مهم ✏نویسنده جان، شاهنامه بخوان

ساعت تک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

پارسا تاجیک

مدیر بازنشسته تالار نویسندگان
مقام‌دار بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2020-03-26
نوشته‌ها
909
لایک‌ها
15,060
امتیازها
93
سن
31
کیف پول من
1,548
Points
0
🔹🔸🔹🔸

مهراب به محض شنیدن این داستان بر پای خواست و شمشیر از نیام برکشید و گفت از خون رودابه رود جاری میکنم.

🔸🔸
چو بشنید مهراب بر پای جست/
نهاد از بر دست شمشیر دست

تنش گشت لرزان و رخ لاجورد/
پر از خون جگر دل پر از باد سرد

همی گفت رودابه را رود خون/
بروی زمین بر کنم هم کنون

🔹🔹
سیندخت که چنین دید برخواست و کمر او را گرفت و گفت از من کوچکتر بشنو که آنچه انجام میدهی با عقل و خرد باشد

🔸🔸
چو این دید سیندخت برپای جست/
کمر کرد بر گردگاهش دو دست

چنین گفت کز کهتر اکنون یکی/
سخن بشنو و گوش دار اندکی

ازان پس همان کن که رای آیدت/
روان و خرد رهنمای آیدت

🔹🔹
مهراب سیندخت را به کناری میزند و میگوید که ای کاش مانند نیاکانم همان دم که دختر دار شدم ، او را میکشتم که امروز این ننگ را نبینم . اگر منوچهر این را بداند کابل را ویران میکند و کسی را زنده نخواهد گذاشت .

🔸🔸
بپیچید و بنداخت او را بدست/
خروشی برآورد چون پیل م*ست

مرا گفت چون دختر آمد پدید/
ببایستش اندر زمان سر برید

نکشتم بگشتم ز راه نیا/
کنون ساخت بر من چنین کیمیا

همم بیم جانست و هم جای ننگ/
چرا بازداری سرم را ز جنگ

اگر سام یل با منوچهر شاه/
بیابند بر ما یکی دستگاه

ز کابل برآید به خورشید دود/
نه آباد ماند نه کشت و درود

🔹🔹
سیندخت میگوید که سام نیز از این موضوع مطلع است و برای همین از جنگ باز گشته و به نزد منوچهر روان شده است و این دیگر یک راز نیست .

🔸🔸
چنین گفت سیندخت با مرزبان/
کزین در مگردان به خیره زبان

کزین آگهی یافت سام سوار/
به دل ترس و تیمار و سختی مدار

وی از گرگساران بدین گشت باز/
گشاده شدست این سخن نیست راز

🔹🔹
مهراب میگوید به من راست بگو.چطور چنین چیزی ممکن است که منوچهر از سام فرمان ببرد و به این پیوند رضایت بدهد

🔸🔸
چنین گفت مهراب کای ماه‌روی/
سخن هیچ با من به کژی مگوی

چنین خود کی اندر خورد با خرد/
که مر خاک را باد فرمان برد

🔹🔹
سیندخت میگوید غم تو غم من است . و او را دلداری میدهد . آنگاه مهراب میگوید که رودابه را به نزد او آورد.

🔸🔸
به سیندخت فرمود پس نامدار/
که رودابه را خیز پیش من آر

🔹🔹
اما سیندخت نگران جان رودابه است .

🔸🔸
بترسید سیندخت ازان تیز مرد/
که او را ز درد اندر آرد به گرد
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

پارسا تاجیک

مدیر بازنشسته تالار نویسندگان
مقام‌دار بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2020-03-26
نوشته‌ها
909
لایک‌ها
15,060
امتیازها
93
سن
31
کیف پول من
1,548
Points
0
🔹🔸🔹

چون سیندخت نگران جان رودابه است ، از مهراب قول میگیرد که به او گزندی نرساند. و مهراب هم قول میدهد(زبان داد) که به او امان بدهد.

🔸🔸
بدو گفت پیمانت خواهم نخست/
به چاره دلش را ز کینه بشست

زبان داد سیندخت را نامجوی/
که رودابه را بد نیارد بروی

🔹🔹
سیندخت از او تشکر میکند و به احترام او به خاک می افتد.

🔸🔸
چو بشنید سیندخت سر پیش اوی/
فرو برد و بر خاک بنهاد روی

🔹🔹
سیندخت خوشحال به پیش رودابه میرود و میگوید زیورهای خود را به کناری بگذار و گریان به سوی پدر برو ، که او از جانت گذشته است .

🔸🔸
بر دختر آمد پر از خنده ل*ب/
گشاده رخ روزگون زیر شب

همی مژده دادش که جنگی پلنگ/
ز گور ژیان کرد کوتاه چنگ

کنون زود پیرایه بگشای و رو/
به پیش پدر شو به زاری بنو

🔹🔹
رودابه میگوید چرا اینکار را بکنم . من پشیمان نیستم و آشکارا میگویم که عاشق زال میباشم(👏👏)

🔸🔸
بدو گفت رودابه پیرایه چیست/
به جای سر مایه بی‌مایه چیست

روان مرا پور سامست جفت/
چرا آشکارا بباید نهفت

🔹🔹
رودابه با زیور و آرایش به نزد پدر میرود.

🔸🔸
به پیش پدر شد چو خورشید شرق/
به یاقوت و زر اندرون گشته غرق

بهشتی بد آراسته پرنگار/
چو خورشید تابان به خرم بهار

🔹🔹
مهراب در دل او را می ستاید و نهانی نام خدا را میبرد ( این نوعی ماشاءالله گفتن است )

🔸🔸
پدر چون ورا دید خیره بماند/
جهان آفرین را نهانی بخواند

🔹🔹
مهراب بر او نهیب میزند که این چکار نابخردانه ایست .

🔸🔸
بدو گفت ای شسته مغز از خرد/
ز پرگوهران این کی اندر خورد

🔹🔹
رودابه از این صحبت پدر خشمگین میشود و چشمان خود را میبندد و هیچ نمیگوید.(حکیم طوس چقدر زیبا توصیف میکند )

🔸🔸
چو بشنید رودابه آن گفت‌وگوی/
دژم گشت و چون زعفران کرد روی

سیه مژه بر نرگسان دژم/
فرو خوابنید و نزد هیچ دم

🔹🔹
هر دو به خوابگاه خود بازمیگردند در حالی که در درون هر دو آشوبی بر پا بود ؛ وبه خدا پناه بردند.

🔸🔸
پدر دل پر از خشم و سر پر ز جنگ/
همی رفت غران بسان پلنگ

سوی خانه شد دختر دل‌شده/
رخان معصفر بزر آژده

به یزدان گرفتند هر دو پناه/
هم این دل شده ماه و هم پیشگاه


🔸🔹🔸
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

پارسا تاجیک

مدیر بازنشسته تالار نویسندگان
مقام‌دار بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2020-03-26
نوشته‌ها
909
لایک‌ها
15,060
امتیازها
93
سن
31
کیف پول من
1,548
Points
0
🔹🔸🔹

در پایتخت خبر دلدادگی زال و رودابه به‌گوش منوچهر می‌رسد. او که از این پیوند ناخشنود است و می‌ترسد فرزندی که حاصل این ازدواج است به ضحاکیان گرایش داشته باشد.

🔸🔸
چنین گفت با بخردان شهریار/
که بر ما شود زین دژم روزگار

چو ایران ز چنگال شیر و پلنگ/
برون آوریدم به رای و به جنگ

فریدون ز ضحاک گیتی بشست/
بترسم که آید ازان تخم رست

چو از دخت مهراب و از پور سام/
برآید یکی تیغ تیز از نیام

اگر تاب گیرد سوی مادرش/
زگفت پراگنده گردد سرش

کند شهر ایران پر آشوب و رنج/
بدو بازگردد مگر تاج و گنج

🔹🔹
شاه به پسرش نوذر میگوید که به نزد سام برو و بگو به نزد ما بیاید . سام نیز اطاعت میکند. منوچهر با احترام زیادی از سام استقبال میکند .

🔸🔸
چو از دخت مهراب و از پور سام/
برآید یکی تیغ تیز از نیام

اگر تاب گیرد سوی مادرش/
زگفت پراگنده گردد سرش

کند شهر ایران پر آشوب و رنج/
بدو بازگردد مگر تاج و گنج

🔸🔹🔸
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

پارسا تاجیک

مدیر بازنشسته تالار نویسندگان
مقام‌دار بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2020-03-26
نوشته‌ها
909
لایک‌ها
15,060
امتیازها
93
سن
31
کیف پول من
1,548
Points
0
🔹🔸🔹

منوچهر از جنگ گرگساران میپرسد و سام تمام جزئیات رو شرح میدهد و منوچهر چنان شاد میگردد که تاج خود را به هوا پرتاب میکند .

🔸🔸
چو بشنید گفتار سالار شاه/
برافراخت تا ماه فرخ کلاه

🔹🔹
اما به یکباره منوچهر، قبل از اینکه سام سخنی از دلدادگی زال و رودابه ، به میان آورد از او میخواهد که به هندوستان برود و کابل را ویران کند و مهراب و همه کسان او را بکشد تا بدینگونه نسل ضحاک از بین برود

🔸🔸
چنی گفت با سام شاه جهان/
کز ایدر برو با گزیده مهان

به هندوستان آتش اندر فروز/
همه کاخ مهراب و کابل بسوز

نباید که او یابد از بد رها/
که او ماند از بچهٔ اژدها

زمان تا زمان زو برآید خروش/
شود رام گیتی پر از جنگ و جوش

هر آنکس که پیوستهٔ او بود/
بزرگان که در دستهٔ او بود

سر از تن جدا کن زمین را بشوی/
ز پیوند ضحاک و خویشان اوی

🔹🔹
سام که سخن در دهانش شکسته است چاره‌ای جز فرمانبرداری از پادشاه نمی‌بیند و با سپاهی گران به سوی کابل حرکت می‌کند.

🔸🔸
چنین داد پاسخ که ایدون کنم/
که کین از دل شاه بیرون کنم

ببوسید تخت و بمالید روی/
بران نامور مهر انگشت اوی
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

پارسا تاجیک

مدیر بازنشسته تالار نویسندگان
مقام‌دار بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2020-03-26
نوشته‌ها
909
لایک‌ها
15,060
امتیازها
93
سن
31
کیف پول من
1,548
Points
0
🔹🔸🔹

خبر حرکت لشگر سام به گوش مهراب و زال می‌رسد . زال شتابان به سمت پدر حرکت میکند و میگوید اگر سام بخواهد به کابل حمله کند ، اول باید سر مرا از ب*دن جدا کند .

🔸🔸
به مهراب و دستان رسید این سخن/
که شاه و سپهبد فگندند بن

خروشان ز کابل همی رفت زال/
فروهشته لفج و برآورده یال

همی گفت اگر اژدهای دژم/
بیاید که گیتی بسوزد به دم

چو کابلستان را بخواهد بسود/
نخستین سر من بباید درود

🔹🔹
وقتی زال به لشگر گاه سام میرسد ، سام و لشگر او استقبال با شکوهی از او میکند .

🔸🔸
چو آگاهی آمد به سام دلیر/
که آمد ز ره بچهٔ نره شیر

همه لشکر از جای برخاستند/
درفش فریدون بیاراستند

🔹🔹
بزرگان لشگر پیش دستی میکنند که پدر از تو دل آزرده است . به نزد او برو و از او پوزش بخواه .

🔸🔸
بزرگان همه پیش او آمدند/
به تیمار و با گفت و گو آمدند

که آزرده گشتست بر تو پدر/
یکی پوزش آور مکش هیچ سر

ادامه دارد.....

🔸🔹🔸
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

پارسا تاجیک

مدیر بازنشسته تالار نویسندگان
مقام‌دار بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2020-03-26
نوشته‌ها
909
لایک‌ها
15,060
امتیازها
93
سن
31
کیف پول من
1,548
Points
0
🔹🔸🔹

زال میگوید که باکی نیست ، آخر کار همه مرگ است . اگر پدرم عاقلانه بیاندیشد مشکلی نخواهد بود . ولی اگر بر من خشمناک شود من جز اشک چیز دیگری نخواهم گفت .

🔸🔸
چنین داد پاسخ کزین باک نیست/
سرانجام آخر به جز خاک نیست

پدر گر به مغز اندر آرد خرد/
همانا سخن بر سخن نگذرد

و گر برگشاید زبان را به خشم/
پس از شرمش آب اندر آرم به چشم

🔹🔹
هنگامی که زال به نزد پدر رسید ، او را آفرین کرد و دلاوریهای او را ستود.

🔸🔸
چو زال اندر آمد به پیش پدر/
زمین را ببوسید و گسترد بر

یکی آفرین کرد بر سام گرد/
وزاب دو نرگس همی گل سترد

که بیدار دل پهلوان شاد باد/
روانش گرایندهٔ داد باد

ز تیغ تو الماس بریان شود/
زمین روز جنگ از تو گریان شود

🔹🔹
اما به پدر گفت که تو با این همه دادگری که نسبت به مردم داری به من که از نسل تو هستم ستم کردی . ( دوستان کلامم قاصر است از بیان این ابیات زیبا . ببینید حکیم فردوسی چگونه حس زال را به خواننده منتقل میکند . )

🔸🔸
همه مردم از داد تو شادمان/
ز تو داد یابد زمین و زمان

مگر من که از داد بی‌بهره‌ام/
و گرچه به پیوند تو شهره‌ام

یکی مرغ پرورده‌ام خاک خورد/
به گیتی مرا نیست با کس نبرد

ندانم همی خویشتن را گناه/
که بر من کسی را بران هست راه

مگر آنکه سام یلستم پدر/
و گر هست با این نژادم هنر

ز مادر بزادم بینداختی/
به کوه اندرم جایگه ساختی

فگندی به تیمار زاینده را/
به آتش سپردی فزاینده را

ترا با جهان آفرین نیست جنگ/
که از چه سیاه و سپیدست رنگ

کنون کم جهان آفرین پرورید/
به چشم خدایی به من بنگرید

ابا گنج و با تخت و گرز گران/
ابا رای و با تاج و تخت و سران

نشستم به کابل به فرمان تو/
نگه داشتم رای و پیمان تو

که گر کینه جویی نیازارمت/
درختی که کشتی به بار آرمت

ز مازندران هدیه این ساختی/
هم از گرگساران بدین تاختی

که ویران کنی خان آباد من/
چنین داد خواهی همی داد من

من اینک به پیش تو استاده‌ام/
تن بنده خشم ترا داده‌ام

به اره میانم بدو نیم کن/
ز کابل مپیمای با من سخن

🔹🔹
زال به رنجهای خود اشاره میکند و از پدر میخواهد که او را با اره به دو نیم کند ، اما از کابل سخنی به میان نیاورد . زال میگوید گناه من چیست . جرم من فقط این است که فرزند سام هستم .

🔸🔸
ندانم همی خویشتن را گناه/
که بر من کسی را بران هست راه

مگر آنکه سام یلستم پدر/
و گر هست با این نژادم هنر

🔹🔹
هنگامی که از مادر زاده شدم مرا به کوهستان انداختی .

🔸🔸
ندانم همی خویشتن را گناه/
که بر من کسی را بران هست راه

ز مادر بزادم بینداختی/
به کوه اندرم جایگه ساختی

فگندی به تیمار زاینده را/
به آتش سپردی فزاینده را

ترا با جهان آفرین نیست جنگ/
که از چه سیاه و سپیدست رنگ

🔹🔹
هنگامی که تو مرا به جرم سپیدی مویم به دور انداختی خداوند مرا به چشم خدایی نگریست و مرا پرورید ( اشاره به پروردگار میکند )

🔸🔸
کنون کم جهان آفرین پرورید/
به چشم خدایی به من بنگرید

🔹🔹
حال که از جنگ گرگساران برگشتی ، این است هدیه من ؟ میخواهی خان آباد مرا ویران کنی . اینگونه در حق من دادگری میکنی .

🔸🔸
ز مازندران هدیه این ساختی/
هم از گرگساران بدین تاختی

که ویران کنی خان آباد من/
چنین داد خواهی همی داد من

🔹🔹
سام خیلی متاثر میشود و میگوید که تو درست میگویی. ناراحت نباش تا چاره ای بیاندیشم.

🔸🔸
بدو گفت آری همینست راست/
زبان تو بر راستی بر گواست

همه کار من با تو بیداد بود/
دل دشمنان بر تو بر شاد بود

مشو تیز تا چارهٔ کار تو/
بسازم کنون نیز بازار تو

🔸🔹🔸
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

پارسا تاجیک

مدیر بازنشسته تالار نویسندگان
مقام‌دار بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2020-03-26
نوشته‌ها
909
لایک‌ها
15,060
امتیازها
93
سن
31
کیف پول من
1,548
Points
0
🔹🔸🔹

سام میگوید به شاه نامه خواهم نوشت و از او میخواهم که با این پیوند موافقت کند .

🔸🔸
یکی نامه فرمایم اکنون به شاه/
فرستم به دست تو ای نیک‌خواه

سخن هر چه باید به یاد آورم/
روان و دلش سوی داد آورم

اگر یار باشد جهاندار ما/
به کام تو گردد همه کار ما

🔹🔹
او در نامه‌ای دلاوری‌های خود را که سال‌ها برای سربلندی ایران در سفر و جنگ بوده است، شرح می‌دهد و به شاه می‌نویسد: «اکنون پیر شده‌ام و به تنها پسرم قول داده‌ام هر چه او بخواهد برآورده کنم.

🔸🔸
کنون این برافراخته یال من/
همان زخم کوبنده کوپال من

بدان هم که بودی نماند همی/
بر و گردگاهم خماند همی

کمندی بینداخت از دست شست/
زمانه مرا باژگونه ببست

سپردیم نوبت کنون زال را/
که شاید کمربند و کوپال را

یکی آرزو دارد اندر نهان/
بیاید بخواهد ز شاه جهان

یکی آرزو کان به یزدان نکوست/
کجا نیکویی زیر فرمان اوست

نکردیم بی‌رای شاه بزرگ/
که بنده نباید که باشد سترگ

🔸🔸
همانا که با زال پیمان من این بود که هر آرزویی داشته باشد برآورده کنم. او عاشق رودابه دختر مهراب است. امیدوارم خرسند به پیمان‌شکنی من نباشید. او را به خدمت شما می‌فرستم تا با لطف و رحمت خود، چاره‌ای در کار او کنید.»

🔸🔸
به پیش من آمد پر از خون رخان/
همی چاک چاک آمدش ز استخوان

چنان ماه بیند به کابلستان/
چو سرو سهی بر سرش گلستان

چو دیوانه گردد نباشد شگفت/
ازو شاه را کین نباید گرفت

کنون رنج مهرش به جایی رسید/
که بخشایش آرد هر آن کش بدید

ز بس درد کو دید بر بی‌گناه/
چنان رفت پیمان که بشنید شاه

🔹🔹
من او را با دلی دردمند به تختگاه میفرستم فرستادم . با او آنگونه رفتار کن که در خور بزرگان است . هرچند که که تو خود خرمند هستی و نباید به تو خرد آموخت .

🔸🔸
به پیش من آمد پر از خون رخان/
همی چاک چاک آمدش ز استخوان

چنان ماه بیند به کابلستان/
چو سرو سهی بر سرش گلستان

چو دیوانه گردد نباشد شگفت/
ازو شاه را کین نباید گرفت

کنون رنج مهرش به جایی رسید/
که بخشایش آرد هر آن کش بدید

ز بس درد کو دید بر بی‌گناه/
چنان رفت پیمان که بشنید شاه

🔹🔹
زال نامه را ستاند وبه سوی پایتخت روانه شد .

🔸🔸
چو نامه نوشتند و شد رای راست/
ستد زود دستان و بر پای خاست

چو خورشید سر سوی خاور نهاد/
نخفت و نیاسود تا بامداد

به سوی شهنشاه بنهاد روی/
ابا نامهٔ سام آزاده خوی


🔸🔹🔸
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

پارسا تاجیک

مدیر بازنشسته تالار نویسندگان
مقام‌دار بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2020-03-26
نوشته‌ها
909
لایک‌ها
15,060
امتیازها
93
سن
31
کیف پول من
1,548
Points
0
🔹🔸🔹

مهراب که خبر حمله‌ی قریب‌الوقوع سپاهیان سام به کابل را شنیده است سیندخت را فرا میخواند و خشم رودابه را بر سر او خالی میکند.

🔸🔸
چو در کابل این داستان فاش گشت/
سر مرزبان پر ز پرخاش گشت

برآشفت و سیندخت را پیش خواند/
همه خشم رودابه بر وی براند

🔹🔹
او میگوید: «شما آتش خشم منوچهر را برافروختید و کشور را به برا به ورطه نابودی کشانده اید. چاره این است که شما دو نفر بر سر بازار کشم و جنازه‌تان را در شهر آویزان کنم تا شاید خشم ایرانیان فروبنشیند.»

🔸🔸
بدو گفت کاکنون جزین رای نیست/
که با شاه گیتی مرا پای نیست

که آرمت با دخت ناپاک تن/
کشم زارتان بر سر انجمن

مگر شاه ایران ازین خشم و کین/
برآساید و رام گردد زمین

🔹🔹
سیندخت وقتی چنین دید اندیشید و چاره ای جست. به مهراب گفت که گنج فراوانی در اختیار من قرار ده تا شاید با هدیه دادن به سام ، بتوانم دل او را نرم کنم.

🔸🔸
چو بشنید سیندخت بنشست پست/
دل چاره‌جوی اندر اندیشه بست

بدو گفت بشنو ز من یک سخن/
چو دیگر یکی کامت آید بکن

ترا خواسته گر ز بهر تنست/
ببخش و بدان کین شب آبستنست

(خواسته= گنج )

🔹🔹
مهراب گفت هر چه میخواهی انجام ده،و با آنان داستان سرای نکن که اگر به نتیجه نرسیده ، خونت را خواهم ریخت .

🔸🔸
بدو گفت مهراب کز باستان/
مزن در میان یلان داستان

بگو آنچه دانی و جان را بکوش/
وگر چادر خون به تن بر بپوش

🔹🔹
سیندخت به او گفت: باشد که به ریختن خون من نیاز پیدا نکنی.من به نزد سام میروم و با زبان آوری او را رام میکنم.

🔹🔹
بدو گفت سیندخت کای سرفراز/
بود کت به خونم نیاید نیاز

مرا رفت باید به نزدیک سام/
زبان برگشایم چو تیغ از نیام

بگویم بدو آنچه گفتن سزد/
خرد خام گفتارها را پزد

🔹🔹
سیندخت گفت : من از جانم دریغ نمیکنم تو هم گنجت را دریغ مکن و آن را به من بسپار.

🔸🔸
ز من رنج جان و ز تو خواسته /
سپردن به من گنج آراسته

🔹🔹
مهراب کلید خزانه را به او میدهد و میگوید غم مال دنیا را نباید خورد ، هر چه میخواهی ببر و کابل را نجات بده.

🔸🔸
بدو گفت مهراب بستان کلید/
غم گنج هرگز نباید کشید

پرستنده و اسپ و تخت و کلاه/
بیارای و با خویشتن بر به راه

مگر شهر کابل نسوزد به ما/
چو پژمرده شد برفروزد به ما

🔸🔹🔸
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

پارسا تاجیک

مدیر بازنشسته تالار نویسندگان
مقام‌دار بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2020-03-26
نوشته‌ها
909
لایک‌ها
15,060
امتیازها
93
سن
31
کیف پول من
1,548
Points
0
🔹🔸🔹

سیندخت نگران رودابه است . به مهراب میگوید مبادا وقتی من رفتم تو به او گزندی برسانی .

🔸🔸
چین گفت سیندخت کای نامدار/
<به جای روان خواسته خواردار

نباید که چون من شوم چاره‌جوی/
<تو رودابه را سختی آری به روی

🔹🔹
من در این جهان فقط اندوه رودابه را دارم و نگران خویش نیستم.

مرا در جهان انده جان اوست/
<کنون با توم روز پیمان اوست

ندارم همی انده خویشتن/
<ازویست این درد و اندوه من

🔹🔹
سپس از مهراب قول میگیرد و مردانه در پی چاره جویی میرود.

🔸🔸
یکی سخت پیمان ستد زو نخست/
<پس آنگه به مردی ره چاره جست

🔹🔹
و آماده رفتن بسوی سام میشود.

🔸🔸
بیاراست تن را به دیبا و زر/
<به در و به یاقوت پرمایه سر

🔸🔹🔸
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

پارسا تاجیک

مدیر بازنشسته تالار نویسندگان
مقام‌دار بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2020-03-26
نوشته‌ها
909
لایک‌ها
15,060
امتیازها
93
سن
31
کیف پول من
1,548
Points
0
🔹🔸🔹

هدایایی که سیندخت آماده کرد به قرار زیر بود.(دوستان این ابیات رو خارج از داستان بعنوان پاورقی خدمتتان تقدیم میکنم. بایستی شاهکار فردوسی را در وصف ستود)

🔸🔸
پس از گنج زرش ز بهر نثار/
<برون کرد دینار چون سی‌هزار

به زرین ستام آوریدند سی/
<از اسپان تازی و از پارسی

ابا طوق زرین پرستنده شست/
<یکی جام زر هر یکی را به دست

پر از مشک و کافور و یاقوت و زر/
<ز پیروزهٔ چند چندی گهر

چهل جامه دیبای پیکر به زر/
<طرازش همه گونه گونه گهر

به زرین و سیمین دوصد تیغ هند/
<جزان سی به زهراب داده پرند

صد اشتر همه مادهٔ سرخ موی/
<صد استر همه بارکش راه جوی

یکی تاج پرگوهر شاهوار/
<ابا طوق و با یاره و گوشوار

بسان سپهری یکی تخت زر/
<برو ساخته چند گونه گهر

برش خسروی بیست پهنای او/
<چو سیصد فزون بود بالای او

وزان ژنده‌پیلان هندی چهار/
<همه جامه و فرش کردند بار

🔸🔹🔸
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا