پارت_159
کاش تو هم خونواده داشتی جلال تا تک به تکش رو ازت میگرفتم که بفهمی از دست دادنِ عزیز چه حسی داره تا بفهمی چهل سال با عذاب زندگی کردن و حسرتیه خونواده داشتن یعنی چی؛ حسرت اینکه بچهت یکبارِ دیگه صدات بزنه بغلش کنی بوش کنی! یا اینکه مادرت تو آغوشت بکشه اینکه پشتت به پدرت گرم باشه یا اینکه عشق زندگیت باهات باشه یعنی چی؟ تو تموم این دلخوشی هام رو ازم گرفتی چهل سال اونقدر عذابم دادی که واقعاً فکر کردم مستحقشم. من تا به خاک سیاهت نشونم تا برجی رو که با خون واسه خودت ساختی رو روی سرت خ*را*ب نکنم دست بردار نیستم جلال من و پسرم تیرداد تا تو قبر هم ولت نمیکنیم باید ذره ذره بکشیمت باید تقاص کل کثافط کاری هات و پس بدی زنازاده!
وقتایی که بهش فکر میکردم و حرص میخوردم کل بدنم میلرزید، قلبم به شدت میکوبید البته قرصهای افسردگیای که میخوردم هم بیتأثیر نبود الانم به لطف فکر کردن به اون حیوون کل تنم رو ویبره بود. دستام لرز داشت و گلهایی که خریدم افتادن رو زمین، خم شد دسته گلها رو برداشتم و به طرف قطعهای که مد نظرم بود قدم برداشتم! آهسته و ضعیف میرفتم سمت قبرها که با چیزی که روبهروم دیدم خونم به جوش اومد.
باورم نمیشد اون اینجا بود، بعد از این همه سال که هر چند روز یک بار کارم بود بیام قبرستون و این حیوون هم میومده حالا واسه اولین بار تو یک روز و یک ساعت به هم برخوردیم! جلالِ نجس سر قبر مادرم نشسته بود و دست رو قبرش میکشید! این ع*و*ضی باعث شد مادرم کشته بشه حالا اومده سرقبر مادرم رجز میخونه براش؟ چطور تحملش کنم الان؟
قلبم به شدت میکوبید و نفس کم میاوردم، از عصبانیت زانوهام سست شده بود و نفس نفس میزدم! نه نه باید برگردم باید بذارم وقتش برسه تا با تیرداد ازش انتقام بگیریم الان اگه بیشتر بمونم اینجا معلوم نیست چیکار کنم هم اگه اون منو ببینه همه چیز رو میفهمه!
فقط یک دقیقه بیشتر اینجا بمونم حتماً خونش رو میریزم آره باید برگردم هروقت وقتش شدیه انتقام سخت ازش میگیرم! الان وقتش نیست، من تیرداد رو فرستادم تو دهن شیر تایه نقشهی توپ واسه کشتنش پیاده کنیم نقشهمون دیگه آخراشه ما کلی زحمت کشیدیم به هدفمون برسیم من نباید زحمتایی که پسرم تیرداد واسه این نقشه کشیده رو به باد بدم، پس برمیگردم!
زیر ل*ب این حرفهارو با خودم زمرمه کردم و برگشتم و با قدمهای سست خودم رو به ماشینم رسوندم! ولییه چیزی تو سرم فریاد میزد این نجس رو باید بکشم تا وقتی اون داره نفس میکشه روح خونوادهی من در عذابه، من در عذابم کل آدمهایی که این بیشرف کشتشون در عذابن آره من همین الان میکشمش هم انتقام خونوادهم رو ازش میگیرم هم دیگه پسرم تیرداد لازم نیست خودش رو تو دردسر بندازه واسه نقشه هامون، من الان همه چیز رویه نفره تموم میکنم و به کابوسهام پایان میدم. امشب رو با خیال راحت میخوابم، هرکجا که باشم!
گلهارو پرت کردم زمین و با همون پاهای لرزون دویدم سمت جلال و فریاد کشیدم:
- میکشمت، میکشمت نجسزاده.
حمله کردم به طرفش که سر قبر مادرم نشسته بود! وقتی من رو دید بلند شد و با تعجب بهم خیره شد اما یورش بردم سمتش و با مشت زدم تو شکمش که افتاد رو زمین، نشستم رو شکمش و کل عقدهای که تو دلم داشتم رو خالی کردم تو دستام و گلوش رو محکم فشردم اونقدر محکم که چشماش از حدقه زد بیرون.
مردم با دیدن این صح*نه فریادی کشیدن و اومدن سمت من، خواستن منو ازش جدا کنن اما اینقدر دستام رو دور گلوش سفت کرده بودم که هیچی نمیتونست مانع کارم بشه، جلال هرچقدر تقلا کرد و دست و پا زد موفق نشد که از خشم من درامان بمونه انگشتام رو دور گ*ردنش محکمتر کردم که چند ثانیه بعد کاملاً بیحرکت شد.
#ققنوس_نحس
#الهه_کریمی
#انجمن_تک_رمان
کاش تو هم خونواده داشتی جلال تا تک به تکش رو ازت میگرفتم که بفهمی از دست دادنِ عزیز چه حسی داره تا بفهمی چهل سال با عذاب زندگی کردن و حسرتیه خونواده داشتن یعنی چی؛ حسرت اینکه بچهت یکبارِ دیگه صدات بزنه بغلش کنی بوش کنی! یا اینکه مادرت تو آغوشت بکشه اینکه پشتت به پدرت گرم باشه یا اینکه عشق زندگیت باهات باشه یعنی چی؟ تو تموم این دلخوشی هام رو ازم گرفتی چهل سال اونقدر عذابم دادی که واقعاً فکر کردم مستحقشم. من تا به خاک سیاهت نشونم تا برجی رو که با خون واسه خودت ساختی رو روی سرت خ*را*ب نکنم دست بردار نیستم جلال من و پسرم تیرداد تا تو قبر هم ولت نمیکنیم باید ذره ذره بکشیمت باید تقاص کل کثافط کاری هات و پس بدی زنازاده!
وقتایی که بهش فکر میکردم و حرص میخوردم کل بدنم میلرزید، قلبم به شدت میکوبید البته قرصهای افسردگیای که میخوردم هم بیتأثیر نبود الانم به لطف فکر کردن به اون حیوون کل تنم رو ویبره بود. دستام لرز داشت و گلهایی که خریدم افتادن رو زمین، خم شد دسته گلها رو برداشتم و به طرف قطعهای که مد نظرم بود قدم برداشتم! آهسته و ضعیف میرفتم سمت قبرها که با چیزی که روبهروم دیدم خونم به جوش اومد.
باورم نمیشد اون اینجا بود، بعد از این همه سال که هر چند روز یک بار کارم بود بیام قبرستون و این حیوون هم میومده حالا واسه اولین بار تو یک روز و یک ساعت به هم برخوردیم! جلالِ نجس سر قبر مادرم نشسته بود و دست رو قبرش میکشید! این ع*و*ضی باعث شد مادرم کشته بشه حالا اومده سرقبر مادرم رجز میخونه براش؟ چطور تحملش کنم الان؟
قلبم به شدت میکوبید و نفس کم میاوردم، از عصبانیت زانوهام سست شده بود و نفس نفس میزدم! نه نه باید برگردم باید بذارم وقتش برسه تا با تیرداد ازش انتقام بگیریم الان اگه بیشتر بمونم اینجا معلوم نیست چیکار کنم هم اگه اون منو ببینه همه چیز رو میفهمه!
فقط یک دقیقه بیشتر اینجا بمونم حتماً خونش رو میریزم آره باید برگردم هروقت وقتش شدیه انتقام سخت ازش میگیرم! الان وقتش نیست، من تیرداد رو فرستادم تو دهن شیر تایه نقشهی توپ واسه کشتنش پیاده کنیم نقشهمون دیگه آخراشه ما کلی زحمت کشیدیم به هدفمون برسیم من نباید زحمتایی که پسرم تیرداد واسه این نقشه کشیده رو به باد بدم، پس برمیگردم!
زیر ل*ب این حرفهارو با خودم زمرمه کردم و برگشتم و با قدمهای سست خودم رو به ماشینم رسوندم! ولییه چیزی تو سرم فریاد میزد این نجس رو باید بکشم تا وقتی اون داره نفس میکشه روح خونوادهی من در عذابه، من در عذابم کل آدمهایی که این بیشرف کشتشون در عذابن آره من همین الان میکشمش هم انتقام خونوادهم رو ازش میگیرم هم دیگه پسرم تیرداد لازم نیست خودش رو تو دردسر بندازه واسه نقشه هامون، من الان همه چیز رویه نفره تموم میکنم و به کابوسهام پایان میدم. امشب رو با خیال راحت میخوابم، هرکجا که باشم!
گلهارو پرت کردم زمین و با همون پاهای لرزون دویدم سمت جلال و فریاد کشیدم:
- میکشمت، میکشمت نجسزاده.
حمله کردم به طرفش که سر قبر مادرم نشسته بود! وقتی من رو دید بلند شد و با تعجب بهم خیره شد اما یورش بردم سمتش و با مشت زدم تو شکمش که افتاد رو زمین، نشستم رو شکمش و کل عقدهای که تو دلم داشتم رو خالی کردم تو دستام و گلوش رو محکم فشردم اونقدر محکم که چشماش از حدقه زد بیرون.
مردم با دیدن این صح*نه فریادی کشیدن و اومدن سمت من، خواستن منو ازش جدا کنن اما اینقدر دستام رو دور گلوش سفت کرده بودم که هیچی نمیتونست مانع کارم بشه، جلال هرچقدر تقلا کرد و دست و پا زد موفق نشد که از خشم من درامان بمونه انگشتام رو دور گ*ردنش محکمتر کردم که چند ثانیه بعد کاملاً بیحرکت شد.
کد:
کاش تو هم خونواده داشتی جلال تا تک به تکش رو ازت میگرفتم که بفهمی از دست دادنِ عزیز چه حسی داره تا بفهمی چهل سال با عذاب زندگی کردن و حسرتیه خونواده داشتن یعنی چی؛ حسرت اینکه بچهت یکبارِ دیگه صدات بزنه بغلش کنی بوش کنی! یا اینکه مادرت تو آغوشت بکشه اینکه پشتت به پدرت گرم باشه یا اینکه عشق زندگیت باهات باشه یعنی چی؟ تو تموم این دلخوشی هام رو ازم گرفتی چهل سال اونقدر عذابم دادی که واقعاً فکر کردم مستحقشم. من تا به خاک سیاهت نشونم تا برجی رو که با خون واسه خودت ساختی رو روی سرت خ*را*ب نکنم دست بردار نیستم جلال من و پسرم تیرداد تا تو قبر هم ولت نمیکنیم باید ذره ذره بکشیمت باید تقاص کل کثافط کاری هات و پس بدی زنازاده!
وقتایی که بهش فکر میکردم و حرص میخوردم کل بدنم میلرزید، قلبم به شدت میکوبید البته قرصهای افسردگیای که میخوردم هم بیتأثیر نبود الانم به لطف فکر کردن به اون حیوون کل تنم رو ویبره بود. دستام لرز داشت و گلهایی که خریدم افتادن رو زمین، خم شد دسته گلها رو برداشتم و به طرف قطعهای که مد نظرم بود قدم برداشتم! آهسته و ضعیف میرفتم سمت قبرها که با چیزی که روبهروم دیدم خونم به جوش اومد.
باورم نمیشد اون اینجا بود، بعد از این همه سال که هر چند روز یک بار کارم بود بیام قبرستون و این حیوون هم میومده حالا واسه اولین بار تو یک روز و یک ساعت به هم برخوردیم! جلالِ نجس سر قبر مادرم نشسته بود و دست رو قبرش میکشید! این ع*و*ضی باعث شد مادرم کشته بشه حالا اومده سرقبر مادرم رجز میخونه براش؟ چطور تحملش کنم الان؟
قلبم به شدت میکوبید و نفس کم میاوردم، از عصبانیت زانوهام سست شده بود و نفس نفس میزدم! نه نه باید برگردم باید بذارم وقتش برسه تا با تیرداد ازش انتقام بگیریم الان اگه بیشتر بمونم اینجا معلوم نیست چیکار کنم هم اگه اون منو ببینه همه چیز رو میفهمه!
فقط یک دقیقه بیشتر اینجا بمونم حتماً خونش رو میریزم آره باید برگردم هروقت وقتش شدیه انتقام سخت ازش میگیرم! الان وقتش نیست، من تیرداد رو فرستادم تو دهن شیر تایه نقشهی توپ واسه کشتنش پیاده کنیم نقشهمون دیگه آخراشه ما کلی زحمت کشیدیم به هدفمون برسیم من نباید زحمتایی که پسرم تیرداد واسه این نقشه کشیده رو به باد بدم، پس برمیگردم!
زیر ل*ب این حرفهارو با خودم زمرمه کردم و برگشتم و با قدمهای سست خودم رو به ماشینم رسوندم! ولییه چیزی تو سرم فریاد میزد این نجس رو باید بکشم تا وقتی اون داره نفس میکشه روح خونوادهی من در عذابه، من در عذابم کل آدمهایی که این بیشرف کشتشون در عذابن آره من همین الان میکشمش هم انتقام خونوادهم رو ازش میگیرم هم دیگه پسرم تیرداد لازم نیست خودش رو تو دردسر بندازه واسه نقشه هامون، من الان همه چیز رویه نفره تموم میکنم و به کابوسهام پایان میدم. امشب رو با خیال راحت میخوابم، هرکجا که باشم!
گلهارو پرت کردم زمین و با همون پاهای لرزون دویدم سمت جلال و فریاد کشیدم:
- میکشمت، میکشمت نجسزاده.
حمله کردم به طرفش که سر قبر مادرم نشسته بود! وقتی من رو دید بلند شد و با تعجب بهم خیره شد اما یورش بردم سمتش و با مشت زدم تو شکمش که افتاد رو زمین، نشستم رو شکمش و کل عقدهای که تو دلم داشتم رو خالی کردم تو دستام و گلوش رو محکم فشردم اونقدر محکم که چشماش از حدقه زد بیرون.
مردم با دیدن این صح*نه فریادی کشیدن و اومدن سمت من، خواستن منو ازش جدا کنن اما اینقدر دستام رو دور گلوش سفت کرده بودم که هیچی نمیتونست مانع کارم بشه، جلال هرچقدر تقلا کرد و دست و پا زد موفق نشد که از خشم من درامان بمونه انگشتام رو دور گ*ردنش محکمتر کردم که چند ثانیه بعد کاملاً بیحرکت شد.
#الهه_کریمی
#انجمن_تک_رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر: