داستان زال و رودابه (عشق پهلوان )
کنون پرشگفتی یکی داستان
<بپیوندم از گفتهٔ باستان
نگه کن که مر سام را روزگار
<چه بازی نمود ای پسر گوش دار
نبود ایچ فرزند مرسام را
<دلش بود جویندهٔ کام را
نگاری بد اندر شبستان اوی
<ز گلبرگ رخ داشت و ز مشک موی
از آن ماهش امید فرزند بود
<که خورشید چهر و برومند بود
ز سام نریمان همو بارداشت
<ز بارگران تنش آزار داشت
ز مادر جدا شد بران چند روز
<نگاری چو خورشید گیتی فروز
به چهره چنان بود تابنده شید
<ولیکن همه موی بودش سپید
پسر چون ز مادر بران گونه زاد
<نکردند یک هفته بر سام یاد
کنون پرشگفتی یکی داستان
<بپیوندم از گفتهٔ باستان
نگه کن که مر سام را روزگار
<چه بازی نمود ای پسر گوش دار
نبود ایچ فرزند مرسام را
<دلش بود جویندهٔ کام را
نگاری بد اندر شبستان اوی
<ز گلبرگ رخ داشت و ز مشک موی
از آن ماهش امید فرزند بود
<که خورشید چهر و برومند بود
ز سام نریمان همو بارداشت
<ز بارگران تنش آزار داشت
ز مادر جدا شد بران چند روز
<نگاری چو خورشید گیتی فروز
به چهره چنان بود تابنده شید
<ولیکن همه موی بودش سپید
پسر چون ز مادر بران گونه زاد
<نکردند یک هفته بر سام یاد