسی پسرا.
میخواستم برم بیرون که یهو سرم گیج رفت، برای جلوگیری از افتادنم دستمو گرفتم به دیوار.
یکی از پسرا اومد سمتم و گفت:
- حالتون خوبه قربان؟!
سرمو تکون دادم و گفتم:
- خوبم! خداحافظ.
جلوی پاتوق همیشگیه گروه ماده سیاه وایساده بودم، نمیتونستم روی پام وایسم.
وارد کافه شدم و دنبال اریک گشتم، با دیدن اریک لبخند تلخی زدم.
میخواستم برم سمتش که سرم گیج رفت و روی زمین افتادم، با درد اریک رو صدا کردم.
اریک از روی صندلی بلند شد تا ببینه کی صداش زده، چند بار سعی کردم بلندشم ولی بازم افتادم! اریک با دیدن من اومد سمتم و گفت:
- جک؟!
با چشمای بیجون بهش نگاه کردم، نشست کنارم و گفت:
- تو اینجا چیکار میکنی جک؟!
جلوش زانو زدم و گفتم:
- لطفا نزار...نزار بلایی سر ان جی بیاد!
اریک سری تکون داد و گفت:
- چرا بلایی سرش بیاد جک؟! چته تو؟!
آب دهنمو قورت دادم و گفتم:
- ان جی میخواد... به عنوان جاسوس بیاد تو گروهت، مراقبش باش.
اریک سری تکون داد و گفت:
- باشه! ولی اول باید تورو برسونم به یه دکتر!
قرصای توی دستم رو دستش دادم و گفتم:
- قانون... قانونه.
#زیوش_دیرینه
#آوا_اسدی
#انجمن_تک_رمان