کامل شده کمک! صدایم در نمی‌آید | 𝐙𝐚𝐚𝐫 کاربر انجمن تک رمان

[لیلیِ مجنون]

نام مجموعه دلنوشته: کمک، صدایم در نمی‌آید!
نویسنده: ن.ح
ژانر: تراژدی
ویراستار: گلبرگ
...
خسته‌تر از دختر کبریت فروش،
سرما را می‌بلعم در تمام روحم.
می‌فهمی؟ می‌فهمی جان من؟
عروسک پوسیده‌ی من!
لباس تزویرت را بر تن من بینداز.
بازهم تو را در آ*غ*و*ش خالی‌تر شده‌ام می‌کشم
و بعد بومی برای دردهایت،
نیازم خواهد شد.

 

انجمن رمان نویسی دانلود رمان

[لیلیِ مجنون]

***
فر، اما سفید
برف، اما سیاه
این‌جا همه‌چیز جور دیگری به چشم می‌آید
آسمان شب، طعم نور خورشید می‌دهد،
نگاه‌ها، به هیچ نگاهی برخورد نمی‌کند.
افسوس!
دست‌هایم هم، دیگر خون دلم را طاقت ندارد.
افسوس!

 

انجمن رمان نویسی دانلود رمان

[لیلیِ مجنون]

***
من اهل این خانه‌ی گرگ‌ومیش نیستم.
نمی‌خواهم دیگر،
این کلید غریبه از آن تو.
بچرخانمش تا کِی؟
این پنجره‌ها تا ابد به روی برزخ؛ اما
شهر اتاق‌های تاریک و توخالی.
همان‌ها که دیوارهایش تنگ‌تر از نفس، تنفس می‌کند، عطر آتش زیر خاکسترش را
می‌مکد جرعه‌جرعه، شیره‌ی وجودِ نهال قلبت را
می‌کشند و می‌کشند آن‌ها، جنگل موهایم را
با نگاه‌های بدون کالبد.
آخر می‌فهمید پرواز، آسمان می‌خواهد.

 

انجمن رمان نویسی دانلود رمان

[لیلیِ مجنون]

***
میمیراند،
لامانی‌های خاردار!
چه کسی را گول می‌زنی؟
تو سال‌هاست مرده‌ای، ای دخترک خون‌زاده!
همان‌زمانی که بالغ شدن را میان این شهر آلوده،
در کودکی به خوردت دادند.
بخند، یا خواهی گریه کن!
اصلا این دوحالت روانی پوشاننده
که شاید تضاد هم باشند؛
فرقی به حال خودت دارد‌؟
می‌دانم که دیگر سال‌هاست مردم در ذهنت،
خفقان گرفته و تنهای نگاه خودت گشته‌ای.

 

انجمن رمان نویسی دانلود رمان

[لیلیِ مجنون]

***
من هنوز هم گاهی،
به فکر آن لامی که در جسم و جانم فرو کردی، خواهم افتاد.
همان حوالی‌ها می‌آیند.
پری‌های کوچک موسیقی و جادوی غم مرا،
به سوی دژم راهی می‌کند.
راستی چگونه قلبت را باندپیچی کرد
که دیگر محو شدم؟

 

انجمن رمان نویسی دانلود رمان

[لیلیِ مجنون]

***
خوب گوش کن عروسک من!
هرچند دیگر صدایم در نمی‌آید،
پس نوشته‌هایم را گوش بسپار.
شنیدی؟
اکنون با من بیا.
با من بیا،
دست‌هایم را قفل بی‌کلیدی بزن در قلب‌هایت.
با من بیا،
مرا به صحرای خیال دلتنگی ببر.

 

انجمن رمان نویسی دانلود رمان

[لیلیِ مجنون]

***
گاهی نمی‌خواهم عروسک باشم،
صدایم که خفه‌تر از همیشه شده را به شهر ابد ببرم.
از این گاه و بی‌گاه‌ها هزاران‌ سال زیادی دارم،
فقط کافی‌ست گوش شنوای کاغذ باشد
و طاقتِ خلاص شده‌ی قلم.
اگر بخواهم برایت از هیچ بگویم،
باید لال شوم تا تمام جسم خامت را در بر بگیرد.

 

انجمن رمان نویسی دانلود رمان

[لیلیِ مجنون]

***
آن‌قدر بی‌حس شده بودم
که مرا در من خاموش کردند؛
همان پروانه‌های بی‌جان که پیچک شدند به دور قلبم.
آن‌قدر بی‌حواس شده بودم
که خودم را از چشم همه انداختم.
چقدر این حوالی سرد شده؛
عروسکم ژاکت دردهایت کو؟

 

انجمن رمان نویسی دانلود رمان

[لیلیِ مجنون]

***
بازهم بی‌خیالم، سرد و بی‌صدا.
زندگی‌ام هنوز نیمه‌ای پر دارد؛ اما
نیمه‌ی خالی‌اش، خودش را در چشم فرو می‌کند.
صدای نفس‌های اندوه‌مند کسی، این حوالی
به گوش‌های کر شده و خالی از لبخندم می‌خورد؛
سد صبر دلم، پاره می‌شود.

 

انجمن رمان نویسی دانلود رمان

[لیلیِ مجنون]

***
سکوت نکن، بگو با من!
آن روزی که تار و پود وجود مرا،
با همان دستان گرمت پس زدی را در یاد داری؟
حال من به کدامین کوی ببرم،
هق‌هق دردآلود واژگانم را
و تلخی کام تو را؟

 

انجمن رمان نویسی دانلود رمان