• رمان ققنوس آتش به قلم مونا ژانر تخیلی، مافیایی/جنایی، اجتماعی، عاشقانه کلیک کنید
  • رمان عاشقانه و جنایی کاراکال به قلم حدیثه شهبازی کلیک کنید
  • خرید رمان عاشقانه، غمگین، معمایی دلداده به دلدار فریبا میم قاف کلیک کنید

مهم ✏نویسنده جان، شاهنامه بخوان

ساعت تک رمان

پارسا تاجیک

مدیر بازنشسته تالار نویسندگان
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2020-03-26
نوشته‌ها
917
لایک‌ها
15,330
امتیازها
93
سن
31
کیف پول من
1,609
Points
0
داستان زال و رودابه (عشق پهلوان )

کنون پرشگفتی یکی داستان
<بپیوندم از گفتهٔ باستان

نگه کن که مر سام را روزگار
<چه بازی نمود ای پسر گوش دار

نبود ایچ فرزند مرسام را
<دلش بود جویندهٔ کام را

نگاری بد اندر شبستان اوی
<ز گلبرگ رخ داشت و ز مشک موی

از آن ماهش امید فرزند بود
<که خورشید چهر و برومند بود

ز سام نریمان همو بارداشت
<ز بارگران تنش آزار داشت

ز مادر جدا شد بران چند روز
<نگاری چو خورشید گیتی فروز

به چهره چنان بود تابنده شید
<ولیکن همه موی بودش سپید

پسر چون ز مادر بران گونه زاد
<نکردند یک هفته بر سام یاد
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

پارسا تاجیک

مدیر بازنشسته تالار نویسندگان
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2020-03-26
نوشته‌ها
917
لایک‌ها
15,330
امتیازها
93
سن
31
کیف پول من
1,609
Points
0
🔸🔹🔸🔹🔸

سام نیرم حاکم سیستان ،پهلوان یگانه ایران زمین در زمان منوچهر بود.او که هیچ فرزندی نداشت در آرزوی فرزندی از همسر زیبای خود بود.
این آرزوی او برآورده می‌شود اما فرزند او سپید موی است.
تا یک هفته این موضوع را از سام مخفی نگه می دارند .

🔸🔸🔸

کسی سام یل را نیارست گفت/
که فرزند پیر آمد از خوب جفت

یکی دایه بودش به کردار شیر/
بر پهلوان اندر آمد دلیر

پس پردهٔ تو در ای نامجوی/
یکی پور پاک آمد از ماه روی

تنش نقرهٔ سیم و رخ چون بهشت/
برو بر نبینی یک اندام زشت

از آهو همان کش سپیدست موی/
چنین بود بخش تو ای نامجوی
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

پارسا تاجیک

مدیر بازنشسته تالار نویسندگان
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2020-03-26
نوشته‌ها
917
لایک‌ها
15,330
امتیازها
93
سن
31
کیف پول من
1,609
Points
0
🔹🔹🔹

لاجرم به سام می‌گویند که خدا کودک زیبایی به او عطا کرده و تنها عیب بچه همان سپیدی موی اوست.
🔸🔸

فرود آمد از تخت سام سوار/
به پرده درآمد سوی نوبهار

چو فرزند را دید مویش سپید/
ببود از جهان سر به سر ناامید

سوی آسمان سربرآورد راست/
<ز دادآور آنگاه فریاد خواست

اگر من گناهی گران کرده‌ام/
وگر کیش آهرمن آورده‌ام

به پوزش مگر کردگار جهان/
به من بر ببخشاید اندر نهان

چه گویم که این بچهٔ دیو چیست/
پلنگ و دورنگست و گرنه پریست

ازین ننگ بگذارم ایران زمین/
نخواهم برین بوم و بر آفرین
🔹🔹
سام که این نقص مادرزادی کودکش را ننگی برای خود می‌شمارد؛ دستور می‌دهد کودک را در کوهستان البرز رها کنند تا طعمه‌ی پرندگان و درندگان شود.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

پارسا تاجیک

مدیر بازنشسته تالار نویسندگان
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2020-03-26
نوشته‌ها
917
لایک‌ها
15,330
امتیازها
93
سن
31
کیف پول من
1,609
Points
0
🔸🔸
بفرمود پس تاش برداشتند/
از آن بوم و بر دور بگذاشتند

بجایی که سیمرغ را خانه بود/
بدان خانه این خرد بیگانه بود

نهادند بر کوه و گشتند باز/
برآمد برین روزگاری دراز

چنان پهلوان زادهٔ بیگناه/
ندانست رنگ سپید از سیاه

پدر مهر و پیوند بفگند خوار/
جفا کرد بر کودک شیرخوار
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

پارسا تاجیک

مدیر بازنشسته تالار نویسندگان
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2020-03-26
نوشته‌ها
917
لایک‌ها
15,330
امتیازها
93
سن
31
کیف پول من
1,609
Points
0
🔹🔹🔹

سیمرغ که در پی غذا برای بچه های خویش بود صدای گریه کودک را شنید و به سوی او رفت و کودک را برداشت تا طعمه بچه های خود کند .
🔸🔸
چو سیمرغ را بچه شد گرسنه/
به پرواز بر شد دمان از بنه

یکی شیرخواره خروشنده دید/
زمین را چو دریای جوشنده دید

ز خاراش گهواره و دایه خاک/
تن از جامه دور و ل*ب از شیر پاک

فرود آمد از ابر ، سیمرغ و چنگ/
بزد برگرفتش از آن گرم سنگ

ببردش دمان تا به البرز کوه/
که بودش بدانجا کنام و گروه

سوی بچگان برد تا بشکرند/
بدان نالهٔ زار او ننگرند
🔹🔹
ناگهان خداوند مهر زال را به دل سیمرغ و فرزندانش نهاد و بر او رحم کردند و سیمرغ تصمیم میگیرد او را پرورش دهد . بدین منوال روزگار سپری شد و زال بزرگ شد.
🔸🔸
ببخشود یزدان نیکی‌دهش/
کجا بودنی داشت اندر بوش

نگه کرد سیمرغ با بچگان/
بران خرد خون از دو دیده چکان

شگفتی برو بر فگندند مهر/
بماندند خیره بدان خوب چهر

بدین گونه تا روزگاری دراز/
برآورد داننده بگشاد راز

چو آن کودک خرد پر مایه گشت/
برآن کوه بر روزگاری گذشت
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

پارسا تاجیک

مدیر بازنشسته تالار نویسندگان
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2020-03-26
نوشته‌ها
917
لایک‌ها
15,330
امتیازها
93
سن
31
کیف پول من
1,609
Points
0
🔹🔹🔹

پس از سال‌ها سام فرزندش را به ‌خواب می‌بیند که زیبا و قوی و دلاور شده است. در خواب کسی به او پرخاش می‌کند که: «ای مرد! چرا خداوند را ناسپاسی کردی و فرزند معصومت را بی‌پناه در کوهستان رها نمودی؟ تو موی سپیدش را دیدی اما جسم و روح پاک ایزدیش را ندیدی. تو چگونه پدری هستی که اکنون باید پرنده‌ای از فرزندت نگهداری کند؟»
سام بیدار می‌شود و از کرده‌ی خویش پشیمان می‌گردد. او با سپاهیانش به کوهستان البرز می‌رود. اما آشیانه‌ی سیمرغ آن‌چنان بلند است که دسترسی به آن امکان ندارد.
🔸🔸

به سام نریمان رسید آگهی/
از آن نیک پی پور با فرهی

شبی از شبان د*اغ دل خفته بود/
ز کار زمانه برآشفته بود

چنان دید در خواب کز هندوان/
یکی مرد بر تازی اسپ دوان

ورا مژده دادی به فرزند او/
بران برز شاخ برومند او
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

پارسا تاجیک

مدیر بازنشسته تالار نویسندگان
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2020-03-26
نوشته‌ها
917
لایک‌ها
15,330
امتیازها
93
سن
31
کیف پول من
1,609
Points
0
چو بیدار شد بخردان را بخواند/
سران سپه را همه برنشاند

بیامد دمان سوی آن کوهسار/
که افگندگان را کند خواستار

ابر آفریننده کرد آفرین/
بمالید رخسارگان بر زمین

همی گفت کای برتر از جایگاه/
ز روشن روان و ز خورشید و ماه

گرین کودک از پاک پشت منست/
نه از تخم بد گوهر آهرمنست

از این بر شدن بنده را دست گیر/
مرین پر گنه را تو اندرپذیر
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

پارسا تاجیک

مدیر بازنشسته تالار نویسندگان
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2020-03-26
نوشته‌ها
917
لایک‌ها
15,330
امتیازها
93
سن
31
کیف پول من
1,609
Points
0
🔹🔹🔹

سیمرغ، لشکریان را می‌بیند و در میابد که به‌دنبال جوان سپیدموی (که او را دستان نامیده) آمده‌اند. سیمرغ به دستان می‌گوید: «ای دلاور! گرچه تو مثل فرزندم هستی اما جایگاه تو در میان انسان‌هاست و باید به نزد پدر و مادرت بروی. من همیشه‌ دایه‌ی تو خواهم بود . و پری از بالم را به تو می‌دهم تا هرگاه به من احتیاج داشتی بر آتش نهی تا به‌نزدت بیایم و یاریت کنم. سیمرغ پس از خداحافظی او را به‌نزد سام و لشکریانش ‌می‌برد.
🔸🔸

ز پروازش آورد نزد پدر/
رسیده به زیر برش موی سر

تنش پیلوار و به رخ چون بهار/
پدر چون بدیدش بنالید زار

فرو برد سر پیش سیمرغ زود/
نیایش همی بآفرین برفزود

سراپای کودک همی بنگرید/
همی تاج و تخت کئی را سزید

برو و بازوی شیر و خورشید روی/
دل پهلوان دست شمشیر جوی

سپیدش مژه دیدگان قیرگون/
چو بسد ل*ب و رخ به مانند خون

دل سام شد چون بهشت برین/
بران پاک فرزند کرد آفرین

به من ای پسر گفت دل نرم کن/
گذشته مکن یاد و دل گرم کن

منم کمترین بنده یزدان پرست/
ازان پس که آوردمت باز دست

پذیرفته‌ام از خدای بزرگ/
که دل بر تو هرگز ندارم سترگ

بجویم هوای تو ازنیک و بد/
ازین پس چه خواهی تو چونان سزد
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

پارسا تاجیک

مدیر بازنشسته تالار نویسندگان
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2020-03-26
نوشته‌ها
917
لایک‌ها
15,330
امتیازها
93
سن
31
کیف پول من
1,609
Points
0
🔹🔸🔹🔸🔹🔸

تمام ایران زمین جشن برپا میشود و منوچهر پادشاه ایران نیز از این که دل سام شاد است ، مسرور میگردد.

پس از مدتی ، روزی زال با خدمتگزارانش برای شکار به سرزمین‌های اطراف می‌رود. پس از چندین روز شکار و بزم و شادی به ن*زد*یک*ی کابلستان می‌رسد. فرمانروای کابل (مردی به‌نام مهراب از نسل ضحاک) باج‌گزار زابلستان و تحت‌سلطه‌ی حکومت ایران است. وقتی خبر رسیدن فرزند سام به مهراب می‌رسد با سپاهیان و غلامان بسیار به‌استقبال او می‌رود و هدایای گرانبهائی تقدیم او می‌کند. زال به‌افتخار او جشنی برگزار می‌کند و با هم به‌شادی می‌نشینند.
🔸🔸

ز زابل به کابل رسید آن زمان/
گرازان و خندان و دل شادمان

یکی پادشا بود مهراب نام/
زبر دست با گنج و گسترده کام

به بالا به کردار آزاده سرو/
به رخ چون بهار و به رفتن تذرو

دل بخردان داشت و مغز ردان/
دو کتف یلان و هش موبدان

ز ضحاک تازی گهر داشتی/
به کابل همه بوم و برداشتی

همی داد هر سال مر سام ساو/
که با او به رزمش نبود ایچ تاو
🔹🔹

ومهراب از زال پذیرایی میکند
🔸🔸

چو آگه شد از کار دستان سام/
ز کابل بیامد بهنگام بام

ابا گنج و اسپان آراسته/
غلامان و هر گونه‌ای خواسته

چو آمد به دستان سام آگهی/
که مهراب آمد بدین فرهی

پذیره شدش زال و بنواختش/
به آیین یکی پایگه ساختش

سوی تخت پیروزه باز آمدند/
گشاده دل و بزم ساز آمدند
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

پارسا تاجیک

مدیر بازنشسته تالار نویسندگان
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2020-03-26
نوشته‌ها
917
لایک‌ها
15,330
امتیازها
93
سن
31
کیف پول من
1,609
Points
0
🔹🔹🔹

زال به‌افتخار مهراب جشنی برگزار می‌کند و با هم به‌شادی می‌نشینند.
🔸🔸

یکی پهلوانی نهادند خوان/
نشستند بر خوان با فرخان

گسارندهٔ می ، می ‌آورد و جام/
نگه کرد مهراب را پورسام

خوش آمد هماناش دیدار او
دلش تیز تر گشت در کار او/
🔹🔹

پس از رفتن مهراب، زال به‌همراهانش می‌گوید: «گمان نکنم در تمام کشور مردی برومندتر و خوب‌چهره‌تر از مهراب باشد.»
🔸🔸

چنین گفت با مهتران زال زر/
که زیبنده‌تر زین که بندد کمر
🔹🔹

یکی از دلیران می‌گوید: «مهراب دختری به نام رودابه دارد که زیبایی و رعنایی او زبان‌زد مردم است.»
🔸🔸

یکی نامدار از میان مهان/
چنین گفت کای پهلوان جهان

پس پردهٔ او یکی دخترست/
که رویش ز خورشید روشن‌ترست

ز سر تا به پایش به کردار عاج/
به رخ چون بهشت و به بالا چو ساج

بران سفت سیمنش مشکین کمند/
سرش گشته چون حلقهٔ پای‌بند

دو چشمش بسان دو نرگس بباغ/
مژه تیرگی برده از پر زاغ

دو ابرو بسان کمان طراز/
برو توز پوشیده ازمشک ناز

بهشتیست سرتاسر آراسته /
پر آرایش و رامش و خواسته
🔹🔹

زال با شنیدن وصف رودابه، مهر او را به دل می‌گیرد و شبانه‌روز از فکر او بیرون نمی‌رود.
🔸🔸

برآورد مر زال را دل به جوش/
چنان شد کزو رفت آرام وهوش

شب آمد پر اندیشه بنشست زال/
به نادیده برگشت بی‌خورد و هال
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
بالا