ویکتوریا با این حرف او با دو به سمت او آمد و قبل از اینکه ویکتور بتواند همانند همیشه با حیلههایش عکسها و کارهایش را از مقابل چشم او پاک کند؛ دوربین را از دست استیو چنگ میزند و به عکسها نگاه میکند. درحالی که رنگش با دیدن عکسها بیشتر میپرد ناگهان قطرههای اشک همانند یک چشمهی گلآلود در چشمان زمردینش حلقه میزند. ناگهان از شدت شوک دوربین از دستش میافتد و با گ*از گرفتن ل*بهای سرخش دست یخزدهاش را بالا میآورد و سیلی محکمی به صورت استیو میزند. استیو درحالی که دستش را روی صورتش و جای سیلی میگذارد؛ ناگهان با این کار که هیچوقت از ویکتوریا سر نزده است از کوره در میرود و کلت نقرهایاش را از جیب شلوار طوسیاش بیرون میکشد و با گذاشتن آن روی شقیقههای ویکتوریا در یک لحظه و بدون مکث گلولهای در مغزش خالی میکند. سپس بدون اینکه لحظهای حداقل از جنازهی خونین معشوقش چندشش شود؛ سر اسلحه را به سمت پاهای استیو شوکزده میگیرد و بدون مکث دو گلوله در جفت پایش خالی میکند. سپس گویا هیچ اتفاقی نیوفتاده باشد عرق سرد پیشانیاش را میگیرد و نوچهای را که مقابل ویکتوریا به اسم باغبان استخدام کرده و در خانه گذاشته بود را صدا میزند:
- ساردین؟! بیا این بیمصرف رو از اینجا جمع کن ببر دفتر کار مونیکا رو هم شب بیهوش اونجا بیار در اتاق بچهها رو هم قفل کن و اصلا نذار بیان بیرون! اصلا! قراره یه آتیشبازی خوب راه بندازیم! این زوج خوشبخت دوبههمزن لیاقتشون مرگه!
***
جزایر ویرجین انگلستان
زمان حال
سال ۲۰۰۳
چشمان خستهاش را آهسته باز میکند و در نگاه اول تنها یک سقف چوبی میبیند؛ سپس نگاهش به کاترین نگرانی که بالای سرش ایستاده و به ساعت دیواری زل زده است برمیخورد. با مزهی دردی همانند طعم آدامس نعناییای که از گلو تا نوک سرش احساس میشود آرام از روی تخت بلند میشود و نظر کاترین را جلب میکند. با برخاستن او کاترین جلویش را میگیرد و با هل دادن او روی تخت اخمآلود میگوید:
- کجا دوباره؟! بگیر بشین! یه بار رفتی تلفن جواب بدی بیهوش شدی معلوم نیست این دفعه جنازهت میاد یا چی!
با یادآوری قضیه تلفن و چیزهایی که در عکس دیده بود؛ ناگهان دوباره حس آن نفس تنگی و پنیک به او دست میدهد و سریع دنبال موبایلش میگردد که آن را در دستان کاترین میبیند. با صدای گرفتهای که درست شنیده نمیشود رو به کاترین میکند و با عجز خاصی در آوایش میگوید:
- کاترین گوشیام رو بده!
کاترین درحالی که گوشی را در جیب شومیز سفید رنگی که پوشیده است میاندازد؛ نچی میکند و با نگاه بچگانه و فضولی برای سوفیا شرط سنگینی با خطر مرگ و زندگی میگذارد و لجبازانه میگوید:
- اول میگی تو گوشیات چی بوده که یهو مثل جنزدهها شدی بعد بهت میدم. مثل تو هم هکر نیستم که خودم بتونم این رمز لعنتیاش رو باز کنم. معلوم نیست چی گذاشته رمز! از صبح صد تا رمز امتحان کردم تاریخ تولد کل خاندانتون رو، هیچ و پوچ!
با این سخن او سوفیا بیشتر لجش میگیرد و حالش خ*را*ب میشود. به کاترین چه بگوید؟ چه میتواند از شناسنامهی آن ع*و*ضی بگوید؟ درحالی که جانی در تن ندارد و تمام دستوپایش از شدت اضطراب بیحس شدهاند چاقویی از ظرف کنار تخت میقاپد و با گذاشتن آن روی رگ دستش رو به کاترین میگوید:
- کاترین به مسیح قسم گوشیام رو ندی رگم رو میزنم همین جا بمیرم!
توقع دارد کاترین با این تهدید چون همیشه نگران شود و گوشی را پس بدهد؛ اما برخلاف تصورش کاترین پس از چند لحظه خیره شدن به او قهقههی بلندی میزند و درحالی چشمان عسلی و درشتش از شدت خنده بسته شدهاند پر خنده میگوید:
- تو؟! تو خودکشی کنی؟! توی این موقعیت؟! تو تا وقتی برای چیزی غش کنی نمیزنی خودت رو بکشی سوفیا! خودکشی سوفیا برای وقتیه که چیزی برای از دست دادن نداره! راستی تاریخ تولد خالهت رو امتحان نکردم صبر کن... عه این هم که نیست.
با این سخن او لبخند تلخی روی ل*بهای بیرنگ سوفیا میآید؛ واقعا کاترین فکر میکرد غش کردن او برای دارایی است؟ لحظهای به ذهنش خطور نمیکند شاید سوفیای خونسرد همیشگی این بار به خاطر بیهمهچیزی غش کرده است؟! بیمادری، بیبرادری، کارولین و رابرت، تعلق نداشتن به فرد خاصی، اینها نمیتواند دلیل خودکشی باشد. درحالی که چاقو را بیشتر به پوستش نزدیک میکند زیرلبی میگوید:
- من چیزی برای از دست دادن ندارم کاترین! ولی تو داری! نمیخوای بعد اینکه پدر و مادرت رو اونطوری جلوی چشمت سوزوندن یکی دیگه هم جلوت خون خودش رو بریزه نه؟!
کاترین درحالی که یک لحظه به رگ بیرونزدهی سوفیا نگاه میکند و یادش میآید قبل از دیوانهبازی قطار اعتقاد داشت او هرگز خودکشی نمیکند و همچنین یادآوری آن خاطرهی کذایی باعث بیشتر شدن فروپاشیاش میشود؛ آب دهانش را قورت میدهد با آوایی ناباور و پر از تردید میگوید:
- تو این کار رو نمیکنی سوفیا تو چنین آدمی نیستی!
با این سخن او لبخند خطرناکی روی ل*بهای ترکخوردهی سوفیا میآید و درحالی که چاقو را بیشتر نزدیک رگش میبرد؛ شانهای بالا میاندازد و رو به کاترین هراسان و پریشان میگوید:
- بسیار خوب امتحانش برای من بیهمهچیز ضرر نداره، من که بهت گفته بودم دیگه اون سوفیای سابق نیستم.
این را میگوید و درمقابل نگاه مملو از اضطراب کاترین نخست برای ترساندن او هم که شده خراشی سطحی که میداند هرگز باعث مرگش نمیشود روی دستش ایجاد میکند. با این حرکت او پس از چند ثانیه حالت تهوع به کاترین دست میدهد و با ترس و نفسنفس سرش را در سطل آشغال مشکی رنگ کنارش فرو میبرد و ناگهان تمام محتویات معدهاش بیرون میریزد. با این حرکت او ابروی مشکی رنگ سوفیا بالا میپرد و با رها کردن چاقو و دست زخمیاش به سمت کاترین میرود. نخست فکر میکند کاترین برای منصرف شدن او این کار را کرده است؛ چون از یک پدرخوانده بعید است با دیدن خون بالا بیاورد؛ اما هنگامی که به سمت او میرود و اشکهای روی گونه و کثیفیهای درون سطل آشغال را میبیند، میفهمد قضیه جدیتر از این حرفها است.
#رمان_هفت_تیری_به_نام_قلم
#جیران
#انجمن_تک_رمان
- ساردین؟! بیا این بیمصرف رو از اینجا جمع کن ببر دفتر کار مونیکا رو هم شب بیهوش اونجا بیار در اتاق بچهها رو هم قفل کن و اصلا نذار بیان بیرون! اصلا! قراره یه آتیشبازی خوب راه بندازیم! این زوج خوشبخت دوبههمزن لیاقتشون مرگه!
***
جزایر ویرجین انگلستان
زمان حال
سال ۲۰۰۳
چشمان خستهاش را آهسته باز میکند و در نگاه اول تنها یک سقف چوبی میبیند؛ سپس نگاهش به کاترین نگرانی که بالای سرش ایستاده و به ساعت دیواری زل زده است برمیخورد. با مزهی دردی همانند طعم آدامس نعناییای که از گلو تا نوک سرش احساس میشود آرام از روی تخت بلند میشود و نظر کاترین را جلب میکند. با برخاستن او کاترین جلویش را میگیرد و با هل دادن او روی تخت اخمآلود میگوید:
- کجا دوباره؟! بگیر بشین! یه بار رفتی تلفن جواب بدی بیهوش شدی معلوم نیست این دفعه جنازهت میاد یا چی!
با یادآوری قضیه تلفن و چیزهایی که در عکس دیده بود؛ ناگهان دوباره حس آن نفس تنگی و پنیک به او دست میدهد و سریع دنبال موبایلش میگردد که آن را در دستان کاترین میبیند. با صدای گرفتهای که درست شنیده نمیشود رو به کاترین میکند و با عجز خاصی در آوایش میگوید:
- کاترین گوشیام رو بده!
کاترین درحالی که گوشی را در جیب شومیز سفید رنگی که پوشیده است میاندازد؛ نچی میکند و با نگاه بچگانه و فضولی برای سوفیا شرط سنگینی با خطر مرگ و زندگی میگذارد و لجبازانه میگوید:
- اول میگی تو گوشیات چی بوده که یهو مثل جنزدهها شدی بعد بهت میدم. مثل تو هم هکر نیستم که خودم بتونم این رمز لعنتیاش رو باز کنم. معلوم نیست چی گذاشته رمز! از صبح صد تا رمز امتحان کردم تاریخ تولد کل خاندانتون رو، هیچ و پوچ!
با این سخن او سوفیا بیشتر لجش میگیرد و حالش خ*را*ب میشود. به کاترین چه بگوید؟ چه میتواند از شناسنامهی آن ع*و*ضی بگوید؟ درحالی که جانی در تن ندارد و تمام دستوپایش از شدت اضطراب بیحس شدهاند چاقویی از ظرف کنار تخت میقاپد و با گذاشتن آن روی رگ دستش رو به کاترین میگوید:
- کاترین به مسیح قسم گوشیام رو ندی رگم رو میزنم همین جا بمیرم!
توقع دارد کاترین با این تهدید چون همیشه نگران شود و گوشی را پس بدهد؛ اما برخلاف تصورش کاترین پس از چند لحظه خیره شدن به او قهقههی بلندی میزند و درحالی چشمان عسلی و درشتش از شدت خنده بسته شدهاند پر خنده میگوید:
- تو؟! تو خودکشی کنی؟! توی این موقعیت؟! تو تا وقتی برای چیزی غش کنی نمیزنی خودت رو بکشی سوفیا! خودکشی سوفیا برای وقتیه که چیزی برای از دست دادن نداره! راستی تاریخ تولد خالهت رو امتحان نکردم صبر کن... عه این هم که نیست.
با این سخن او لبخند تلخی روی ل*بهای بیرنگ سوفیا میآید؛ واقعا کاترین فکر میکرد غش کردن او برای دارایی است؟ لحظهای به ذهنش خطور نمیکند شاید سوفیای خونسرد همیشگی این بار به خاطر بیهمهچیزی غش کرده است؟! بیمادری، بیبرادری، کارولین و رابرت، تعلق نداشتن به فرد خاصی، اینها نمیتواند دلیل خودکشی باشد. درحالی که چاقو را بیشتر به پوستش نزدیک میکند زیرلبی میگوید:
- من چیزی برای از دست دادن ندارم کاترین! ولی تو داری! نمیخوای بعد اینکه پدر و مادرت رو اونطوری جلوی چشمت سوزوندن یکی دیگه هم جلوت خون خودش رو بریزه نه؟!
کاترین درحالی که یک لحظه به رگ بیرونزدهی سوفیا نگاه میکند و یادش میآید قبل از دیوانهبازی قطار اعتقاد داشت او هرگز خودکشی نمیکند و همچنین یادآوری آن خاطرهی کذایی باعث بیشتر شدن فروپاشیاش میشود؛ آب دهانش را قورت میدهد با آوایی ناباور و پر از تردید میگوید:
- تو این کار رو نمیکنی سوفیا تو چنین آدمی نیستی!
با این سخن او لبخند خطرناکی روی ل*بهای ترکخوردهی سوفیا میآید و درحالی که چاقو را بیشتر نزدیک رگش میبرد؛ شانهای بالا میاندازد و رو به کاترین هراسان و پریشان میگوید:
- بسیار خوب امتحانش برای من بیهمهچیز ضرر نداره، من که بهت گفته بودم دیگه اون سوفیای سابق نیستم.
این را میگوید و درمقابل نگاه مملو از اضطراب کاترین نخست برای ترساندن او هم که شده خراشی سطحی که میداند هرگز باعث مرگش نمیشود روی دستش ایجاد میکند. با این حرکت او پس از چند ثانیه حالت تهوع به کاترین دست میدهد و با ترس و نفسنفس سرش را در سطل آشغال مشکی رنگ کنارش فرو میبرد و ناگهان تمام محتویات معدهاش بیرون میریزد. با این حرکت او ابروی مشکی رنگ سوفیا بالا میپرد و با رها کردن چاقو و دست زخمیاش به سمت کاترین میرود. نخست فکر میکند کاترین برای منصرف شدن او این کار را کرده است؛ چون از یک پدرخوانده بعید است با دیدن خون بالا بیاورد؛ اما هنگامی که به سمت او میرود و اشکهای روی گونه و کثیفیهای درون سطل آشغال را میبیند، میفهمد قضیه جدیتر از این حرفها است.
کد:
ویکتوریا با این حرف او با دو به سمت او آمد و قبل از اینکه ویکتور بتواند همانند همیشه با حیلههایش عکسها و کارهایش را از مقابل چشم او پاک کند؛ دوربین را از دست استیو چنگ میزند و به عکسها نگاه میکند. درحالی که رنگش با دیدن عکسها بیشتر میپرد ناگهان قطرههای اشک همانند یک چشمهی گلآلود در چشمان زمردینش حلقه میزند. ناگهان از شدت شوک دوربین از دستش میافتد و با گ*از گرفتن ل*بهای سرخش دست یخزدهاش را بالا میآورد و سیلی محکمی به صورت استیو میزند. استیو درحالی که دستش را روی صورتش و جای سیلی میگذارد؛ ناگهان با این کار که هیچوقت از ویکتوریا سر نزده است از کوره در میرود و کلت نقرهایاش را از جیب شلوار طوسیاش بیرون میکشد و با گذاشتن آن روی شقیقههای ویکتوریا در یک لحظه و بدون مکث گلولهای در مغزش خالی میکند. سپس بدون اینکه لحظهای حداقل از جنازهی خونین معشوقش چندشش شود؛ سر اسلحه را به سمت پاهای استیو شوکزده میگیرد و بدون مکث دو گلوله در جفت پایش خالی میکند. سپس گویا هیچ اتفاقی نیوفتاده باشد عرق سرد پیشانیاش را میگیرد و نوچهای را که مقابل ویکتوریا به اسم باغبان استخدام کرده و در خانه گذاشته بود را صدا میزند:
- ساردین؟! بیا این بیمصرف رو از اینجا جمع کن ببر دفتر کار مونیکا رو هم شب بیهوش اونجا بیار در اتاق بچهها رو هم قفل کن و اصلا نذار بیان بیرون! اصلا! قراره یه آتیشبازی خوب راه بندازیم! این زوج خوشبخت دوبههمزن لیاقتشون مرگه!
***
انگلیس_لندن
زمان حال
سال ۲۰۰۳
چشمان خستهاش را آهسته باز میکند و در نگاه اول تنها یک سقف چوبی میبیند؛ سپس نگاهش به کاترین نگرانی که بالای سرش ایستاده و به ساعت دیواری زل زده است برمیخورد. با مزهی دردی همانند طعم آدامس نعناییای که از گلو تا نوک سرش احساس میشود آرام از روی تخت بلند میشود و نظر کاترین را جلب میکند. با برخاستن او کاترین جلویش را میگیرد و با هل دادن او روی تخت اخمآلود میگوید:
- کجا دوباره؟! بگیر بشین! یه بار رفتی تلفن جواب بدی بیهوش شدی معلوم نیست این دفعه جنازهت میاد یا چی!
با یادآوری قضیه تلفن و چیزهایی که در عکس دیده بود؛ ناگهان دوباره حس آن نفس تنگی و پنیک به او دست میدهد و سریع دنبال موبایلش میگردد که آن را در دستان کاترین میبیند. با صدای گرفتهای که درست شنیده نمیشود رو به کاترین میکند و با عجز خاصی در آوایش میگوید:
- کاترین گوشیام رو بده!
کاترین درحالی که گوشی را در جیب شومیز سفید رنگی که پوشیده است میاندازد؛ نچی میکند و با نگاه بچگانه و فضولی برای سوفیا شرط سنگینی با خطر مرگ و زندگی میگذارد و لجبازانه میگوید:
- اول میگی تو گوشیات چی بوده که یهو مثل جنزدهها شدی بعد بهت میدم. مثل تو هم هکر نیستم که خودم بتونم این رمز لعنتیاش رو باز کنم. معلوم نیست چی گذاشته رمز! از صبح صد تا رمز امتحان کردم تاریخ تولد کل خاندانتون رو، هیچ و پوچ!
با این سخن او سوفیا بیشتر لجش میگیرد و حالش خ*را*ب میشود. به کاترین چه بگوید؟ چه میتواند از شناسنامهی آن ع*و*ضی بگوید؟ درحالی که جانی در تن ندارد و تمام دستوپایش از شدت اضطراب بیحس شدهاند چاقویی از ظرف کنار تخت میقاپد و با گذاشتن آن روی رگ دستش رو به کاترین میگوید:
- کاترین به مسیح قسم گوشیام رو ندی رگم رو میزنم همین جا بمیرم!
توقع دارد کاترین با این تهدید چون همیشه نگران شود و گوشی را پس بدهد؛ اما برخلاف تصورش کاترین پس از چند لحظه خیره شدن به او قهقههی بلندی میزند و درحالی چشمان عسلی و درشتش از شدت خنده بسته شدهاند پر خنده میگوید:
- تو؟! تو خودکشی کنی؟! توی این موقعیت؟! تو تا وقتی برای چیزی غش کنی نمیزنی خودت رو بکشی سوفیا! خودکشی سوفیا برای وقتیه که چیزی برای از دست دادن نداره! راستی تاریخ تولد خالهت رو امتحان نکردم صبر کن... عه این هم که نیست.
با این سخن او لبخند تلخی روی ل*بهای بیرنگ سوفیا میآید؛ واقعا کاترین فکر میکرد غش کردن او برای دارایی است؟ لحظهای به ذهنش خطور نمیکند شاید سوفیای خونسرد همیشگی این بار به خاطر بیهمهچیزی غش کرده است؟! بیمادری، بیبرادری، کارولین و رابرت، تعلق نداشتن به فرد خاصی، اینها نمیتواند دلیل خودکشی باشد. درحالی که چاقو را بیشتر به پوستش نزدیک میکند زیرلبی میگوید:
- من چیزی برای از دست دادن ندارم کاترین! ولی تو داری! نمیخوای بعد اینکه پدر و مادرت رو اونطوری جلوی چشمت سوزوندن یکی دیگه هم جلوت خون خودش رو بریزه نه؟!
کاترین درحالی که یک لحظه به رگ بیرونزدهی سوفیا نگاه میکند و یادش میآید قبل از دیوانهبازی قطار اعتقاد داشت او هرگز خودکشی نمیکند و همچنین یادآوری آن خاطرهی کذایی باعث بیشتر شدن فروپاشیاش میشود؛ آب دهانش را قورت میدهد با آوایی ناباور و پر از تردید میگوید:
- تو این کار رو نمیکنی سوفیا تو چنین آدمی نیستی!
با این سخن او لبخند خطرناکی روی ل*بهای ترکخوردهی سوفیا میآید و درحالی که چاقو را بیشتر نزدیک رگش میبرد؛ شانهای بالا میاندازد و رو به کاترین هراسان و پریشان میگوید:
- بسیار خوب امتحانش برای من بیهمهچیز ضرر نداره، من که بهت گفته بودم دیگه اون سوفیای سابق نیستم.
این را میگوید و درمقابل نگاه مملو از اضطراب کاترین نخست برای ترساندن او هم که شده خراشی سطحی که میداند هرگز باعث مرگش نمیشود روی دستش ایجاد میکند. با این حرکت او پس از چند ثانیه حالت تهوع به کاترین دست میدهد و با ترس و نفسنفس سرش را در سطل آشغال مشکی رنگ کنارش فرو میبرد و ناگهان تمام محتویات معدهاش بیرون میریزد. با این حرکت او ابروی مشکی رنگ سوفیا بالا میپرد و با رها کردن چاقو و دست زخمیاش به سمت کاترین میرود. نخست فکر میکند کاترین برای منصرف شدن او این کار را کرده است؛ چون از یک پدرخوانده بعید است با دیدن خون بالا بیاورد؛ اما هنگامی که به سمت او میرود و اشکهای روی گونه و کثیفیهای درون سطل آشغال را میبیند، میفهمد قضیه جدیتر ا
ز این حرفها است.
#جیران
#انجمن_تک_رمان
آخرین ویرایش: