Zahra jafarian
صاحب امتیاز سایت
پرسنل مدیریت
صاحب امتیاز سایت
کاربر ویژه انجمن
ادمین پورتال
کتابخوان انجمن
در کلاس هایش خیلی دور و آهنی بود، نفوذ ناپذیر، انگار یک آدم دیگر بود
ولی خب در اتاقش...
با وجود همان فاصله بینمان احساس می کردم چقدر بهش نزدیکم
می گفتم من تک تک سلول های این موجود را می شناسم
هزاران بار سرتاپایش را بوسیده ام، پوستم پوستش را به جان کشیده...
و حالا اگر من انقدر بهار را می شناختم...
پس خدا چقدر بیشتر ما را می شناسد
کسی که از اولین دقایق خودش خلقمان کرده، قبل از این که والدین داشته باشیم
و بعد
اگر من با این حجم از دوست داشتن... اگر بهار جانم را می خواست می دادم
پس خدا چقدر حواسش به خواسته های ماست، چقدر بیشتر از این ها دوستمان دارد
و واقعا
چقدر میزان عشق خدا دور از تصور و ماورای فهم الان ماست...
ولی خب در اتاقش...
با وجود همان فاصله بینمان احساس می کردم چقدر بهش نزدیکم
می گفتم من تک تک سلول های این موجود را می شناسم
هزاران بار سرتاپایش را بوسیده ام، پوستم پوستش را به جان کشیده...
و حالا اگر من انقدر بهار را می شناختم...
پس خدا چقدر بیشتر ما را می شناسد
کسی که از اولین دقایق خودش خلقمان کرده، قبل از این که والدین داشته باشیم
و بعد
اگر من با این حجم از دوست داشتن... اگر بهار جانم را می خواست می دادم
پس خدا چقدر حواسش به خواسته های ماست، چقدر بیشتر از این ها دوستمان دارد
و واقعا
چقدر میزان عشق خدا دور از تصور و ماورای فهم الان ماست...
کد:
در کلاسهایش خیلی دور و آهنی بود، نفوذ ناپذیر؛ انگار یک آدم دیگر بود.
ولی خب در اتاقش...
با وجود همان فاصله بینمان احساس میکردم چقدر بهش نزدیکم.
میگفتم من تک تک سلولهای این موجود را میشناسم
هزاران بار سرتاپایش را بوسیدهام، پوستم پوستش را به جان کشیده...
و حالا اگر من آنقدر بهار را میشناختم...
پس خدا چقدر بیشتر ما را میشناسد
کسی که از اولین دقایق خودش خلقمان کرده، قبل از این که والدین داشته باشیم.
و بعد
اگر من با این حجم از دوست داشتن... اگر بهار جانم را میخواست میدادم
پس خدا چقدر حواسش به خواستههای ماست، چقدر بیشتر از اینها دوستمان دارد.
و واقعاً
چقدر میزان عشق خدا دور از تصور و ماورای فهم الان ماست...
آخرین ویرایش توسط مدیر: