علی خسروشاهی
مدرس زبان انگلیسی + مدیر بازنشسته ادبیات
نویسنده انجمن
دلنویس انجمن
کاربر ویژه انجمن
مقامدار بازنشسته
من هیچ وقت با این دل و با این دست خالی برای همیشه زندگی نخواهم کرد
اگر همه من را در آ*غ*و*ش بگیرند و بهم لبخند بزنند از زندگیم چیزی نخواهم فهمید .
من محزونم !
من غمگینم !
در قلب خودم میسوزم ولی لبخند میزنم و مینویسم …
من به تنهاییم عادت کردهام …
با این همه ، در این بین ، تنها من نیستم که هر روز از تنهایی مینویسم …
تنهایی یک حس عمیق و خالصه که میتواند هر کسی را از هر کجای دنیا به خود مشغول کنه و بعضی وقت ها مانند یک زخم عمیق بر زندگی کسی میافته و ... .
دلتنگی هایم را مرور میکنم و میبینم که حتی اگر تمام دنیا هم برای من باشد ، باز دلتنگی من از تمام مردم دنیا بیشتر است .
اما در میان همه دلتنگی هایم ، تنها کسی که مرا در تنهایی ام تنها نگذاشته کسی نیست جز خود خودم !
محزونم و غمگینم
از درد جدایی تو میسوزم و میسازم
با نالهی محزونی با گریهی خونینم
در حسرت دیدارت ای مونس و همراهم
از دست غم هجران تا کی کشم این آهم !
درد هجران و درد محزونی
افسوس کزین عاشق چقدر دوری
چهها میکند با دل چنین مجنونی
روزی نخواهد آمد میدانم
که کنار جان من با این عشق بمونی
چرا محزون گشته ام؟
ای کاش این گریه مرا از من بگیری
ای کاش این غم را ز من بگیری
ای کاش این هجران مرا بر هم نزند
ای کاش محزون را بگیری و مرا شاد سازی
میزنی به این آشفتگی و چه نازک است این جوانی هنوز ما
میگویی که این دو روز است ، این که در دل من جا نمیشود.
میزنی ای دو چشمِ من ، اشک من و به جای مژگان
این دو طفلِ اشکِ من در کنارِ تو دریا نمیشود
دلم تنگته ولی این دل رو تنها گذاشتی رفتی
نمیدونم برای چی رفتی
یه روزی با یه دنیا خستگی و دلتنگی و بغض و آه وداع کردی و رفتی
اینا همه خاطره ست ولی تو رفتی
میدونستی میمیرم ولی خب رفتی
لعلم بر لعل سیگار گذاشتم دوباره
و هر بار که من میدیدمت ، سیگار را روشن میکردم
تا شاید کمی از درد و تنهاییم کم شود
اعتیاد داشتم بهت ولی الان اعتیاد دارم به سیگار
میدانم که این سیگار را برای خودم نمیکشم و تو را به دست خودم نمیسپارم
اما اگر من با تو باشم ، دیگر نیازی به سیگار نیست