مهم ✏نویسنده جان، شاهنامه بخوان

ساعت تک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

پارسا تاجیک

مدیر بازنشسته تالار نویسندگان
مقام‌دار بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2020-03-26
نوشته‌ها
909
لایک‌ها
15,060
امتیازها
93
سن
31
کیف پول من
1,548
Points
0
🔹🔸🔹

هنگامی که هدایا را آماده کرد ، همچون یک دلاور کمر خود را بست و کلاهخود بر سر نهاد و بر اسبی راهوار نشست و بسوی سام شتافت .

🔸🔸
چو شد ساخته کار خود بر نشست/
<چو گردی به مردی میان را ببست

یکی ترگ رومی به سر بر نهاد/
<یکی باره زیراندرش همچو باد

بیامد گرازان به درگاه سام/
<نه آواز داد و نه برگفت نام

🔹🔹
او ابتدا خود را معرفی نمیکند ، و درخواست ملاقات با سام را دارد.
و میگوید ، از مهراب برای سام یل پیام آورده ام.

🔸🔸
به کار آگهان گفت تا ناگهان/
<بگویند با سرفراز جهان

که آمد فرستاده‌ای کابلی/
<به نزد سپهبد یل زابلی

ز مهراب گُرد آوریده پیام/
<به نزد سپهبد جهانگیر سام

🔹🔹
سام او را بار میدهد و چشمش از آن همه هدایا خیره میشود.

🔸🔸
نثار و پرستنده و اسپ و پیل/
<رده بر کشیده ز در تا دو میل

یکایک همه پیش سام آورید/
<سر پهلوان خیره شد کان بدید

🔹🔹
سام به فکر فرو میرود ، که اگر اینها را بپذیرم شاه ناراحت خواهد شد پس دستور میدهد که هدایا را به خزانه زال بدهند و بگویند هدیه ایست از مه کابلستان(یعنی همان رودابه ، قهرمان داستان ما )

🔸🔸
گراین خواسته زو پذیرم همه/
<ز من گردد آزرده شاه رمه

و گر بازگردانم از پیش زال/
<برآرد به کردار سیمرغ بال

برآورد سر گفت کاین خواست/ه
<غلامان و پیلان آراسته

برید این به گنجور دستان دهید/
به نام مه کابلستان دهید

🔹🔹
سیندخت به سام میگوید اگر گناهی هست از مهراب است چرا مردم بی گناه باید تاوان دهند . همه کشور با مردمش برای توست و خدمتگزار تو خواهند بود.

چنین گفت سیندخت با پهلوان/
<که با رای تو پیر گردد جوان

گنهکار گر بود مهراب بود/
<ز خون دلش دیده سیراب بود

سر بیگناهان کابل چه کرد/
<کجا اندر آورد باید بگرد

همه شهر زنده برای تواند/
<پرستنده و خاک پای تواند

🔹🔹
از خدایی که هوش و زور از آن اوست بترس.

🔸🔸
ازان ترس کو هوش و زور آفرید/
<درخشنده ناهید و هور آفرید

🔹🔹
خونریزی مکن که خدا آنرا نمی پسندد

🔸🔸
نیاید چنین کارش از تو پسند/
<میان را به خون ریختن در مبند

🔸🔹🔸
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

پارسا تاجیک

مدیر بازنشسته تالار نویسندگان
مقام‌دار بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2020-03-26
نوشته‌ها
909
لایک‌ها
15,060
امتیازها
93
سن
31
کیف پول من
1,548
Points
0
🔹🔸🔹

سام از شیوه برخورد سیندخت متعجب میشود و از او میپرسد که تو از زیردستان مهراب هستی یا از نزدیکان او می باشی ؟

🔸🔸
بدو سام یل گفت با من بگوی/
<ازان کت بپرسم بهانه مجوی

تو مهراب را کهتری گر همال/
<مر آن دخت او را کجا دید زال

🔹🔹
سام از او خواست که آیا رودابه را دیده؟ به او میگوید از رودابه برایم بگو.

🔸🔸
به روی و به موی و به خوی و خرد/
<به من گوی تا باکی اندر خورد

ز بالا و دیدار و فرهنگ اوی/
<بران سان که دیدی یکایک بگوی

🔹🔹
سیندخت میگوید اگر به من امان دهی و گزندی به من نرسانی ، همه چیز را به تو خواهم گفت .

🔸🔸
بدو گفت سیندخت کای پهلوان/
<سر پهلوانان و پشت گوان

یکی سخت پیمانت خواهم نخست/
<که لرزان شود زو بر و بوم و رست

که از تو نیاید به جانم گزند/
<نه آنکس که بر من بود ارجمند

🔹🔹
سیندخت میگوید که من همه چیز دارم . کاخ ، گنج و اگر بخواهی تمام گنج کابل را به زابلستان میفرستم .

🔸🔸
مرا کاخ و ایوان آباد هست/
<همان گنج و خویشان و بنیاد هست

چو ایمن شوم هر چه گویی بگوی/
<بگویم بجویم بدین آب روی

نهفته همه گنج کابلستان/
<بکوشم رسانم به زابلستان

جزین نیز هر چیز کاندر خورد/
<بیابد ز من مهتر پر خرد

🔹🔹
سام دست سیندخت را به نشانه پیمان در دست میگیرد و به او قول میدهد که در امان است.

🔸🔸
گرفت آن زمان سام دستش به دست/
<ورا نیک بنواخت و پیمان ببست

🔹🔹
وقتی سیندخت چنین دید ، به سام گفت که من از نوادگان ضحاک ، همسر مهراب و مادر رودابه هستم . رودابه ای که زال جانش را برای او میدهد.

🔸🔸
چو بشنید سیندخت سوگند او/
<همان راست گفتار و پیوند او

زمین را ببوسید و بر پای خاست/
<بگفت آنچه اندر نهان بود راست

که من خویش ضحاکم ای پهلوان/
<زن گرد مهراب روشن روان

همان مام رودابهٔ ماه روی/
<که دستان همی جان فشاند بروی

🔹🔹
الان میخواهم بدانم که تو چه کار میخواهی بکنی و از تو تقاضا دارم که با مردم بی گناه کاری نداشته باشی.

🔸🔸
کنون آمدم تا هوای تو چیست /
<ز کابل ترا دشمن و دوست کیست

اگر ما گنهکار و بدگوهریم/
<بدین پادشاهی نه اندر خوریم

من اینک به پیش توام مستمند/
<بکش گر کشی ور ببندی ببند

دل بیگناهان کابل مسوز/
<کجا تیره روز اندر آید به روز
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

پارسا تاجیک

مدیر بازنشسته تالار نویسندگان
مقام‌دار بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2020-03-26
نوشته‌ها
909
لایک‌ها
15,060
امتیازها
93
سن
31
کیف پول من
1,548
Points
0
🔹🔸🔹

هنگامی که سام سخنان سیندخت را شنید، او را زنی خردمند و در عین حال زیبا و برازنده یافت و به او گفت اگر جان بدهم از سر پیمان نمیگذرم.
🔸🔸

سخنها چو بشنید ازو پهلوان/
زنی دید با رای و روشن روان

به رخ چون بهار و به بالا چو سرو/
میانش چو غرو و به رفتن تذرو

چنین داد پاسخ که پیمان من/
درست است اگر بگسلد جان من

🔹🔹
تو و همه اهالی کابل و خویشانت شاد باشید . چون من هم موافق ازدواج زال با رودابه هستم و آندو را درخور یکدیگر میبینم.

🔸🔸
تو با کابل و هر که پیوند تست/
بمانید شادان دل و تن‌درست

بدین نیز همداستانم که زال/
ز گیتی چو رودابه جوید همال

🔹🔹
اگر چه شما از نژاد ضحاک هستید ، اما شایسته تخت و تاج میباشید.

🔸🔸
شما گرچه از گوهر دیگرید/
همان تاج و اورنگ را در خورید

🔹🔹
من نامه ای با عجز برای شاه فرستادم و زال آن نامه را به پایتخت برده است.

🔸🔸
یکی نامه با لابهٔ دردمند/
نبشتم به نزدیک شاه بلند

به نزد منوچهر شد زال زر/
چنان شد که گفتی برآورده پر

به زین اندر آمد که زین را ندید/
همان نعل اسپش زمین را ندید

🔹🔹
با این نامه شاه قطعا به زال پاسخ خواهد داد . نوشته ام که زال بی دل شده و رودابه نیز عاشق اوست. سزاور است که آنها را شاد کنی و موافقت خود را اعلام نمایی.

🔸🔸
بدین زال را شاه پاسخ دهد/
چو خندان شود رای فرخ نهد

که پروردهٔ مرغ بی‌دل شدست/
از آب مژه پای در گل شدست

عروس ار به مهر اندرون همچو اوست/
سزد گر برآیند هر دو ز پو*ست

🔹🔹
سیندخت از سام دعوت میکند که به کاخ درآید و او را خوشحال کند(سرافراز نماید).

🔸🔸
بدو گفت سیندخت اگر پهلوان/
کند بنده را شاد و روشن روان

چماند به کاخ من اندر سمند/
سرم بر شود به آسمان بلند

به کابل چنو شهریار آوریم/
همه پیش او جان نثار آوریم

🔹🔹
سیندخت خنده و رضایتمندی را در چهره سام مشاهده کرد و فهمید که هیچ کینه ای در دل او باقی نمانده است.

🔸🔸
ل*ب سام سیندخت پرخنده دید/
همه بیخ کین از دلش کنده دید

🔹🔹
سیندخت پیکی تیز تک به سوی مهراب روانه کرد و گفت غمگین مباش و آماده پذیرایی میهمان باش.
🔸🔸
نوندی دلاور به کردار باد/
برافگند و مهراب را مژده داد

کز اندیشهٔ بد مکن یاد هیچ/
دلت شاد کن کار مهمان بسیچ

من اینک پس نامه اندر دمان/
بیایم نجویم به ره بر زمان

🔹🔹
روز بعد سیندخت به بارگاه سام فراخوانده شد و بعد از گفتگوی بسیار ، سام به وی هدایا بخشید و او را بسوی مهراب روانه ساخت .

🔸🔸
دوم روز چون چشمهٔ آفتاب/
بجنیبد و بیدار شد سر ز خواب

گرانمایه سیندخت بنهاد روی/
به درگاه سالار دیهیم جوی

روارو برآمد ز درگاه سام/
مه بانوان خواندندش به نام

بیامد بر سام و بردش نماز/
سخن گفت بااو زمانی دراز

به دستوری بازگشتن به جای/
شدن شادمان سوی کابل خدای

دگر ساختن کار مهمان نو/
نمودن به داماد پیمان نو

ورا سام یل گفت برگرد و رو/
بگو آنچه دیدی به مهراب گو

سزاوار او خلعت آراستند/
ز گنج آنچه پرمایه‌تر خواستند

🔹🔹
سام بار دیگر با سیندخت پیمان بست و گفت من هم دخترت را برای همسری زال مناسب میبینم و او را به همراه دویست سرباز به کابل فرستاد .

🔸🔸
به سیندخت بخشید و دستش بدست/
گرفت و یک نیز پیمان ببست

پذیرفت مر دخت او را بزال/
که باشند هر دو بشادی همال

سرافراز گردی و مردی دویست/
بدو داد و گفتش که ایدر مایست

به کابل بباش و به شادی بمان/
ازین پس مترس از بد بدگمان

شگفته شد آن روی پژمرده ماه/
به نیک اختری برگرفتند راه

🔸🔹🔸
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

پارسا تاجیک

مدیر بازنشسته تالار نویسندگان
مقام‌دار بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2020-03-26
نوشته‌ها
909
لایک‌ها
15,060
امتیازها
93
سن
31
کیف پول من
1,548
Points
0
🔹🔸🔹
و اما بشنویم از زال...

به منوچهر خبر رسید که زال از راه رسیده است. او نیز دستور میدهد استقبال با شکوهی از وی بعمل آورند.

🔸🔸
پس آگاهی آمد سوی شهریار/
که آمد ز ره زال سام سوار

پذیره شدندش همه سرکشان/
که بودند در پادشاهی نشان

🔹🔹
هنگامی که به نزد شاه آمد ، زمین را ب*وسه داد و چهره بر خاک نهاد ومدتی بر این حال بود. مهر زال بر دل شاه افتاد و دستور داد تا او را بلند کنند و خاک چهره اش را با مشک بشویند.

🔸🔸
چو نزدیک شاه اندر آمد زمین/
ببوسید و بر شاه کرد آفرین

زمانی همی داشت بر خاک روی/
بدو داد دل شاه آزرمجوی

بفرمود تا رویش از خاک خشک/
ستردند و بر وی پراگند مشک

🔹🔹
زال به نزدیک شاه آمد و منوچهر از او و از سختیهای راه پرسید. سپس نامه سام را گرفت و خواند. آنگاه خندید و گفت : که تو رنج زیادی متحمل شدی اما با این نامه پر درد سام ، با اینکه از این پیوند خرسند نیستم ، روی این موضوع تامل میکنم و تمام جوانب را بررسی خواهم کرد. تا شاید کام تو را برآرم.

🔸🔸
بیامد بر تخت شاه ارجمند/
بپرسید ازو شهریار بلند

که چون بودی ای پهلو راد مرد/
بدین راه دشوار با باد و گرد

ازو بستد آن نامهٔ پهلوان/
بخندید و شد شاد و روشن روان

چو بر خواند پاسخ چنین داد باز/
که رنجی فزودی به دل بر دراز

ولیکن بدین نامهٔ دلپذیر/
که بنوشت با درد دل سام پیر

اگر چه مرا هست ازین دل دژم/
برانم که نندیشم از بیش و کم

بسازم برآرم همه کام تو/
گر اینست فرجام آرام تو

🔹🔹
تو چندی در اینجا به شادی بگذران ، تا در کارت رایزنی کنیم .آنگاه به شادی به بزم بنشستند.

🔸🔸
تو یک چند اندر به شادی به پای/
که تا من به کارت زنم نیک رای

ببردند خوالیگران خوان زر/
شهنشاه بنشست با زال زر

بفرمود تا نامداران همه/
نشستند بر خوان شاه رمه

چو از خوان خسرو بپرداختند/
به تخت دگر جای می‌ساختند

🔹🔹
بعد از این زال در دل شب با سری پر اندیشه به سوارکاری مشغول شد.
🔸🔸
چو می خورده شد نامور پور سام/
نشست از بر اسپ زرین ستام

برفت و بپیمود بالای شب/
پر اندیشه دل پر ز گفتار ل*ب

🔹🔹
آنگاه سحرگاهان به نزد منوچهر آمد. منوچهر در دل او را تحسین میکرد.

🔸🔸
بیامد به شبگیر بسته کمر/
به پیش منوچهر پیروزگر

برو آفرین کرد شاه جهان/
چو برگشت بستودش اندر نهان

🔸🔹🔸
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

پارسا تاجیک

مدیر بازنشسته تالار نویسندگان
مقام‌دار بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2020-03-26
نوشته‌ها
909
لایک‌ها
15,060
امتیازها
93
سن
31
کیف پول من
1,548
Points
0
🔹🔸🔹

منوچهر به ستارشناسان و موبدان دستور داد تا طالع زال و رودابه را ببینند . آنها بعد از سه روز به نزد شاه آمدند که این پیوند بسیار میمون و خجسته است و از این پیوند فرزندی زاده خواهد شد ، که زندگانی درازی خواهد داشت. کسی را با او یارای مبارزه نیست . خدمتگذار شاهان و پناه پهلوانان ایران زمین است ( و بدین ترتیب آنان نوید جهان پهلوان رستم را به او میدهند.)

🔸🔸
بفرمود تا موبدان و ردان/
ستاره‌شناسان و هم بخردان

کنند انجمن پیش تخت بلند/
به کار سپهری پژوهش کنند

سه روز اندران کارشان شد درنگ/
برفتند با زیج رومی به چنگ

زبان بر گشادند بر شهریار/
که کردیم با چرخ گردان شمار

چنین آمد از داد اختر پدید/
که این آب روشن بخواهد دوید

ازین دخت مهراب و از پور سام/
گوی پر منش زاید و نیک نام

بود زندگانیش بسیار مر/
همش زور باشد هم آیین و فر

همش برز باشد همش شاخ و یال/
به رزم و به بزمش نباشد همال

کجا بارهٔ او کند موی تر/
شود خشک همرزم او را جگر

عقاب از بر ترگ او نگذرد/
سران جهان را بکس نشمرد

یکی برز بالا بود فرمند/
همه شیر گیرد به خم کمند

هوا را به شمشیر گریان کند/
بر آتش یکی گور بریان کند

کمر بستهٔ شهریاران بود/
به ایران پناه سواران بود

🔸🔹🔸
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

پارسا تاجیک

مدیر بازنشسته تالار نویسندگان
مقام‌دار بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2020-03-26
نوشته‌ها
909
لایک‌ها
15,060
امتیازها
93
سن
31
کیف پول من
1,548
Points
0
🔹🔸🔹

شاه از موبدان میخواهد که این موضوع را بصورت راز نگه دارید. آنگاه زال را خواست تا موبدان هوش او را بیازمایند . موبدان سوالاتی از او میکنند که زال با فراست به همه آنها پاسخ میدهد. شاه از هوش او بسیار شاد میشود . آنگاه زال از منوچهر رخصت میخواهد تا به نزد پدر بازگردد و میگوید که برای پدر دلتنگ است.

🔸🔸
چو زال این سخنها بکرد آشکار/
ازو شادمان شد دل شهریار

به شادی یکی انجمن برشگفت/
شهنشاه گیتی زهازه گرفت

بیامد کمربسته زال دلیر/
به پیش شهنشاه چون نره شیر

به دستوری بازگشتن ز در/
شدن نزد سالار فرخ پدر

به شاه جهان گفت کای نیکخوی/
مرا چهر سام آمدست آرزوی

ببوسیدم ای پایهٔ تخت عاج/
دلم گشت روشن بدین برز و تاج

🔹🔹
شاه به او گفت که یک روز دیگر تحمل کن و اینجا بمان. ضمن اینکه تو هوای رودابه را داری کجا دلت برای پدر تنگ شده.(😂😂)

🔸🔸
بدو گفت شاه ای جوانمرد گرد/
یک امروز نیزت بباید سپرد

ترا بویهٔ دخت مهراب خاست/
دلت راهش سام زابل کجاست

🔹🔹
آنگاه دستور داد تا میدان رزم مهیا کنند تا او را بیازماید . زال از این مرحله نیز سربلند بیرون آمد و شاه را درشگفت کرد . منوچهر دستور داد تا هدایای بسیار به او دادند .

🔸🔸
بفرمود تا سنج و هندی درای/
به میدان گذارند با کره نای

ابا نیزه و گرز و تیر و کمان/
برفتند گردان همه شادمان

کمانها گرفتند و تیر خدنگ/
نشانه نهادند چون روز جنگ

بپیچید هر یک به چیزی عنان/
به گرز و به تیغ و به تیر و سنان

درختی گشن بد به میدان شاه/
گذشته برو سال بسیار و ماه

کمان را بمالید دستان سام/
برانگیخت اسپ و برآورد نام

بزد بر میان درخت سهی/
گذاره شد آن تیر شاهنشهی

هم اندر تگ اسپ یک چوبه تیر/
بینداخت و بگذاشت چون نره شیر

سپر برگرفتند ژوپین‌وران/
بگشتند با خشتهای گران

سپر خواست از ریدک ترک زال/
برانگیخت اسپ و برآورد یال

کمان را بینداخت و ژوپین گرفت/
به ژوپین شکار نوآیین گرفت

بزد خشت بر سه سپر گیل‌وار/
گشاده به دیگر سو افگند خوار

به گردنکشان گفت شاه جهان/
که با او که جوید نبرد از مهان

یکی برگراییدش اندر نبرد/
که از تیر و ژوپین برآورد گرد

همه برکشیدند گردان سلیح/
بدل خشمناک و زبان پر مزیح

به آورد رفتند پیچان عنان/
ابا نیزه و آب داده سنان

چنان شد که مرد اندر آمد به مرد/
برانگیخت زال اسپ و برخاست گرد

نگه کرد تا کیست زیشان سوار/
عنان پیچ و گردنکش و نامدار

ز گرد اندر آمد بسان نهنگ/
گرفتش کمربند او را به چنگ

چنان خوارش از پشت زین برگرفت/
که شاه و سپه ماند اندر شگفت

به آواز گفتند گردنکشان/
که مردم نبیند کسی زین نشان

هر آن کس که با او بجوید نبرد/
کند جامه مادر برو لاژورد

ز شیران نزاید چنین نیز گرد/
چه گرد از نهنگانش باید شمرد

خنک سام یل کش چنین یادگار/
بماند به گیتی دلیر و سوار

برو آفرین کرد شاه بزرگ/
همان نامور مهتران سترگ

بزرگان سوی کاخ شاه آمدند/
کمر بسته و با کلاه آمدند

یکی خلعت آراست شاه جهان/
که گشتند ازان خیره یکسر مهان

چه از تاج پرمایه و تخت زر/
چه از یاره و طوق و زرین کمر

همان جامه‌های گرانمایه نیز/
پرستنده و اسپ و هر گونه چیز

به زال سپهبد سپرد آن زمان/
همه چیزها از کران تا کران

🔸🔹🔸

ادامه دارد.....
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

پارسا تاجیک

مدیر بازنشسته تالار نویسندگان
مقام‌دار بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2020-03-26
نوشته‌ها
909
لایک‌ها
15,060
امتیازها
93
سن
31
کیف پول من
1,548
Points
0
🔹🔸🔹

سپس شاه پاسخ سام را اینگونه داد: که آرزوی زال برآورده شد و من موافقت خود را با این پیوند اعلام میکنم.

🔸🔸
پس آن نامهٔ سام پاسخ نوشت/
شگفتی سخنهای فرخ نوشت

که ای نامور پهلوان دلیر/
به هر کار پیروز برسان شیر

نبیند چو تو نیز گردان سپهر/
به رزم و به بزم و به رای و به چهر

همان پور فرخنده زال سوار/
کزو ماند اندر جهان یادگار

رسید و بدانستم از کام او/
همان خواهش و رای و آرام او

برآمد هر آنچ آن ترا کام بود/
همان زال را رای و آرام بود

همه آرزوها سپردم بدوی/
بسی روزه فرخ شمردم بدوی

ز شیری که باشد شکارش پلنگ/
چه زاید جز از شیر شرزه به جنگ
🔹🔹
زال را با دلی شاد به سوی تو روانه کردم و امیدوارم بد زمانه از او دور باشد.
🔸🔸
گسی کردمش با دلی شادمان/
کزو دور بادا بد بدگمان
🔹🔹
زال خوشحال و شادمان پیکی به نزد سام و سواری نیز به سوی کابل روانه ساخت تا این مژده را به آنان برساند.
🔸🔸
برون رفت با فرخی زال زر/
ز گردان لشکر برآورده سر

نوندی برافگند نزدیک سام/
که برگشتم از شاه دل شادکام

ابا خلعت خسروانی و تاج/
همان یاره و طوق و هم تخت عاج

چنان شاد شد زان سخن پهلوان/
که با پیر سر شد به نوی جوان

سواری به کابل برافگند زود/
به مهراب گفت آن کجا رفته بود

نوازیدن شهریار جهان/
وزان شادمانی که رفت از مهان
🔹🔹
مهراب آنچنان شاد شد که در پو*ست نمیگنجید.
🔸🔸
چنان شاد شد شاه کابلستان/
ز پیوند خورشید زابلستان

که گفتی همی جان برافشاندند/
ز هر جای رامشگران خواندند

چو مهراب شد شاد و روشن روان/
ل*بش گشت خندان و دل شادمان
🔹🔹
آنگاه سیندخت را فراخواند و با لحنی ملاطفت آمیز این خبر را به او داد و گفت این پیروزی به خاطر درایت تو پدید آمد.
🔸🔸
گرانمایه سیندخت را پیش خواند/
بسی خوب گفتار با او براند

بدو گفت کای جفت فرخنده رای/
بیفروخت از رایت این تیره جای

به شاخی زدی دست کاندر زمین/
برو شهریاران کنند آفرین

چنان هم کجا ساختی از نخست/
بیاید مر این را سرانجام جست

همه گنج پیش تو آراستست/
اگر تخت عاجست اگر خواستست
🔹🔹
سیندخت نیز به سوی رودابه میشتابد و خبر این پیروزی را به او میدهد .
🔸🔸
چو بشنید سیندخت ازو گشت باز/
بر دختر آمد سراینده راز

همی مژده دادش به دیدار زال/
که دیدی چنان چون بباید همال
🔹🔹
رودابه به مادر میگوید که تو مستحق ستایش همه هستی و من خاک پای ترا بالین خود میکنم. امیدوارم که بد روزگار از تو دور باشد و دلت همواره شاد باد. آنگاه سیندخت دستور میدهد تا کاخ را آزین بستند.
🔸🔸
بدو گفت رودابه ای شاه زن/
سزای ستایش به هر انجمن

من از خاک پای تو بالین کنم/
به فرمانت آرایش دین کنم

ز تو چشم آهرمنان دور باد/
دل و جان تو خانهٔ سور باد

چو بشنید سیندخت گفتار اوی/
به آرایش کاخ بنهاد روی

بیاراست ایوانها چون بهشت/
گلاب و می و مشک و عنبر سرشت

🔸🔹🔸
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

پارسا تاجیک

مدیر بازنشسته تالار نویسندگان
مقام‌دار بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2020-03-26
نوشته‌ها
909
لایک‌ها
15,060
امتیازها
93
سن
31
کیف پول من
1,548
Points
0
🔹🔸🔹

سام پس آگاهی از این خبر، به مهراب پیام می‌دهد: «با زال دستان به‌مهمانی تو می‌آئیم تا مقدمات این ازدواج را فراهم کنیم.» مهراب شادمان می‌شود و بر سیندخت آفرین می‌گوید که: «تو با عقل و تدبیر خود باعث شدی ما با خاندان بزرگی پیوند سازیم و سرافراز گردیم.» سپس جشن بزرگی برپا می‌کنند و دو دلداده به ازدواج هم در می‌آیند. بعد از رفتن سام و عروس و داماد به زابلستان، در آنجا نیز به جشن و شادی می‌نشینند. آنگاه سام، پسرش زال را بر تخت فرمانروایی زابل می‌نشاند و خود برای جنگ با دشمنان به مازندران می‌رود.

و اما مابقی داستان:

🔸🔹🔸
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

پارسا تاجیک

مدیر بازنشسته تالار نویسندگان
مقام‌دار بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2020-03-26
نوشته‌ها
909
لایک‌ها
15,060
امتیازها
93
سن
31
کیف پول من
1,548
Points
0
🔹🔸🔹

همی راند دستان گرفته شتاب/
چو پرنده مرغ و چو کشتی برآب

کسی را نبد ز آمدنش آگهی/
پذیره نرفتند با فرهی

خروشی برآمد ز پرده سرای/
که آمد ز ره زال فرخنده‌رای

پذیره شدش سام یل شادمان/
همی داشت اندر برش یک زمان

فرود آمد از باره ب*و*سید خاک/
بگفت آن کجا دید و بشنید پاک

نشست از بر تخت پرمایه سام/
ابا زال خرم دل و شادکام

سخنهای سیندخت گفتن گرفت/
ل*بش گشت خندان نهفتن گرفت

چنین گفت کامد ز کابل پیام/
پیمبر زنی بود سیندخت نام

ز من خواست پیمان و دادم زمان/
که هرگز نباشم بدو بدگمان

ز هر چیز کز من به خوبی بخواست/
سخنها بران برنهادیم راست

نخست آنکه با ماه کابلستان/
شود جفت خورشید زابلستان

دگر آنکه زی او به مهمان شویم/
بران دردها پاک درمان شویم

فرستاده‌ای آمد از نزد اوی/
که پردخته شد کار بنمای روی

کنون چیست پاسخ فرستاده را/
چه گوییم مهراب آزاده را

ز شادی چنان شد دل زال سام/
که رنگش سراپای شد لعل فام

چنین داد پاسخ که ای پهلوان/
گر ایدون که بینی به روشن روان

سپه رانی و ما به کابل شویم/
بگوییم زین در سخن بشنویم

به دستان نگه کرد فرخنده سام/
بدانست کورا ازین چیست کام
😊😊😊😊
سخن هر چه از دخت مهراب نیست/
به نزدیک زال آن جز از خواب نیست

هیونی برافگند مرد دلیر/
بدان تا شود نزد مهراب شیر

بگوید که آمد سپهبد ز راه/
ابا زال با پیل و چندی سپاه

فرستاده تازان به کابل رسید/
خروشی برآمد چنان چون سزید

چنان شاد شد شاه کابلستان/
ز پیوند خورشید زابلستان

🔸🔹🔸
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

پارسا تاجیک

مدیر بازنشسته تالار نویسندگان
مقام‌دار بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2020-03-26
نوشته‌ها
909
لایک‌ها
15,060
امتیازها
93
سن
31
کیف پول من
1,548
Points
0
🔹🔸🔹

بزد نای مهراب و بربست تک رمان/
بیاراست لشکر چو چشم خروس

همی رفت ازین گونه تا پیش سام/
فرود آمد از اسپ و بگذارد گام

گرفتش جهان پهلوان در کنار/
بپرسیدش از گردش روزگار

شه کابلستان گرفت آفرین/
چه بر سام و بر زال زر همچنین

یکی تاج زرین نگارش گهر/
نهاد از بر تارک زال زر

به کابل رسیدند خندان و شاد/
سخنهای دیرینه کردند یاد

برون رفت سیندخت با بندگان/
میان بسته سیصد پرستندگان

مر آن هر یکی را یکی جام زر/
به دست اندرون پر ز مشک و گهر

همه سام را آفرین خواندند/
پس از جام گوهر برافشاندند

بخندید و سیندخت را سام گفت/
که رودابه را چند خواهی نهفت
😊😊😊😊
بدو گفت سیندخت هدیه کجاست/
اگر دیدن آفتابت هواست
👌👌👌👌
چنین داد پاسخ به سیندخت سام/
که ازمن بخواه آنچه آیدت کام
👍👍👍👍
برفتند تا خانهٔ زرنگار/
کجا اندرو بود خرم بهار

نگه کرد سام اندران ماه روی/
یکایک شگفتی بماند اندروی

ندانست کش چون ستاید همی/
برو چشم را چون گشاید همی

بفرمود تا رفت مهراب پیش/
ببستند عقدی برآیین و کیش

به یک تختشان شاد بنشاندند/
عقیق و زبرجد برافشاندند

سر ماه با افسر نام دار/
سر شاه با تاج گوهرنگار

بیاورد پس دفتر خواسته/
یکی نخست گنج آراسته

برو خواند از گنجها هر چه بود/
که گوش آن نیارست گفتی شنود

برفتند از آنجا به جای نشست/
ببودند یک هفته با می به دست

وز ایوان سوی باغ رفتند باز/
سه هفته به شادی گرفتند ساز

بزرگان کشورش با دست بند/
کشیدند بر پیش کاخ بلند

سر ماه ، سام نریمان برفت/
سوی سیستان روی بنهاد تفت

ابا زال و با لشکر و پیل و تک رمان/
زمانه رکاب ورا داد ب*و*س

چو سیندخت و مهراب و پیوند خویش/
سوی سیستان روی کردند پیش

برفتند شادان دل و خوش منش/
پر از آفرین ل*ب ز نیکی کنش

رسیدند پیروز تا نیمروز/
چنان شاد و خندان و گیتی فروز

یکی بزم سام آنگهی ساز کرد/
سه روز اندران بزم بگماز کرد

پس آنگاه سیندخت آنجا بماند/
خود و لشکرش سوی کابل براند

سپرد آن زمان پادشاهی به زال/
برون برد لشکر به فرخنده فال

سوی گرگساران شد و باختر/
درفش خجسته برافراخت سر

شوم گفت کان پادشاهی مراست/
دل و دیده با ما ندارند راست

منوچهر منشور آن شهر بر/
مرا داد و گفتا همی دار و خوار

بترسم ز آشوب بد گوهران/
به ویژه ز گردان مازنداران

بشد سام یکزخم و بنشست زال/
می و مجلس آراست و بفراخت یال


پایان داستان زال و رودابه

🔸🔹🔸
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا