مهم ✏نویسنده جان، شاهنامه بخوان

ساعت تک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

پارسا تاجیک

مدیر بازنشسته تالار نویسندگان
مقام‌دار بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2020-03-26
نوشته‌ها
909
لایک‌ها
15,060
امتیازها
93
سن
31
کیف پول من
1,548
Points
0
🔹🔹🔹

روزی مهراب به خیمه‌گاه زال
می‌رود و از او دعوت می‌کند که در شهر کابل مهمان او باشد.
🔸🔸

بدو گفت مهراب کای پادشا/
سرافراز و پیروز و فرمان روا

مرا آرزو در زمانه یکیست/
که آن آرزو بر تو دشوار نیست

که آیی به شادی سوی خان من/
چو خورشید روشن کنی جان من
🔹🔹

اما زال عذر می‌آورد و میگوید که پدرم سام و منوچهر شاه راضی نیستند که من بر سفره‌ی مردی از نسل ضحاک بنشینم.
🔸🔸

چنین داد پاسخ که این رای نیست/
به خان تو اندر مرا جای نیست

نباشد بدین سام همداستان/
همان شاه چون بشنود داستان

که ما می‌گساریم و مستان شویم/
سوی خانهٔ بت پرستان شویم
🔸🔸

مهراب غمگین به کاخ خودش بازمی‌گردد. سیندخت، همسر و رودابه دختر مهراب از او وصف زال را می‌پرسند که: «آیا او که با پرنده‌ای بزرگ شده است؛ آداب و رسوم انسان‌ها را می‌داند؟»
🔹🔹

بپرسید سیندخت مهراب را/
ز خوشاب بگشاد عناب را

چه مردست این پیر سر پور سام/
همی تخت یاد آیدش گر کنام

خوی مردمی هیچ دارد همی/
پی نامداران سپارد همی
🔹🔹

مهراب جواب می‌دهد که: «هرگز جوانی به دلیری و بخشندگی او ندیده‌ام و از کمال و جمال عیبی جز موی سپید ندارد که این سپیدی نیز برازنده‌ی اوست و بر زیباییش افزوده است .»
🔸🔸

چنین داد مهراب پاسخ بدوی/
که ای سرو سیمین بر ماه روی

به گیتی در از پهلوانان گرد/
پی زال زر کس نیارد سپرد

دل شیر نر دارد و زور پیل/
دو دستش به کردار دریای نیل

چو برگاه باشد دُرافشان بود/
چو در جنگ باشد سرافشان بود

رخش پژمرانندهٔ ارغوان/
جوان سال و بیدار و بختش جوان

به کین اندرون چون نهنگ بلاست/
به زین اندرون تیز چنگ اژدهاست

نشانندهٔ خاک در کین بخون/
فشانندهٔ خنجر آبگون

از آهو همان کش سپیدست موی/
بگوید سخن مردم عیب جوی

سپیدی مویش بزیبد همی/
تو گویی که دلها فریبد همی
🔹🔹

رودابه نیز ندیده عاشق زال می‌شود.
🔸🔸

چو بشنید رودابه آن گفت‌گوی/
برافروخت و گلنارگون کرد روی

دلش گشت پرآتش از مهر زال/
ازو دور شد خورد و آرام و هال

چو بگرفت جای خرد آرزوی/
دگر شد به رای و به آیین و خوی

🔸🔹🔸🔹
ادامه این داستان در شبهای آینده تقدیم شما عزیزان می شود.............
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

پارسا تاجیک

مدیر بازنشسته تالار نویسندگان
مقام‌دار بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2020-03-26
نوشته‌ها
909
لایک‌ها
15,060
امتیازها
93
سن
31
کیف پول من
1,548
Points
0
🔹🔹🔸🔸

توصیف رودابه توسط حکیم طوس

بسیار زیباست

🔸🔸🔹🔹

چنان بد که مهراب روزی پگاه/
برفت و بیامد ازان بارگاه

گذر کرد سوی شبستان خویش/
همی گشت بر گرد بستان خویش

دو خورشید بود اندر ایوان او/
چو سیندخت و رودابهٔ ماه روی

بیاراسته همچو باغ بهار/
سراپای پر بوی و رنگ و نگار

شگفتی برودابه اندر بماند/
همی نام یزدان بروبر بخواند

یکی سرو دید از برش گرد ماه/
نهاده ز عنبر به سر بر کلاه

به دیبا و گوهر بیاراسته/
بسان بهشتی پر از خواسته
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

پارسا تاجیک

مدیر بازنشسته تالار نویسندگان
مقام‌دار بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2020-03-26
نوشته‌ها
909
لایک‌ها
15,060
امتیازها
93
سن
31
کیف پول من
1,548
Points
0
هنگامی که سیندخت از مهراب در مورد زال پرسش میکند، مهراب جواب می‌دهد که: «هرگز جوانی به دلاور و بخشندگی او ندیده‌ام و از کمال و جمال عیبی جز موی سپید ندارد که این سپیدی نیز برازنده‌ی اوست.» رودابه نیز ندیده و با تعاریف عاشق زال می‌شود.

چو بشنید رودابه آن گفت‌گوی/
برافروخت و گلنارگون کرد روی

دلش گشت پرآتش از مهر زال/
ازو دور شد خورد و آرام و هال

چو بگرفت جای خرد آرزوی/
دگر شد به رای و به آیین و خو

رودابه عشق خود را به پنج نفر از ندیمه هایش که همراز و هم‌نشین او هستند می‌گوید و آنها چاره را در این می‌بینند که به بهانه‌ی گل چیدن به‌ن*زد*یک*ی لشگرگاه زال بروند و خبری بگیرند. ندیمه ها‌ لباس‌های زیبا پوشیده و به‌بهانه گل چیدن به کنار رودی که در آن سوی لشگرگاه برپاست می‌روند.

بدان بندگان خردمند گفت/
که بگشاد خواهم نهان از نهفت

شما یک به یک رازدار منید/
پرستنده و غمگسار منید

که من عاشقم همچو بحر دمان/
ازو بر شده موج تا آسمان

پر از پور سامست روشن دلم/
به خواب اندر اندیشه زو نگسلم

یکی چاره باید کنون ساختن/
دل و جانم از رنج پرداختن

نه قیصر بخواهم نه فغفور چین/
نه از تاجداران ایران زمین

به بالای من پور سامست زال/
ابا بازوی شیر و با برز و یال

گرش پیرخوانی همی گر جوان/
مرا او بجای تنست و روان

مرا مهر او دل ندیده گزید/
همان دوستی از شنیده گزید

برو مهربانم به بر روی و موی/
به سوی هنر گشتمش مهرجوی

به دیبای رومی بیاراستند/
سر زلف برگل بپیراستند

برفتند هر پنج تا رودبار/
ز هر بوی و رنگی چو خرم بهار

همی گل چدند از ل*ب رودبار/
رخان چون گلستان و گل در کنار
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

پارسا تاجیک

مدیر بازنشسته تالار نویسندگان
مقام‌دار بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2020-03-26
نوشته‌ها
909
لایک‌ها
15,060
امتیازها
93
سن
31
کیف پول من
1,548
Points
0
🔹🔸🔹🔸

زال آنان را می‌بیند و وقتی می‌فهمد آنان ندیمه‌گان رودابه هستند به بهانه‌ی شکار ابتدا خدمتکار و سپس خودش به نزد آنان می‌رود و هنر پهلوانی خودش را به نمایش میگذارد.
🔸🔸

به نزد پری چهرگان رفت زال/
کمان خواست از ترک و بفراخت یال

پیاده همی رفت جویان شکار/
خشیشار دید اندر آن رودبار

نگه کرد تا مرغ برخاست ز آب/
یکی تیره بنداخت اندر شتاب

ز پروازش آورد گردان فرود/
چکان خون و وشی شده آب رو

🔹🔹
یکی از ندیمه ها از زال می پرسدکه تو کیستی?

🔸🔸
پرستنده پرسید کای پهلوان/
سخن گوی و بگشای شیرین زبان

که این شیر بازو گو پیلتن/
چه مردست و شاه کدام انجمن

🔹🔹
همراه زال ل*ب های خود را به دندان میگزد و میگوید که این پهلوان پور سام ،است و نامش زال می باشد

🔸🔸
پری روی دندان به ل*ب برنهاد/
مکن گفت ازین گونه از شاه یاد

شه نیمروزست فرزند سام/
که دستانش خوانند شاهان به نام

🔹🔹
ندیمه به غلام زال میگوید که هیچ مگوی، مهراب دختری دارد که از سرور تو برتر است. و بدین گونه با زیرکی خودشان را معرفی میکنند.

🔸🔸
پرستنده با کودک ماه روی/
بخندید و گفتش که چندین مگوی

که ماهیست مهراب را در سرای/
به یک سر ز شاه تو برتر بپای

به بالای ساج است و همرنگ عاج/
یکی ایزدی بر سر از مشک تاج

دو نرگس دژم و دو ابرو به خم/
ستون دو ابرو چو سیمین قلم

دهانش به تنگی دل مستمند/
سر زلف چون حلقهٔ پای‌بند

دو جادوش پر خواب و پرآب روی/
پر از لاله رخسار و پر مشک موی

پرستندگان هر یکی آشکار/
همی کرد وصف رخ آن نگار

بدین چاره تا آن ل*ب لعل فام/
کند آشنا با ل*ب پور سام

🔹🔹
غلام زال خندان بسوی او باز میگردد ، وزال علت شادی او را میپرسد.زال نیز از این موضوع
بسیار مسرور میگردد.

🔸🔸
از ایشان چو برگشت خندان غلام/
بپرسید از و نامور پور سام

که با تو چه گفت آن که خندان شدی/
گشاده ل*ب و سیم دندان شدی

بگفت آنچه بشنید با پهلوان/
ز شادی دل پهلوان شد جوان

🔹🔹
زال به غلام خود میگوید به ندیمه ها بگو تا از اینجا نروند تا به آنان پاداش بدهم .و پیغامی هم برای رودابه فرستاد.

🔸🔸
درم خواست و دینار و گوهر ز گنج/
گرانمایه دیبای زربفت پنج

بفرمود کاین نزد ایشان برید/
کسی را مگوئید و پنهان برید

نباید شدن شان سوی کاخ باز/
بدان تا پیامی فرستم به راز

🔹🔹
و ندیمگان دانستند که زال به دام عشق گرفتار شد.

🔸🔸
پرستنده گفتند یک با دگر/
که آمد به دام اندرون شیر نر

کنون کار رودابه و کام زال/
به جای آمد و این بود نیک فال

🔹🔹
ندیمه ها برای زال پیغام می آورند که رودابه نیز خواستار دیدار وی است و شیفته او شده است. زال از ایشان چاره خواست و آنان گفتند شبانه به کاخ رودابه بیا.

🔸🔸
که اکنون چه چارست با من بگوی/
یکی راه جستن به نزدیک اوی

که ما را دل و جان پر از مهر اوست/
همه آرزو دیدن چهر اوست
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

پارسا تاجیک

مدیر بازنشسته تالار نویسندگان
مقام‌دار بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2020-03-26
نوشته‌ها
909
لایک‌ها
15,060
امتیازها
93
سن
31
کیف پول من
1,548
Points
0
🔹🔸🔹🔸

پرستنده گفتا چو فرمان دهی/
گذاریم تا کاخ سرو سهی

خرامد مگر پهلوان با کمند/
به نزدیک دیوار کاخ بلند

کند حلقه در گر*دن کنگره/
شود شیر شاد از شکار بره

🔹🔹
زال با ندیمه‌گان قرار می‌گذارد شب‌هنگام به دیدار رودابه برود. چون شب می‌رسد رودابه به کاخی آراسته می‌رود و خدمتکاری را می‌فرستد که زال را به کاخ راهنمایی کند. وقتی زال به کاخ می‌رسد، رودابه بر بام کاخ منتظر اوست.
🔹🔸🔹🔸
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

پارسا تاجیک

مدیر بازنشسته تالار نویسندگان
مقام‌دار بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2020-03-26
نوشته‌ها
909
لایک‌ها
15,060
امتیازها
93
سن
31
کیف پول من
1,548
Points
0
🔹🔸🔹🔸

خدمتکاران به زال خبر میدهند که همه چیز اماده دیدار دو دل باخته است.
پور سام شبانه به کاخ رودابه میرود. رودابه از بالای کاخ خود ، زال را میبیند.

🔸🔸
پرستنده شد سوی دستان سام/
که شد ساخته کار بگذار گام

🔹🔹
زال به سمت کاخ حرکت میکند ، و هنگامی که رودابه او را از بالای کاخ میبیند، به او خوش امد میگوید.

🔸🔹🔸🔹
🔹🔸🔹🔸

رودابه گیسوی بلند خود را از بام کاخ به پائین می‌ریزد تا زال از آن کمندی بسازد و به بالای کاخ بیاید.

🔸🔸
پری روی گفت سپهبد شنود/
سر شَعر گلنار بگشاد زود

کمندی گشاد او ز سرو بلند/
کس از مشک زان سان نپیچد کمند

بدو گفت بر تاز و برکش میان/
بر شیر بگشای و چنگ کیان

بگیر این سیه گیسو از یک سوم/
<ز بهر تو باید همی گیسوم

🔹🔹
زال بر گیسوی رودابه ب*وسه میزند و می‌گوید: «هرگز مباد که من گیسوی مشک‌بوی تو را کمند سازم»

🔸🔸
نگه کرد زال اندران ماه روی/
شگفتی بماند اندران روی و موی

چنین داد پاسخ که این نیست داد/
چنین روز خورشید روشن مباد

که من دست را خیره بر جان زنم/
برین خسته دل تیز پیکان زنم

کمند از رهی بستد و داد خم/
<بیفگند خوار و نزد ایچ دم

به حلقه درآمد سر کنگره/
<برآمد ز بن تا به سر یکسره

🔹🔹
و زال با کمند خود به بالای کاخ میرود.
رودابه دستان زال را میگرد. زال از زیبایی رودابه شگفت زده میشود.

🔸🔸
چو بر بام آن باره بنشست باز/
برآمد پری روی و بردش نماز

گرفت آن زمان دست دستان به دست/
برفتند هر دو به کردار م*ست

سوی خانهٔ زرنگار آمدند/
بران مجلس شاهوار آمدند

شگفت اندرو مانده بد زال زر/
برآن روی و آن موی و بالا و فر

ابا یاره و طوق و با گوشوار/
ز دینار و گوهر چو باغ بهار

دو رخساره چون لاله اندر سمن/
سر جعد زلفش شکن بر شکن

🔹🔹
زال به رودابه می‌گوید: «من دلباخته‌ی توام و جز تو کسی را به‌همسری برنمی‌گزینم، اما چه کنم که پدرم و پادشاه ایران نمی‌پذیرند که من دختری از نسل ضحاک به زنی گیرم.»

🔸🔸
سپهبد چنین گفت با ماه‌روی/
که ای سرو سیمین بر و رنگ بوی

منوچهر اگر بشنود داستان/
نباشد برین کار همداستان

همان سام نیرم برآرد خروش/
ازین کار بر من شود او بجوش

ولیکن نه پرمایه جانست و تن/
همان خوار گیرم بپوشم کفن

پذیرفتم از دادگر داورم/
که هرگز ز پیمان تو نگذرم

شوم پیش یزدان ستایش کنم/
چو ایزد پرستان نیایش کنم

مگر کو دل سام و شاه زمین/
بشوید ز خشم و ز پیکار و کین

جهان آفرین بشنود گفت من/
مگر کاشکارا شوی جفت من


ادامه دارد...
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

پارسا تاجیک

مدیر بازنشسته تالار نویسندگان
مقام‌دار بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2020-03-26
نوشته‌ها
909
لایک‌ها
15,060
امتیازها
93
سن
31
کیف پول من
1,548
Points
0
🔹🔹

زال از نزد رودابه به لشگرگاه باز میگردد و با موبدان و دانایان مشورت می‌کند و آنان پس از آن که مخاطرات این پیوند را گوشزد می‌کنند ، چاره را در آن می‌بینند که زال نامه‌ای به‌پدرش سام بنویسد و خواسته‌ی خود را بیان کند.

🔸🔸
همه موبدان پاسخ آراستند/
<همه کام و آرام او خواستند

یکی نامه باید سوی پهلوان/
<چنان چون تو دانی به روشن روان

ترا خود خرد زان ما بیشتر/
<روان و گمانت به اندیشتر

مگر کو یکی نامه نزدیک شاه/
<فرستد کند رای او را نگاه

منوچهر هم رای سام سوار/
<نپردازد از ره بدین مایه کار

🔹🔹
زال نیز چنین میکند ، و از رنجهای خود یاد میکند و میگوید که به من قول دادی هر آرزویی داشته باشم برآورده میکنم.

🔸🔸
ز مادر بزادم بران سان که دید/
ز گردون به من بر ستمها رسید

پدر بود در ناز و خز و پرند/
مرا برده سیمرغ بر کوه هند

همی پو*ست از باد بر من بسوخت/
زمان تا زمان خاک چشمم بدوخت

همی خواندندی مرا پور سام/
به اورنگ بر سام و من در کنام

🔹🔹
آنگاه به پدر میگوید که من عاشق دختر مهراب کابلی شدم


🔸🔸
من از دخت مهراب گریان شدم/
چو بر آتش تیز بریان شدم

🔹🔹
و پیمان و عهد پدرش را به او گوشزد میکند

🔸🔸
به پیمان چنین رفت پیش گروه/
چو باز آوریدم ز البرز کوه

که هیچ آرزو بر دلت نگسلم/
کنون اندرین است بسته دلم

و انگاه پیکی به سوی پدر روانه میکند.

سواری به کردار آذر گشسپ/
ز کابل سوی سام شد بر دو اسپ

🔸🔹🔸🔹
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

پارسا تاجیک

مدیر بازنشسته تالار نویسندگان
مقام‌دار بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2020-03-26
نوشته‌ها
909
لایک‌ها
15,060
امتیازها
93
سن
31
کیف پول من
1,548
Points
0
🔹🔸🔹🔸

سام ، وقتی نامه را میخواند، بسیار شگفت زده میشود و آن سخنان را نمی پسندد.

🔸🔸
سپهدار بگشاد از نامه بند/
فرود آمد از تیغ کوه بلند

سخنهای دستان سراسر بخواند/
بپژمرد و بر جای خیره بماند

پسندش نیامد چنان آرزوی/
دگرگونه بایستش او را به خوی

🔹🔹
سام با طعنه میگوید که کسی پرورده مرغ است ، اینچنین هم باید رفتار کند.

🔸🔸
چو مرغ ژیان باشد آموزگار/
چنین کام دل جوید از روزگار

🔹🔹
بعد با خود میگوید پیش داوری درست نیست. ضمن اینکه من به او قول دادم، و اگر بد قولی کنم نزد بزرگان قوم سرافکنده میشوم.

🔸🔸
همی گفت اگر گویم این نیست رای/
مکن داوری سوی دانش گرای

سوی شهریاران سر انجمن/
شوم خام گفتار و پیمان شکن

🔹🔹
با خود می اندیشید که چطور ممکن است از کسی که پرورده مرغ است و کسی که از نواده دیو ( ضحاک ) است ، فرزند با اصل و نصبی بوجود بیاید.

🔸🔸
ازین مرغ پرورده وان دیوزاد/
چه گویی چگونه برآید نژاد

🔹🔹
با این افکار به خوابگاه رفت،ولی خوابش نمیبرد.

🔸🔸
سرش گشت از اندیشهٔ دل گران/
بخفت و نیاسوده گشت اندران

🔹🔸🔹
[نگاه حکیم طوس چه زیبا در خصوص افکار ادمی]

🔸🔸
سخن هر چه بر بنده دشوارتر/
دلش خسته‌تر زان و تن زارتر

گشاده‌تر آن باشد اندر نهان/
چو فرمان دهد کردگار جهان

🔹🔹
او با دانایان و ستاره‌شناسان در مورد این پیوند صحبت می‌کند و نظر آنان را می‌خواهد.
ستاره‌شناسان پس از چند روز بررسی طالع و ستاره‌ی زال و رودابه، با شادی مژده می‌دهند که «این پیوند فرخنده و مبارک است و از آن دو فرزندی به‌دنیا می‌آید که پهلوانی دلاور و نابودکننده‌ی دشمنان ایران زمین است.»

🔸🔸
ترا مژده از دخت مهراب و زال/
که باشند هر دو به شادی همال

ازین دو هنرمند پیلی ژیان/
بیاید ببندد به مردی میان

بدو باشد ایرانیان را امید/
ازو پهلوان را خرام و نوید

🔹🔹
سام از این خبر خرسند شد و فرستاده زال را فراخواند و گفت: به زال بگو ، چون با او پیمان بستم ، آنرا نخواهم شکست و هم اینک به نزد شاه خواهم رفت تا این مشکل را حل کنم .

🔸🔸
چو بشنید گفتار اخترشناس/
بخندید و پذرفت ازیشان سپاس

فرستادهٔ زال را پیش خواند/
زهر گونه با او سخنها براند

بگفتش که با او به خوبی بگوی/
که این آرزو را نبد هیچ روی

ولیکن چو پیمان چنین بد نخست/
بهانه نشاید به بیداد جست

من اینک به شبگیر ازین رزمگاه/
سوی شهر ایران گذارم سپاه

سپهبد سوی شهر ایران کشید
سپه را به نزد دلیران کشید

🔹🔹
فرستاده زال به نزد او بازگشت و ماجرای دیدار خود با سام را شرح داد، زال نیز خوشحال شد.

🔸🔸
فرستاده آمد دوان سوی زال/
ابا بخت پیروز و فرخنده فال

گرفت آفرین زال بر کردگار/
بران بخشش گردش روزگار

درم داد و دینار درویش را/
نوازنده شد مردم خویش را

🔸🔹🔸🔹
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

پارسا تاجیک

مدیر بازنشسته تالار نویسندگان
مقام‌دار بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2020-03-26
نوشته‌ها
909
لایک‌ها
15,060
امتیازها
93
سن
31
کیف پول من
1,548
Points
0
🔹🔸🔹🔸

بین زال و رودابه زنی واسطه است که پیغام می‌برد و می‌آورد.

🔸🔸
میان سپهدار و آن سرو بن/
زنی بود گوینده شیرین سخن

پیام آوریدی سوی پهلوان/
هم از پهلوان سوی سرو روان

🔹🔹
هنگامی که نامه‌ی سام مبنی بر موافقت با این پیوند به زال می‌رسد، زال این پیام را به رودابه می‌رساند.

🔸🔸
بدو گفت نزدیک رودابه رو/
بگویش که ای نیک دل ماه نو

سخن چون ز تنگی به سختی رسید/
فراخیش را زود بینی کلید

🔹🔹
و رودابه از شادمانی، انگشتر و جامه‌ای به‌ زنی که این مژده را آورده هدیه می‌دهد.

🔸🔸
پری روی بر زن درم برفشاند/
به کرسی زر پیکرش برنشاند

مه پیکرش سرخ یاقوت و زر/
شده زر همه ناپدید از گهر

🔹🔹
هنگام برگشتن سیندخت مادر رودابه به زن بدگمان می‌شود و با زور و تهدید درمی‌یابد که او واسطه‌ای بین رودابه و مردی بیگانه است .

🔸🔸
زن از حجره آنگه به ایوان رسید/
نگه کرد سیندخت او را بدید

زن از بیم برگشت چون سندروس/
بترسید و روی زمین داد ب*و*س

پر اندیشه شد جان سیندخت ازوی/
به آواز گفت از کجایی بگوی

زمان تا زمان پیش من بگذری/
به حجره درآیی به من ننگری

دل روشنم بر تو شد بدگمان/
بگویی مرا تا زهی گر کمان

🔹🔹
سیندخت از او میپرسد که با رودابه چکار داشتی . زن پاسخ میدهد که من شغلم فروش جواهرات است وبرای رودابه یک تاج و انگشتری آوردم.

🔸🔸
بدو گفت زن من یکی چاره‌جوی/
همی نان فراز آرم از چند روی

بدین حجره رودابه پیرایه خواست/
بدو دادم اکنون همینست راست

بیاوردمش افسر پرنگار/
یکی حلقه پرگوهر شاهوار

🔹🔹
سیندخت گفت آنها را به من نشان بده،زن گفت که آنرا به رودابه داده است.

🔸🔸
بدو گفت سیندخت بنمایی‌ام/
دل بسته ز اندیشه بگشایی‌ام

سپردم به رودابه گفت این دو چیز/
فزون خواست اکنون بیارمش نیز

🔹🔹
سیندخت گفت پول آنرا نشانم بده،زن گفت فردا پول آنرا میدهد.

🔸🔸
بها گفت بگذار بر چشم من/
یکی آب بر زن برین خشم من

درم گفت فردا دهد ماه روی
بها تا نیابم تو از من مجوی

🔹🔹
سیندخت متوجه میشود زن دروغ میگوید . خشمگین میگردد و او را به زمین میزند که ناگهان متوجه خلعت و انگشتری رودابه میشود.

🔸🔸
همی کژ دانست گفتار او/
بیاراست دل را به پیکار او

به خشم اندرون شد ازان زن غمی/
به خواری کشیدش بروی زمی

چو آن جامه‌های گرانمایه دید/
هم از دست رودابه پیرایه دید

🔹🔹
سیندخت رودابه را فرا میخواند خشمگین می‌شود و بر صورت خود میزند و رودابه را سرزنش می‌کند: «که تو از خاندان بزرگی هستی و ننگ‌آور است که پنهانی برای غریبه‌ای پیام بفرستی. این مرد کیست که دل به او داده‌ای؟»

🔸🔸
بفرمود تا دخترش رفت پیش/
همی دست برزد به رخسار خویش

ه رودابه گفت ای سرافراز ماه/
گزین کردی از ناز برگاه چاه

چه ماند از نکو داشتی در جهان/
که ننمودمت آشکار و نهان

ستمگر چرا گشتی ای ماه‌روی/
همه رازها پیش مادر بگوی

که این زن ز پیش که آید همی/
به پیشت ز بهر چه آید همی

سخن بر چه سانست و آن مرد کیست/
که زیبای سربند و انگشتریست

🔹🔹
رودابه از خجالت و همچنین از خشم مادر سر خود را پایین میاندازد و شروع به گریه میکند.

🔸🔸
زمین دید رودابه و پشت پای/
فرو ماند از خشم مادر به جای

فرو ریخت از دیدگان آب مهر/
به خون دو نرگس بیاراست چهر



🔸🔹🔸🔹
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

پارسا تاجیک

مدیر بازنشسته تالار نویسندگان
مقام‌دار بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2020-03-26
نوشته‌ها
909
لایک‌ها
15,060
امتیازها
93
سن
31
کیف پول من
1,548
Points
0
رودابه به مادرش میگوید که من عاشق شدم .

🔸🔸
به مادر چنین گفت کای پر خرد/
همی مهر جان مرا بشکرد

🔹🔹
میگوید که عاشق زال شده است و بدون او زنده نخواهم ماند .

🔸🔸
سپهدار دستان به کابل بماند/
چنین مهر اویم بر آتش نشاند

چنان تنگ شد بر دلم بر جهان/
که گریان شدم آشکار و نهان

نخواهم بُدَن زنده بی‌روی او/
جهانم نیرزد به یک موی او

🔹🔹
رودابه میگوید ما همدیگر را در شبستان من ملاقات کردیم .

🔸🔸
بدان کو مرا دید و بامن نشست/
به پیمان گرفتیم دستش بدست

🔹🔹
حتی برای سام پیغام فرستادیم و او هم در جریان میباشد. سام نیز پاسخ مناسب داد و این زن که تو او را بر زمین زدی و مویش را کشیدی ، پاسخ سام را به من رساند.

🔸🔸
فرستاده شد نزد سام بزرگ/
فرستاد پاسخ به زال سترگ

فرستاده را داد بسیار چیز/
شنیدم همه پاسخ سام نیز

به دست همین زن که کندیش موی/
زدی بر زمین و کشیدی به روی

فرستاده آرندهٔ نامه بود/
مرا پاسخ نامه این جامه بود

🔹🔹
سیندخت شگفت زده میشود ودر عین حال زال را برای رودابه بسیار مناسب میبیند.

🔸🔸
فروماند سیندخت زان گفت‌گوی/
پسند آمدش زال را جفت اوی

🔹🔹
سیندخت میگوید این مسئله کوچکی نیست . زال پهلوان و فرزند جهان پهلوان ، سام نیرم ، است . منوچهر شاه ایران اگر از این موضوع مطلع گردد ، خاک کابل را بباد میدهدو نسل ما را ریشه کن میکند.

🔸🔸
چنین داد پاسخ که این خرد نیست/
چو دستان ز پرمایگان گرد نیست

بزرگست پور جهان پهلوان/
همش نام و هم رای روشن روان

شود شاه گیتی بدین خشمناک/
ز کابل برآرد به خورشید خاک

نخواهد که از تخم ما بر زمین/
کسی پای خوار اندر آرد به زین

🔹🔹
سپس سیندخت از آن زن دلجویی میکند و نگران به خوابگاه خود میرود.

🔸🔸
رها کرد زن را و بنواختش/
چنان کرد پیدا که نشناختش

بیامد ز تیمار گریان بخفت/
همی پو*ست بر تنش گفتی بکفت

🔹🔹
اما ناراحتی سیندخت از چشم مهراب پنهان نمی‌ماند و از او علت ناراحتیش را جویا میشود.

🔸🔸
چو آمد ز درگاه مهراب شاد/
همی کرد از زال بسیار یاد

گرانمایه سیندخت را خفته دید/
رخش پژمریده دل آشفته دید

بپرسید و گفتا چه بودت بگوی/
چرا پژمرید آن چو گلبرگ روی

🔹🔹
سیندخت پاسخ میدهد که آرامش از ما رخت خواهد بست و کشور نابود میشود.

🔸🔸
چنین داد پاسخ به مهراب باز/
که اندیشه اندر دلم شد دراز

ازین کاخ آباد و این خواسته/
وزین تازی اسپان آراسته

وزین بندگان سپهبدپرست/
ازین تاج و این خسروانی نشست

وزین چهره و سرو بالای ما/
وزین نام و این دانش و رای ما

بدین آبداری و این راستی/
زمان تا زمان آورد کاستی

به ناکام باید به دشمن سپرد/
همه رنج ما باد باید شمرد

برینست فرجام و انجام ما/
بدان تا کجا باشد آرام ما

🔹🔹
مهراب خردمندانه میگوید که همه جهان رفتنی است و کسی در این جهان ابدی نخواهد بود .

🔸🔸
به سیندخت مهراب گفت این سخن/
نوآوردی و نو نگردد کهن

سرای سپنجی بدین سان بود/
خرد یافته زو هراسان بود

یکی اندر آید دگر بگذرد/
گذر نی که چرخش همی بسپرد

به شادی و انده نگردد دگر/
برین نیست پیکار با دادگر

🔹🔹
سیندخت به مهراب میگوید نه چنین است که تو میپنداری بلکه به تو میگویم که رودابه عاشق پور سام شده است و زال دل او را برده است .

🔸🔸
بدو گفت سیندخت این داستان/
بروی دگر بر نهد باستان

چنان دان که رودابه را پور سام/
نهانی نهادست هر گونه دام

🔹🔹
باید چاره ای کرد زیرا رودابه دلباخته او شده است.

🔸🔸
ببردست روشن دلش را ز راه/
یکی چاره مان کرد باید نگاه

🔹🔹
من او را پند دادم ولی سودی نداشته و در وی اثر نکرده است.

🔸🔸
بسی دادمش پند و سودش نکرد/
دلش خیره بینم همی روی زرد
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا