عشقت سر راهم بنشست
عشق تو در قلبم نشست
عشق تو مرا به جنون کشاند
مجنون شدم و عشق مرا به معشوق رساندمن از تو می‌نویسم
از تو که همیشه با منی،
از تو که تمام منی!
تو را دوست دارم!
دوست داشتن، فقط گفتن نیست!
دوست داشتن ، یعنی خواستن برای منی که تو را می‌خواهم
و تو می‌دانی که من چقدر دوستت دارم!به تو فکر میکنم
به تو که در قلبمی
به تو که در جانمی
به تو که در نفسم هستی
به تو که به من می‌اندیشی
به تو فکر میکنم و هر روز از روز قبل عاشق‌تر می‌شوم و نوشته‌هایم عاشقانه‌تر.
بس است جانانم!
تو که جانم شدی!
دیگر چرا می‌خواهی نفسم را بند بیاوری؟
جانان!
کم از من دلبری کن!
چشمانت را بند چشمانم نکن!
وقتی نگاهم بند نگاهت می‌شود،
این لعنتیِ عاشق نفس کم می‌آورد!عاشقت هستم!
قسم به این وقت مقدس عاشقی،
دلم را با یک نگاه تو باختم!
وقت عاشقی، همان وقتی بود که تو خندیدی و من عاشق شدم!
دلم بند خنده‌هایت شد و من اسیر زندان عشق شدم!
همان وقت عاشقی بود که سوگند خوردم قلبم تا ابد خانه‌ی عشق تو باشد!قبل دیدنت،
قبل وقت عاشقی،
نمی‌دانستم که این عشق چیست؟
وقت عاشقی شد!
دیدمت و آن موقع بود که فهمیدم،
عشق یعنی تو!گویند عشق آدم را کور می‌کند؛ امّا با عشق تو چشمانم باز شد
قلبم محتاج یک هم‌راز شد
عشق در قلبمان آغاز شد
من به تو عشق ورزیدم و با عشق تو در قلبم زندگی ساختم
تو به عشق من زندگی کردی و با عشق من هم نفس شدیعشق تو مرا به اوج پرواز داد
پس از آن که مرا به عشق خود رساندی،
زندگیام را زیبا کردی و با عشق خود زندگیام را آغاز کردم
عشق من با عشق تو آغاز شد و با عشق تو پایان خواهد یافت
پس در این میان، عشق تو زیباترین واژه‌ای است که در این دنیا برای من می‌ماند!
