هنگامی که هدایا را آماده کرد ، همچون یک دلاور کمر خود را بست و کلاهخود بر سر نهاد و بر اسبی راهوار نشست و بسوی سام شتافت .
چو شد ساخته کار خود بر نشست/
<چو گردی به مردی میان را ببست
یکی ترگ رومی به سر بر نهاد/
<یکی باره زیراندرش همچو باد
بیامد گرازان به درگاه سام/
<نه آواز داد و نه برگفت نام
او ابتدا خود را معرفی نمیکند ، و درخواست ملاقات با سام را دارد.
و میگوید ، از مهراب برای سام یل پیام آورده ام.
به کار آگهان گفت تا ناگهان/
<بگویند با سرفراز جهان
که آمد فرستادهای کابلی/
<به نزد سپهبد یل زابلی
ز مهراب گُرد آوریده پیام/
<به نزد سپهبد جهانگیر سام
سام او را بار میدهد و چشمش از آن همه هدایا خیره میشود.
نثار و پرستنده و اسپ و پیل/
<رده بر کشیده ز در تا دو میل
یکایک همه پیش سام آورید/
<سر پهلوان خیره شد کان بدید
سام به فکر فرو میرود ، که اگر اینها را بپذیرم شاه ناراحت خواهد شد پس دستور میدهد که هدایا را به خزانه زال بدهند و بگویند هدیه ایست از مه کابلستان(یعنی همان رودابه ، قهرمان داستان ما )
گراین خواسته زو پذیرم همه/
<ز من گردد آزرده شاه رمه
و گر بازگردانم از پیش زال/
<برآرد به کردار سیمرغ بال
برآورد سر گفت کاین خواست/ه
<غلامان و پیلان آراسته
برید این به گنجور دستان دهید/
به نام مه کابلستان دهید
سیندخت به سام میگوید اگر گناهی هست از مهراب است چرا مردم بی گناه باید تاوان دهند . همه کشور با مردمش برای توست و خدمتگزار تو خواهند بود.
چنین گفت سیندخت با پهلوان/
<که با رای تو پیر گردد جوان
گنهکار گر بود مهراب بود/
<ز خون دلش دیده سیراب بود
سر بیگناهان کابل چه کرد/
<کجا اندر آورد باید بگرد
همه شهر زنده برای تواند/
<پرستنده و خاک پای تواند
از خدایی که هوش و زور از آن اوست بترس.
ازان ترس کو هوش و زور آفرید/
<درخشنده ناهید و هور آفرید
خونریزی مکن که خدا آنرا نمی پسندد
نیاید چنین کارش از تو پسند/
<میان را به خون ریختن در مبند