از آرزوی خیال تو روز دراز
در بند شبم با دل پر درد و نیاز
وز بی خوابی همه شب ای شمع طراز
می گویم کی بود که روز آید باز
در بند شبم با دل پر درد و نیاز
وز بی خوابی همه شب ای شمع طراز
می گویم کی بود که روز آید باز
شعر ֍֍ چکــــامـــــه֍֍
- نویسنده موضوع "ASHOB"
- تاریخ شروع
- پاسخ‌ها 274
- بازدیدها 4K
- Tagged users هیچ
ساعت تک رمان
حال بی خوابی چشم من، چه می داند کسی
کو چو اختر هر شبی تا صبحدم بیدار نیست
کو چو اختر هر شبی تا صبحدم بیدار نیست
امشب به جمال او پرورده شود دیده
ای چشم ز بی خوابی تا غم نخوری امشب
مولانا
ای چشم ز بی خوابی تا غم نخوری امشب
مولانا
از عشق آن دو نرگس وز مهر آن دو لاله
بی خواب و بی قرارم چون بر گلت کلاله
سنایی
بی خواب و بی قرارم چون بر گلت کلاله
سنایی
فانوس و شب و سفسطه ی بی تابی
یکبار دگر چنبره ی بی خوابی
شب با تب مهتاب غریبی می کرد
شاید تو از این فاصله ها می تابی..
یکبار دگر چنبره ی بی خوابی
شب با تب مهتاب غریبی می کرد
شاید تو از این فاصله ها می تابی..
خسته ام بعد تو از این همه شب بیداری
دم به دم یاد تو و درد و غم و بیداری
دم به دم یاد تو و درد و غم و بیداری
تا از تو دلبر مانده‌ام بی خواب و بی خور مانده ام
چون در غمت درمانده ام، درمانده را فریادرس
امیر خسرو دهلوی
چون در غمت درمانده ام، درمانده را فریادرس
امیر خسرو دهلوی
من درین بستر بی خوابی راز
نقش رویایی رخسار تو می جویم باز
نقش رویایی رخسار تو می جویم باز
در این صحرای بی خوابی مرا آرامشی باید
نگاهـم رو به آیینه که شاید قاصـدی آید
در این غوغای تـنهایی شکسـته صوت غم هایم
دوباره ساز می سازد، جنون از تار تنهایم
کسی دوران خوابم نیست کنون بیدار بیدارم
طبیبی مدعی بودن چه سود آنگه که بیمارم
نگاهـم رو به آیینه که شاید قاصـدی آید
در این غوغای تـنهایی شکسـته صوت غم هایم
دوباره ساز می سازد، جنون از تار تنهایم
کسی دوران خوابم نیست کنون بیدار بیدارم
طبیبی مدعی بودن چه سود آنگه که بیمارم
از عشق تو درجهان سمر خواهم شد
وز دست غمت زیر و زبر خواهم شد
وانگه زپس هزار شب بی خوابی
گریان گریان به خواب در خواهم شد
انوری
وز دست غمت زیر و زبر خواهم شد
وانگه زپس هزار شب بی خوابی
گریان گریان به خواب در خواهم شد
انوری
