...به نام ایزدمنان...
نام: آخرین شبگیر
نویسنده: مهدیه سیفالهی
ژانر: عاشقانه
ناظر عزیز: SaRa.Ss
ویراستار: Pegah.a Itsmelikw


خلاصه:
«رستا کرامت» فرزند ارشد «اردشیر کرامت»، مادرش را در کانادا تنها میگذارد و به ایران میآید تا به مشکلات کاریشان رسیدگی کند. ناگهان با خبری که به او میرسد، تصمیم نابودی مردی در سرش جولان میدهد. مردی که خواسته یا ناخواسته گذشته و خانوادهاش را به لجن و غم کشیده و او را درگیر غربت کشوری دیگر کرده بود. گرشا رستگار، همسر سابق رستا و مربی بدنسازی بهنام یکی از تیمهای فوتبالی، با نامزدیاش، آتش خشم او را برمیانگیزد تا با رستای جدید و جذابی که از خود ساخته، این مرد را به تخت خیانت بکشاند و آینده و شهرتش را به نابودی مطلق برساند؛ اما با دیدن دوبارهی او ورق برمیگردد و...
مقدمه:
و آن صبحی که در انتظارش به سر میبردی رسید.
زنی چمدان به دست به سمت خیابان منتهی به رشتهکوه دماوند، از کوچهی عاشقیت گذشت و تو، برای حفظ غرورت صامت و استوار همچون بیدمجنونی عاشق پشت پنجره ایستادی. نه داد زدی، نه مانع شدی و نه حتی برایش آرزوی خوشبختی کردی. گویا تو هم همانند او که درمانده و دلشکسته میانهی راه ایستاده بود، میدانستی که این آخرین شبگیر است. آخرین صبح زودی که با او آغاز میشد؛ اما نگاه منتظرش که قاب پنجره را شکار کرد، تاب نیاوردی و مقابل غرور مردانهات ایستادی و برای رسیدن به آن چشمهای زیبا دویدی!
#آخرین_شبگیر
#مهدیه_سیف_الهی
#انجمن_تک_رمان
نام: آخرین شبگیر
نویسنده: مهدیه سیفالهی
ژانر: عاشقانه
ناظر عزیز: SaRa.Ss
ویراستار: Pegah.a Itsmelikw


خلاصه:
«رستا کرامت» فرزند ارشد «اردشیر کرامت»، مادرش را در کانادا تنها میگذارد و به ایران میآید تا به مشکلات کاریشان رسیدگی کند. ناگهان با خبری که به او میرسد، تصمیم نابودی مردی در سرش جولان میدهد. مردی که خواسته یا ناخواسته گذشته و خانوادهاش را به لجن و غم کشیده و او را درگیر غربت کشوری دیگر کرده بود. گرشا رستگار، همسر سابق رستا و مربی بدنسازی بهنام یکی از تیمهای فوتبالی، با نامزدیاش، آتش خشم او را برمیانگیزد تا با رستای جدید و جذابی که از خود ساخته، این مرد را به تخت خیانت بکشاند و آینده و شهرتش را به نابودی مطلق برساند؛ اما با دیدن دوبارهی او ورق برمیگردد و...
مقدمه:
و آن صبحی که در انتظارش به سر میبردی رسید.
زنی چمدان به دست به سمت خیابان منتهی به رشتهکوه دماوند، از کوچهی عاشقیت گذشت و تو، برای حفظ غرورت صامت و استوار همچون بیدمجنونی عاشق پشت پنجره ایستادی. نه داد زدی، نه مانع شدی و نه حتی برایش آرزوی خوشبختی کردی. گویا تو هم همانند او که درمانده و دلشکسته میانهی راه ایستاده بود، میدانستی که این آخرین شبگیر است. آخرین صبح زودی که با او آغاز میشد؛ اما نگاه منتظرش که قاب پنجره را شکار کرد، تاب نیاوردی و مقابل غرور مردانهات ایستادی و برای رسیدن به آن چشمهای زیبا دویدی!
کد:
...به نام ایزدمنان...
نام: آخرین شبگیر
نویسنده: مهدیه سیفالهی
ژانر: عاشقانه
ناظر عزیز: @SaRa.Ss
خلاصه:
«رستا کرامت» فرزند ارشد «اردشیر کرامت»، مادرش را در کانادا تنها میگذارد و به ایران میآید تا به مشکلات کاریشان رسیدگی کند. ناگهان با خبری که به او میرسد، تصمیم نابودی مردی در سرش جولان میدهد، مردی که خواسته یا ناخواسته گذشته و خانوادهاش را به لجن و غم کشیده و او را درگیر غربت کشوری دیگر کرده بود. گرشا رستگار، همسر سابق رستا و مربی بدنسازی بهنام یکی از تیمهای فوتبالی، با نامزدیاش، آتش خشم او را برمیانگیزد تا با رستای جدید و جذابی که از خود ساخته، این مرد را به تخت خیانت بکشاند و آینده و شهرتش را به نابودی مطلق برساند؛ اما با دیدن دوبارهی او ورق برمیگردد و...
مقدمه:
و آن صبحی که در انتظارش به سر میبردی رسید.
زنی چمدان به دست به سمت خیابان منتهی به رشتهکوه دماوند، از کوچهی عاشقیت گذشت و تو، برای حفظ غرورت صامت و استوار همچون بیدمجنونی عاشق پشت پنجره ایستادی. نه داد زدی، نه مانع شدی و نه حتی برایش آرزوی خوشبختی کردی. گویا تو هم همانند او که درمانده و دلشکسته میانهی راه ایستاده بود، میدانستی که این آخرین شبگیر است. آخرین صبح زودی که با او آغاز میشد؛ اما نگاه منتظرش که قاب پنجره را شکار کرد، تاب نیاوردی و مقابل غرور مردانهات ایستادی و برای رسیدن به آن چشمهای زیبا دویدی!
#آخرین_شبگیر
#مهدیه_سیف_الهی
#انجمن_تک_رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر: