#پارت_صد_پنجاه_نه
سیاوش در طول مسیر همهاش جکهای خیلی بیمزّهای تعریف میکرد و من هم عینِ دیوونهها زیر خنده میزدم. با ورود ما به اتاق خوابمون همینطور که قهقهه میزدم، کفشهام رو از پام در آوردم و گوشهی اتاق پرت کردم. سیاوش هم با خنده بغلم کرد و نفسش رو محکم بیرون داد که با اینکار سیاوش با آرامش چشمهام رو بستم و با خنده گفتم:
- آخ سیاوش نکن! قلقلکم میاد.
سیاوش با حرفم با لحن شیطونی گفت:
- تنها مسکنی که روم اثر داره صدای خندههاته؛ پس تا میتونی بخند که روحم آروم بگیره.
با این حرفش پشت چشمی براش نازک کردم، به سمتش برگشتم و گفتم:
- شاعر بودی و من خبر نداشتم؟
- من برای تو حافظ و سعدی هم میشم، تو فقط جون بخواه لعنتی.
با حرفش هر دو زیر خنده زدیم. سرم رو روی شونهاش گذاشتم و سیاوش آروم گفت:
- جانانم!
با حرفش سرم رو از روی شونهاش برداشتم و با حالت بامزهای گردنم رو کج کردم و گفتم:
- جانِ جانان؟
سیاوش آروم پیشونیم رو ب*و*سید و از کتش جعبهی قرمز رنگی در آورد که من با دیدن جعبه چشمهام برقی زد. با ذوق لبخندی زدم و گفتم:
- ای... این برای منه؟
سیاوش چشمهاش رو به معنی آره باز و بسته کرد و با لبخند در جعبه رو باز کرد. یک گردنبند طلایی رنگ با حروف (ع،ش،ق) بود و به شکل زیبایی به هم گره خورده و یک قلب کوچیکی رو به وجود آورده بودن. من با دیدن گردنبند ماتزده بهش خیره شدم و زیر ل*ب گفتم:
- خدای من! چهقدر قشنگه سیاوش!
سیاوش لبی تر کرد و گفت:
- این گردنبند زمانی قشنگ میشه که به گردنت بندازی عشقم.
با حرف سیاوش بیاختیار بغضی ته گلوم نشست. از این همه عشق و محبّت سیاوش بغض کردم. خدایا من ظرفیت این همه عشق رو ندارم. با چشمهای اشکی گردنبند رو با دستم نوازش کردم و گفتم:
- خیلی قشنگه سیاوش! حالا معنی این حروفها چی هست؟
سیاوش نگاهی بهم کرد و گردنبند رو از جعبهاش در آورد. با دست اون رو جلوی صورتم گرفت و با صدای بَمش گفت:
- عین عیار آدمه، شین شروع لحظهای، قاف قراره آدمه. این سه حرف با هم میشن تفاوت ما با همه؛ عشق.
با حرف سیاوش اشک از چشمم لغزید و بیقرارانه خودم رو توی ب*غ*ل سیاوش انداختم و آروم به اشکهام اجازهی ریختن دادم.
#رمان_جانان_من_باش
#شکوفه_فدیعمی
#انجمن_رمان_تک
سیاوش در طول مسیر همهاش جکهای خیلی بیمزّهای تعریف میکرد و من هم عینِ دیوونهها زیر خنده میزدم. با ورود ما به اتاق خوابمون همینطور که قهقهه میزدم، کفشهام رو از پام در آوردم و گوشهی اتاق پرت کردم. سیاوش هم با خنده بغلم کرد و نفسش رو محکم بیرون داد که با اینکار سیاوش با آرامش چشمهام رو بستم و با خنده گفتم:
- آخ سیاوش نکن! قلقلکم میاد.
سیاوش با حرفم با لحن شیطونی گفت:
- تنها مسکنی که روم اثر داره صدای خندههاته؛ پس تا میتونی بخند که روحم آروم بگیره.
با این حرفش پشت چشمی براش نازک کردم، به سمتش برگشتم و گفتم:
- شاعر بودی و من خبر نداشتم؟
- من برای تو حافظ و سعدی هم میشم، تو فقط جون بخواه لعنتی.
با حرفش هر دو زیر خنده زدیم. سرم رو روی شونهاش گذاشتم و سیاوش آروم گفت:
- جانانم!
با حرفش سرم رو از روی شونهاش برداشتم و با حالت بامزهای گردنم رو کج کردم و گفتم:
- جانِ جانان؟
سیاوش آروم پیشونیم رو ب*و*سید و از کتش جعبهی قرمز رنگی در آورد که من با دیدن جعبه چشمهام برقی زد. با ذوق لبخندی زدم و گفتم:
- ای... این برای منه؟
سیاوش چشمهاش رو به معنی آره باز و بسته کرد و با لبخند در جعبه رو باز کرد. یک گردنبند طلایی رنگ با حروف (ع،ش،ق) بود و به شکل زیبایی به هم گره خورده و یک قلب کوچیکی رو به وجود آورده بودن. من با دیدن گردنبند ماتزده بهش خیره شدم و زیر ل*ب گفتم:
- خدای من! چهقدر قشنگه سیاوش!
سیاوش لبی تر کرد و گفت:
- این گردنبند زمانی قشنگ میشه که به گردنت بندازی عشقم.
با حرف سیاوش بیاختیار بغضی ته گلوم نشست. از این همه عشق و محبّت سیاوش بغض کردم. خدایا من ظرفیت این همه عشق رو ندارم. با چشمهای اشکی گردنبند رو با دستم نوازش کردم و گفتم:
- خیلی قشنگه سیاوش! حالا معنی این حروفها چی هست؟
سیاوش نگاهی بهم کرد و گردنبند رو از جعبهاش در آورد. با دست اون رو جلوی صورتم گرفت و با صدای بَمش گفت:
- عین عیار آدمه، شین شروع لحظهای، قاف قراره آدمه. این سه حرف با هم میشن تفاوت ما با همه؛ عشق.
با حرف سیاوش اشک از چشمم لغزید و بیقرارانه خودم رو توی ب*غ*ل سیاوش انداختم و آروم به اشکهام اجازهی ریختن دادم.
#رمان_جانان_من_باش
#شکوفه_فدیعمی
#انجمن_رمان_تک
کد:
#پارت_صد_پنجاه_نه
سیاوش در طول مسیر همهاش جکهای خیلی بیمزّهای تعریف میکرد و من هم عینِ دیوونهها زیر خنده میزدم. با ورود ما به اتاق خوابمون همینطور که قهقهه میزدم، کفشهام رو از پام در آوردم و گوشهی اتاق پرت کردم. سیاوش هم با خنده بغلم کرد و نفسش رو محکم بیرون داد که با اینکار سیاوش با آرامش چشمهام رو بستم و با خنده گفتم:
- آخ سیاوش نکن! قلقلکم میاد.
سیاوش با حرفم با لحن شیطونی گفت:
- تنها مسکنی که روم اثر داره صدای خندههاته؛ پس تا میتونی بخند که روحم آروم بگیره.
با این حرفش پشت چشمی براش نازک کردم، به سمتش برگشتم و گفتم:
- شاعر بودی و من خبر نداشتم؟
- من برای تو حافظ و سعدی هم میشم، تو فقط جون بخواه لعنتی.
با حرفش هر دو زیر خنده زدیم. سرم رو روی شونهاش گذاشتم و سیاوش آروم گفت:
- جانانم!
با حرفش سرم رو از روی شونهاش برداشتم و با حالت بامزهای گردنم رو کج کردم و گفتم:
- جانِ جانان؟
سیاوش آروم پیشونیم رو ب*و*سید و از کتش جعبهی قرمز رنگی در آورد که من با دیدن جعبه چشمهام برقی زد. با ذوق لبخندی زدم و گفتم:
- ای... این برای منه؟
سیاوش چشمهاش رو به معنی آره باز و بسته کرد و با لبخند در جعبه رو باز کرد. یک گردنبند طلایی رنگ با حروف (ع،ش،ق) بود و به شکل زیبایی به هم گره خورده و یک قلب کوچیکی رو به وجود آورده بودن. من با دیدن گردنبند ماتزده بهش خیره شدم و زیر ل*ب گفتم:
- خدای من! چهقدر قشنگه سیاوش!
سیاوش لبی تر کرد و گفت:
- این گردنبند زمانی قشنگ میشه که به گردنت بندازی عشقم.
با حرف سیاوش بیاختیار بغضی ته گلوم نشست. از این همه عشق و محبّت سیاوش بغض کردم. خدایا من ظرفیت این همه عشق رو ندارم. با چشمهای اشکی گردنبند رو با دستم نوازش کردم و گفتم:
- خیلی قشنگه سیاوش! حالا معنی این حروفها چی هست؟
سیاوش نگاهی بهم کرد و گردنبند رو از جعبهاش در آورد. با دست اون رو جلوی صورتم گرفت و با صدای بَمش گفت:
- عین عیار آدمه، شین شروع لحظهای، قاف قراره آدمه. این سه حرف با هم میشن تفاوت ما با همه؛ عشق.
با حرف سیاوش اشک از چشمم لغزید و بیقرارانه خودم رو توی ب*غ*ل سیاوش انداختم و آروم به اشکهام اجازهی ریختن دادم.
#رمان_جانان_من_باش
#شکوفه_فدیعمی
#انجمن_رمان_تک
آخرین ویرایش: