۱۵۱-
. . .
صدای آهنگ خیلی زیاده. بعد کمی این دستم بود که کشیده میشد. نمیتونم تعادلم رو حفظ کنم و همش سکندری میخورم.
که اینبار یکی منو روی دوشش گذاشت. با استشمام عطرش به این پی بردم که ماهانِ.
چیزی نگفتم و نهایت ل*ذت و آرامش رو از آغوشش کسب کردم. دعا میکردم کاش این راه تموم نشه هیچوقت.
اما ممکن نبود. زیاد طول نکشید که به ساحل رسیدیم.
این رو از صدای پاهای بقیه روی شنها و صدای مرغهای دریایی اگه اشتباه نکنم. حس کردم.
هدفون و پیشونی بند رو برداشتن. به جاش چیزی توی صورتم فوت شده چهرهام رو جمع کردم.
میخواستم چشمهام رو باز کنم اما نور خورشید نمیذاشت بعد کمی چشم باز کردم اما یهدفعه حس کردم سرم گیج رفت.
چرا که هنوز انگار صدای وحشتناک موزیکهای سیستمی مخصوص ماشین توی گوشم بود.
خواستم بیفتم که یکی از بازوم گرفت. چشمهام رو که باز کردم. با دنیای خاکستری رنگ و کمی تار مواجه شدم.
چند باری پلک زدم تا دیدم درست شد.
همین که چشمهام رو باز کردم پنجاه و دو چشم نگران و ترسیده رو جلوی صورتم دیدم.
ترسیده هینی کشیدم و یه قوم عقب رفتم.
محمد جلوتر از بقیه خودش رو عقب کشید و گفت:
- هوف خداروشکر خوبی؟ بدبخت یه جوری رفتیم توی حلقش حق داره بترسه.
فرشته نگران نگاهمکرد و بازوم رو که اون گرفته بود انگار تا نیفتم رو که دستش بود. نوازش کرد و گفت:
- خوبی دورت بگردم؟!
دستی به چشمهام کشیدم و گفتم:
- چی توی صورتم فوت کردی؟
آدرو: صدا میشنوی؟
- نه دیگه نمیشنوم؛ اون صدا چی بود؟ یعنی شما نشنیدین؟
همه نهای گفتن.
آدرو با کمی مکث گفت:
- اون یه جادوگرِ که برای اینکه از اینجا بیرون بره باید یکی رو جای خودش بزاره... به درون تو نفوذ کرد که تو زودتر متوجه شدی. ولوم صداش چطور بود؟
متفکر گفتم:
- گنگ بود و فقط شنیدم گفت " بیا"
محمد: یا ابلفضل بعد تو هنوز زندهای؟
میثاق یکی زد پشت گ*ردنش و گفت:
- همه که مثل تو ترسو نیستن.
غزل: با عشقم درست صحبت کنا.
میثاق آب دهنش رو قورت داد و رو به طنین گفت:
- میخوان عشقت رو بکشن عشقم.
طنین: کمک نمیخوان؟
میثاق چپ نگاهش کرد و بقیه کوتاه خندیدن.
آدرو نگاه از جدل اونها گرفت و گفت:
- تو اهرمها رو کشیدی؟
سری تکون دادم که گفت:
- نباید جلب توجه میکردی!
با کمی مکث جواب دادم.
- مجبور بودم، راه دیگهای نداشتم.
آدرو: خیلی خب.
به دریا اشاره کرد. رد دستش رو دنبال کردیم و به یه کشتی رسیدیم.
ادامه داد:
- کاپیتان شما رو تا اسکله نزدیک پایتخت همراهی میکنه؛ اونجا فردی به اسم روشا میاد تا شما رو به ایران برگردونه.
عماد: ص.ی.غه چی میشه؟
آدرو با مکث جواب داد:
- این دیگه به شما بستگی داره. چون توی کشورهای اروپایی همچین قانونهایی نداره برای همین باید توی ایران برای فسخ به دفترخونه ازدواج و ط.لاق مراجعه کنید.
سری تکون داد.
سوالی گفتم:
- چقدر ممکنه طول بکشه تا برسیم اسکله؟
آدرو: با سرعت برید دو روز حتی ممکنِ کمتر هم برسین.
محسن متعجب گفت:
- مگه میشه؟
آدرو: آره، ولی این کشتی با بقیه فرق داره!
محمد: چه فرقی؟
آدرو: میفهمین، بهترِ زودتر برین.
سری تکون دادیم.
فرشته به سمت پدربزرگش رفت و مثل هر بار که میدیدَنِش ازش آویزون میشد ازش آویزون شد.
با بغضی که توی لحن صداش بود آروم گفت:
- میای دیدنم؟
آدرو مهربون سرش رو ب*و*سید. بقیه به سمت کشتی راه افتادن.
آدرو رو با فرشته تنها گذاشتیم و به سمت کشتی رفتیم.
سکوی که آدرو حاضر کرده بود اونقدری نبود که به کشتی برسه.
اول ماهان رفت و بعد عماد رفت و بعد دست صبا رو گرفت و داخل کشتی کشوند.
بقیه هم به همین منوال. به ترتیب.
فرشته هم بعد کمی اومد کنارمون. به هم همراه آرا به سمت کشتی راه افتادیم.
روی سکوی که فاصله تا روی کشتی نه کمه نه زیاد قرار گرفتیم.
یکی از ملوانها که چشم چرون بود. لبخندی بهمون زد و دستش رو سمت من گرفت و گفت:
- افتخار نمیدین بانو؟
نگاهش به فرشته انداختم که گفت:
- اینجا دخترهایی با قیافهی غربی رو بیشتر میپسندن.
نگاه به ملوان چندش انداختم که مشتی توی صورتش کوبیده شد و به سمتی پرت شد.
ماهان اخمو جای اون ملوان قرار گرفت. خم شد و زیر بغلم رو گرفت و عین یه عروسک بلندم کرد و روی عرشه کنار خودش گذاشت.
فرشته متعجب نگاهش کرد و آرا ریز خندید.
فرشته: انگار عروسک بلند میکنه!
دستش رو به سمت فرشته گرفت و گفت:
- بیا بالا، کم حرف بزن! فکت درد نگرفت؟
فرشته ایشی گفت و با اکراه دستش رو گرفت که اون رو هم مثل پر کاه بلند کرد و کنار من قرار داد.
دستش رو سمت آرا گرفت. آرا بیهیچ حرفی دست توی دستش گذاشت و بالا اومد.
کشتی مدل پیشرفتهای هست. یه کشتی مجهز و کامل که نظیرش رو کم میشه دید. خیلی هم قشنگ بود.
یکی از ملوانها مسئول نشون دادن اتاقها شد.
خیلی قشنگ بود. یاد کشتی تایتانیک افتادم. جک و رز!
چیزی ازش سر درنمیآوردم اما تنها چیزی که فهمیدم اینه که از پیشرفتهترین تجهیزات ساخته شده.
به هر چیزی مقاومِ.
طرح سفید با رنگهای نفتی، مشکی و قهوهای که مخلوط شده بود. طرح فوقالعادهای رو به نمایش گذاشته بود.
#غوغای_سرنوشت
#هانی_کا
#عسل_کورکور
#انجمن_تک_رمان
. . .
صدای آهنگ خیلی زیاده. بعد کمی این دستم بود که کشیده میشد. نمیتونم تعادلم رو حفظ کنم و همش سکندری میخورم.
که اینبار یکی منو روی دوشش گذاشت. با استشمام عطرش به این پی بردم که ماهانِ.
چیزی نگفتم و نهایت ل*ذت و آرامش رو از آغوشش کسب کردم. دعا میکردم کاش این راه تموم نشه هیچوقت.
اما ممکن نبود. زیاد طول نکشید که به ساحل رسیدیم.
این رو از صدای پاهای بقیه روی شنها و صدای مرغهای دریایی اگه اشتباه نکنم. حس کردم.
هدفون و پیشونی بند رو برداشتن. به جاش چیزی توی صورتم فوت شده چهرهام رو جمع کردم.
میخواستم چشمهام رو باز کنم اما نور خورشید نمیذاشت بعد کمی چشم باز کردم اما یهدفعه حس کردم سرم گیج رفت.
چرا که هنوز انگار صدای وحشتناک موزیکهای سیستمی مخصوص ماشین توی گوشم بود.
خواستم بیفتم که یکی از بازوم گرفت. چشمهام رو که باز کردم. با دنیای خاکستری رنگ و کمی تار مواجه شدم.
چند باری پلک زدم تا دیدم درست شد.
همین که چشمهام رو باز کردم پنجاه و دو چشم نگران و ترسیده رو جلوی صورتم دیدم.
ترسیده هینی کشیدم و یه قوم عقب رفتم.
محمد جلوتر از بقیه خودش رو عقب کشید و گفت:
- هوف خداروشکر خوبی؟ بدبخت یه جوری رفتیم توی حلقش حق داره بترسه.
فرشته نگران نگاهمکرد و بازوم رو که اون گرفته بود انگار تا نیفتم رو که دستش بود. نوازش کرد و گفت:
- خوبی دورت بگردم؟!
دستی به چشمهام کشیدم و گفتم:
- چی توی صورتم فوت کردی؟
آدرو: صدا میشنوی؟
- نه دیگه نمیشنوم؛ اون صدا چی بود؟ یعنی شما نشنیدین؟
همه نهای گفتن.
آدرو با کمی مکث گفت:
- اون یه جادوگرِ که برای اینکه از اینجا بیرون بره باید یکی رو جای خودش بزاره... به درون تو نفوذ کرد که تو زودتر متوجه شدی. ولوم صداش چطور بود؟
متفکر گفتم:
- گنگ بود و فقط شنیدم گفت " بیا"
محمد: یا ابلفضل بعد تو هنوز زندهای؟
میثاق یکی زد پشت گ*ردنش و گفت:
- همه که مثل تو ترسو نیستن.
غزل: با عشقم درست صحبت کنا.
میثاق آب دهنش رو قورت داد و رو به طنین گفت:
- میخوان عشقت رو بکشن عشقم.
طنین: کمک نمیخوان؟
میثاق چپ نگاهش کرد و بقیه کوتاه خندیدن.
آدرو نگاه از جدل اونها گرفت و گفت:
- تو اهرمها رو کشیدی؟
سری تکون دادم که گفت:
- نباید جلب توجه میکردی!
با کمی مکث جواب دادم.
- مجبور بودم، راه دیگهای نداشتم.
آدرو: خیلی خب.
به دریا اشاره کرد. رد دستش رو دنبال کردیم و به یه کشتی رسیدیم.
ادامه داد:
- کاپیتان شما رو تا اسکله نزدیک پایتخت همراهی میکنه؛ اونجا فردی به اسم روشا میاد تا شما رو به ایران برگردونه.
عماد: ص.ی.غه چی میشه؟
آدرو با مکث جواب داد:
- این دیگه به شما بستگی داره. چون توی کشورهای اروپایی همچین قانونهایی نداره برای همین باید توی ایران برای فسخ به دفترخونه ازدواج و ط.لاق مراجعه کنید.
سری تکون داد.
سوالی گفتم:
- چقدر ممکنه طول بکشه تا برسیم اسکله؟
آدرو: با سرعت برید دو روز حتی ممکنِ کمتر هم برسین.
محسن متعجب گفت:
- مگه میشه؟
آدرو: آره، ولی این کشتی با بقیه فرق داره!
محمد: چه فرقی؟
آدرو: میفهمین، بهترِ زودتر برین.
سری تکون دادیم.
فرشته به سمت پدربزرگش رفت و مثل هر بار که میدیدَنِش ازش آویزون میشد ازش آویزون شد.
با بغضی که توی لحن صداش بود آروم گفت:
- میای دیدنم؟
آدرو مهربون سرش رو ب*و*سید. بقیه به سمت کشتی راه افتادن.
آدرو رو با فرشته تنها گذاشتیم و به سمت کشتی رفتیم.
سکوی که آدرو حاضر کرده بود اونقدری نبود که به کشتی برسه.
اول ماهان رفت و بعد عماد رفت و بعد دست صبا رو گرفت و داخل کشتی کشوند.
بقیه هم به همین منوال. به ترتیب.
فرشته هم بعد کمی اومد کنارمون. به هم همراه آرا به سمت کشتی راه افتادیم.
روی سکوی که فاصله تا روی کشتی نه کمه نه زیاد قرار گرفتیم.
یکی از ملوانها که چشم چرون بود. لبخندی بهمون زد و دستش رو سمت من گرفت و گفت:
- افتخار نمیدین بانو؟
نگاهش به فرشته انداختم که گفت:
- اینجا دخترهایی با قیافهی غربی رو بیشتر میپسندن.
نگاه به ملوان چندش انداختم که مشتی توی صورتش کوبیده شد و به سمتی پرت شد.
ماهان اخمو جای اون ملوان قرار گرفت. خم شد و زیر بغلم رو گرفت و عین یه عروسک بلندم کرد و روی عرشه کنار خودش گذاشت.
فرشته متعجب نگاهش کرد و آرا ریز خندید.
فرشته: انگار عروسک بلند میکنه!
دستش رو به سمت فرشته گرفت و گفت:
- بیا بالا، کم حرف بزن! فکت درد نگرفت؟
فرشته ایشی گفت و با اکراه دستش رو گرفت که اون رو هم مثل پر کاه بلند کرد و کنار من قرار داد.
دستش رو سمت آرا گرفت. آرا بیهیچ حرفی دست توی دستش گذاشت و بالا اومد.
کشتی مدل پیشرفتهای هست. یه کشتی مجهز و کامل که نظیرش رو کم میشه دید. خیلی هم قشنگ بود.
یکی از ملوانها مسئول نشون دادن اتاقها شد.
خیلی قشنگ بود. یاد کشتی تایتانیک افتادم. جک و رز!
چیزی ازش سر درنمیآوردم اما تنها چیزی که فهمیدم اینه که از پیشرفتهترین تجهیزات ساخته شده.
به هر چیزی مقاومِ.
طرح سفید با رنگهای نفتی، مشکی و قهوهای که مخلوط شده بود. طرح فوقالعادهای رو به نمایش گذاشته بود.
کد:
۱۵۱-
. . .
صدای آهنگ خیلی زیاده. بعد کمی این دستم بود که کشیده میشد. نمیتونم تعادلم رو حفظ کنم و همش سکندری میخورم.
که اینبار یکی منو روی دوشش گذاشت. با استشمام عطرش به این پی بردم که ماهانِ.
چیزی نگفتم و نهایت ل*ذت و آرامش رو از آغوشش کسب کردم. دعا میکردم کاش این راه تموم نشه هیچوقت.
اما ممکن نبود. زیاد طول نکشید که به ساحل رسیدیم.
این رو از صدای پاهای بقیه روی شنها و صدای مرغهای دریایی اگه اشتباه نکنم. حس کردم.
هدفون و پیشونی بند رو برداشتن. به جاش چیزی توی صورتم فوت شده چهرهام رو جمع کردم.
میخواستم چشمهام رو باز کنم اما نور خورشید نمیذاشت بعد کمی چشم باز کردم اما یهدفعه حس کردم سرم گیج رفت.
چرا که هنوز انگار صدای وحشتناک موزیکهای سیستمی مخصوص ماشین توی گوشم بود.
خواستم بیفتم که یکی از بازوم گرفت. چشمهام رو که باز کردم. با دنیای خاکستری رنگ و کمی تار مواجه شدم.
چند باری پلک زدم تا دیدم درست شد.
همین که چشمهام رو باز کردم پنجاه و دو چشم نگران و ترسیده رو جلوی صورتم دیدم.
ترسیده هینی کشیدم و یه قوم عقب رفتم.
محمد جلوتر از بقیه خودش رو عقب کشید و گفت:
- هوف خداروشکر خوبی؟ بدبخت یه جوری رفتیم توی حلقش حق داره بترسه.
فرشته نگران نگاهمکرد و بازوم رو که اون گرفته بود انگار تا نیفتم رو که دستش بود. نوازش کرد و گفت:
- خوبی دورت بگردم؟!
دستی به چشمهام کشیدم و گفتم:
- چی توی صورتم فوت کردی؟
آدرو: صدا میشنوی؟
- نه دیگه نمیشنوم؛ اون صدا چی بود؟ یعنی شما نشنیدین؟
همه نهای گفتن.
آدرو با کمی مکث گفت:
- اون یه جادوگرِ که برای اینکه از اینجا بیرون بره باید یکی رو جای خودش بزاره... به درون تو نفوذ کرد که تو زودتر متوجه شدی. ولوم صداش چطور بود؟
متفکر گفتم:
- گنگ بود و فقط شنیدم گفت " بیا"
محمد: یا ابلفضل بعد تو هنوز زندهای؟
میثاق یکی زد پشت گ*ردنش و گفت:
- همه که مثل تو ترسو نیستن.
غزل: با عشقم درست صحبت کنا.
میثاق آب دهنش رو قورت داد و رو به طنین گفت:
- میخوان عشقت رو بکشن عشقم.
طنین: کمک نمیخوان؟
میثاق چپ نگاهش کرد و بقیه کوتاه خندیدن.
آدرو نگاه از جدل اونها گرفت و گفت:
- تو اهرمها رو کشیدی؟
سری تکون دادم که گفت:
- نباید جلب توجه میکردی!
با کمی مکث جواب دادم.
- مجبور بودم، راه دیگهای نداشتم.
آدرو: خیلی خب.
به دریا اشاره کرد. رد دستش رو دنبال کردیم و به یه کشتی رسیدیم.
ادامه داد:
- کاپیتان شما رو تا اسکله نزدیک پایتخت همراهی میکنه؛ اونجا فردی به اسم روشا میاد تا شما رو به ایران برگردونه.
عماد: ص.ی.غه چی میشه؟
آدرو با مکث جواب داد:
- این دیگه به شما بستگی داره. چون توی کشورهای اروپایی همچین قانونهایی نداره برای همین باید توی ایران برای فسخ به دفترخونه ازدواج و ط.لاق مراجعه کنید.
سری تکون داد.
سوالی گفتم:
- چقدر ممکنه طول بکشه تا برسیم اسکله؟
آدرو: با سرعت برید دو روز حتی ممکنِ کمتر هم برسین.
محسن متعجب گفت:
- مگه میشه؟
آدرو: آره، ولی این کشتی با بقیه فرق داره!
محمد: چه فرقی؟
آدرو: میفهمین، بهترِ زودتر برین.
سری تکون دادیم.
فرشته به سمت پدربزرگش رفت و مثل هر بار که میدیدَنِش ازش آویزون میشد ازش آویزون شد.
با بغضی که توی لحن صداش بود آروم گفت:
- میای دیدنم؟
آدرو مهربون سرش رو ب*و*سید. بقیه به سمت کشتی راه افتادن.
آدرو رو با فرشته تنها گذاشتیم و به سمت کشتی رفتیم.
سکوی که آدرو حاضر کرده بود اونقدری نبود که به کشتی برسه.
اول ماهان رفت و بعد عماد رفت و بعد دست صبا رو گرفت و داخل کشتی کشوند.
بقیه هم به همین منوال. به ترتیب.
فرشته هم بعد کمی اومد کنارمون. به هم همراه آرا به سمت کشتی راه افتادیم.
روی سکوی که فاصله تا روی کشتی نه کمه نه زیاد قرار گرفتیم.
یکی از ملوانها که چشم چرون بود. لبخندی بهمون زد و دستش رو سمت من گرفت و گفت:
- افتخار نمیدین بانو؟
نگاهش به فرشته انداختم که گفت:
- اینجا دخترهایی با قیافهی غربی رو بیشتر میپسندن.
نگاه به ملوان چندش انداختم که مشتی توی صورتش کوبیده شد و به سمتی پرت شد.
ماهان اخمو جای اون ملوان قرار گرفت. خم شد و زیر بغلم رو گرفت و عین یه عروسک بلندم کرد و روی عرشه کنار خودش گذاشت.
فرشته متعجب نگاهش کرد و آرا ریز خندید.
فرشته: انگار عروسک بلند میکنه!
دستش رو به سمت فرشته گرفت و گفت:
- بیا بالا، کم حرف بزن! فکت درد نگرفت؟
فرشته ایشی گفت و با اکراه دستش رو گرفت که اون رو هم مثل پر کاه بلند کرد و کنار من قرار داد.
دستش رو سمت آرا گرفت. آرا بیهیچ حرفی دست توی دستش گذاشت و بالا اومد.
کشتی مدل پیشرفتهای هست. یه کشتی مجهز و کامل که نظیرش رو کم میشه دید. خیلی هم قشنگ بود.
یکی از ملوانها مسئول نشون دادن اتاقها شد.
خیلی قشنگ بود. یاد کشتی تایتانیک افتادم. جک و رز!
چیزی ازش سر درنمیآوردم اما تنها چیزی که فهمیدم اینه که از پیشرفتهترین تجهیزات ساخته شده.
به هر چیزی مقاومِ.
طرح سفید با رنگهای نفتی، مشکی و قهوهای که مخلوط شده بود. طرح فوقالعادهای رو به نمایش گذاشته بود.
#هانی_کا
#عسل_کورکور
#انجمن_تک_رمان